الان رویِ نویسندهی بسیار لجباز و حساسم اومده بالا سرم ایستاده که چرا متنت رو به اشتراک گذاشتی؟ به مذاقم خوش نیومده! فوری حذفش کن. باید خیلی چیزها رو در خلوت نگه داریم رقیه.
اشکِ شوق حاصل از وصالِ رویاهایش را به تن و چشمِ خستهی خودش بدهکار بود...
باید این بدهی را خیلی زود صاف میکرد!
بحث، بحثِ چشمان غمگینش بود!
و مگر این کم چیزیست؟
رقیه برومند
| شبهای کمجان و عزیز
زمان:
حجم:
65K
مهمون دارم☁️💛
تا دست کشیدم رو سرشون فورا نشستن و به خوابی ناز فرو رفتن، تنبلایِ بامزه.
همین که قرار نیست شنبه برم مدرسه،
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت :))))
به آدمها فکر میکنم
و در حیرت میمونم از اینکه چطور دلشون رضایت میده انقدر نامهربون باشن، انقدر سنگ باشن، انقدر زخم زبون بزنن...
خدایِ عزیزم، نذار قلبم مثل این نامهربونا به زخم زدن رضا بده. نذار شبیهشون بشم...
من میخوام شبیه تو باشم عزیز دل من.
میدونید این روزها بیشتر از همه چی میخوام؟
آشپزخونه. یه آشپزخونهی دلنواز و دنج و دوست داشتنی که باب سلیقهی من چیده شده.
که صبح تا شب داخلش غذاهای مورد علاقهم رو درست کنم❤️🩹
هدایت شده از 'شما گفتی☁️'
📪 پیام جدید
سلام عزیزم من تازه وارد کانال خوبتون شدم ✨
میشه ی بیوگرافی و موضوعاتی که فعالیت میکنین ی توضیح مختصر بدین؟
#دایگو
مبتلایِ امید
📪 پیام جدید سلام عزیزم من تازه وارد کانال خوبتون شدم ✨ میشه ی بیوگرافی و موضوعاتی که فعالیت میکنین
سلام عزیزِ خالق☁️
خوش تشریف آوردید. من رقیه برومندم، نویسندهی متنهایی که داخل کانال هست.
آخرین روزهای هفده سالگی رو دارم میگذرونم.
اینجا هم پناهگاهی برای کلمههایی هست که از قلبم به قلمم نازل میشه❤️