مبتلایِ امید
نوری کمجان و ریز
که انگار تازه دمِ غروب و بیهوا چشمهام تونستن ببیننش
و دستهام طالبش شدن!
هدایت شده از لَیلْ
درمورد بعضی از پیامهایی که بهشون جواب داده نمیشه بگم که حفظ احترام و نوع لحن در کلام و نحوه درخواست یا سوال برای من خیلی مهمه. نسبت به همه رعایتش میکنم و همین توقع رو دارم.
لحنهایی این چنینی، دستوری، خیلی خودمونی و... جوابی نمیگیرن.
مبتلایِ امید
درمورد بعضی از پیامهایی که بهشون جواب داده نمیشه بگم که حفظ احترام و نوع لحن در کلام و نحوه درخواست
من هم همینطورترین چیزی که میتونستم ببینم.
چند روزه انقدر با خودکار خوشگله نوشتم تا الان تمومش کردم.
خوشحالم چون مدتها بود خودکارهام دست نخورده بودن و هیچکدوم رو تموم نکرده بودم🌙
میشه این رو فهمید که من تمامِ پوست و گوشت و خونم میخواد که تمامِ کتابهایِ خوب و نسبتا خوب دنیا رو بخونم؟ و میترسم عمرم کفاف نده؟ من یک کتابخونهی بزرگ میخوام. عمیقا بزرگ. خیلی بزرگ. بزرگتر از هر چیزی که بشه فکرش رو کرد.
و افسوسِ این روزهایِ من اینه که چرا من رو از پنج سالگی کتابخون بار نیاوردن؟ من خودم کتابها رو کشف کردم. من شیفتهی آدمهایی میشم که میگن من فلان کتابِ معروفِ خوب رو در ده یازده سالگی خوندم. من دلم میخواد تنها کاری که میکنم خوندن کتاب باشه. من تا این لحظه از زندگیم خیلی کم کتاب خوندم بچهها.
و این روزها انگار یک جسم خیلی سنگینی رو تنمه که نمیذاره مثل یک سال پیش ۴۰۰ صفحه از یک کتاب رو یک روزه بخونم :) کند و حلزونی شدم.