eitaa logo
مبتلایِ امید
622 دنبال‌کننده
276 عکس
63 ویدیو
0 فایل
ماهِ پسِ اَبرم... کپی؟ به هیچ‌وجه! لطفا فوروارد بفرمایید و با آیدی و اسم نویسنده منتشر کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
به خانه رسید و رفت جلوی آینه تا مثل همیشه به خودش بگوید: روبه‌راهت که کردم، یادم نمی‌رود فقط خودم بودم و خودت! یادم نمی‌رود چطور ایستادی و از خود شکسته‌ات دفاع کردی... یادم نمی‌رود که برعکس خیلی از انسان‌ها، احترام‌ها را نگه داشتی، تحمل کردی و پای خودت ماندی! از یاد نمی‌برم زخم‌هایی را که به قلب لطیفت زدند... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "Motivation"
شما وقتی ابرها را می‌آفریدید، فکر دل ما را نکردید خدا جان؟ اکنون که در گوشه‌ی این اتاق گیر افتاده‌ام، چه کسی جواب دل من را می‌دهد که دوست دارد روی ابرها بنشیند و همان‌جا به خواب برود؟ من دلم در آغوش کشیدن ابرها را می‌خواهد... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "kenchana"
بعد از مرگم مرا در چیزهایی ببین که دوستشان داشتم. در ابرها! نوزادها! کتاب‌ها! در شب و تاریکی‌اش... در آسمان! یا حتی در پیراهنی آبی... مرا در امید ببین! اگر جوانه‌ای دیدی که از میان سنگی رشد کرده، به یادم بیوفت. مرا در پروانه‌ها ببین. یا در آن باریکه‌ی نوری که عصرها روی قالی قرمز خانه‌ات می‌افتد... مرا در لبخندی ببین که برای نریختن اشک‌ها می‌زنند. مرا میان شاخ و برگ دردها ببین... حتی می‌توانی مرا در خودت ببینی، همان لحظه‌ای که لطیف می‌شوی و به جای زبانت، چشم‌هایت حرف می‌زنند. از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "راوی می‌گوید"
امشب یه آقا و خانم عزیز و سن‌دار مهمونمون هستن. آقا می‌گفت با کل پسرای فامیل جنگیدم تا دستشون به خانم نرسه و من بتونم به وصالش برسم! هفت سال رفتم و اومدم تا وصالش شامل حالم شد... اصلا احساس می‌کنم یه جونِ اضافه به قلبم رسید. هعی بهشون نگاه می‌کنم و لبخندی می‌شم♥️ الان هم به صحبت کردنشون با هم که دقت می‌کنم، خیلی آروم و متین با هم حرف می‌زنن :)
آن لحظات درست مثل زمانی بود که از کشتی پرتت کنند داخل اقیانوس! یا درون تابوت بگذارندت و آرام آرام هوا را تخلیه کنند. نفست ذره ذره تحلیل برود و جان از تنت رخت ببندد. اما قرار نبود آن لحظات تا همیشه باقی بمانند یا تا همیشه از بین بروند. اگر روح از تنت نبردند، بال و پرت می‌دهند! خودش گفته دردی که عطا می‌کند اندازه‌ی قد و قواره‌ی خودمان است! نه کمتر و نه بیشتر... جانمان را در آغوش می‌کشد، چه هنگامه‌ی آسایش و چه هنگام غم. مقصر ماییم که حواسمان پرت دنیایی‌ست که برای خود ساخته‌ایم و گرمای آغوشش را نمی‌چشیم... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "نمی‌دانم"
استکان دمنوش را جرعه جرعه به همراه بغضش سر می‌کشید تا کمی قرار بگیرد. می‌دانست باید بلند شود و خودش را سر و سامان بدهد. موسیقی را خاموش کرده، پنجره را باز و گوش می‌سپارد به صدای باد در میان درخت انار. خورشید رو به خاموشی بود و آسمان سرخ. انگار یکی از انارهای درخت، در دل آسمان عاشق شده و از غم ترکیده بود... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "دمنوش نعنا"