میزم رو کشون کشون آوردم دم پنجره، کتابهامو دستمال کشیدم و به اضطرابم محل ندادم.
ناهارم رو آوردمش توی اتاق و نشستم پشت میز تا به درخت نارنج زل بزنم، علیرضا قربانی گوش بدم و شاید لقمهای ازش بخورم.
هر قاشقی که به دهن میذارم، معدم از اونور هَوار میکشه که الان بهم غذا میدی؟ الان که نزدیک بیست ساعته به روی خودتم نیاوردی که ضعف رفتم؟ نمیخوام! مزهشو هم نمیپسندم! در آیندهای نزدیک به حسابت میرسم.
حق داره. این حجم از بیاشتهایی در کنار گرسنگی اصلا با هم جور در نمیاد.
منم طعم غذا رو دوست ندارم.
این بیحسیای که گاهی خِر منو میگیره، خِر شما رو هم گرفته تاحالا؟ زل میزنی به یه گوشه و عجیبترین احوالات رو داری.
هیچ فکری تو سرت نیست، هیچ احساسی تو وجودت وول نمیخوره.
Alireza Ghorbani4_5994749372745648581.mp3
زمان:
حجم:
17.91M
این موسیقی چیزی را درونِ قلبم زنده کرد.
مهم نیست، من کمی خوشحالم چون از گلناز روسری آبی پُر رنگه که خودش گفت به صورت من میادو سفارش دادم.
اگه اون سارافونِ که آبیِ آسمونیرنگ بود با شومیز کرمیش رو هم بخرم، انسان شادتری خواهم شد. خیلی شادتر.
خدایا؛
چنان کن که از چیزهای ارزشمندِ زندگیام،
جانم اولین چیزی باشد که از من میگیری...
[اَشک]
امام علی علیهالسلام
/خطبه ۲۱۵ نهجالبلاغه
مبتلایِ امید
مهم نیست، من کمی خوشحالم چون از گلناز روسری آبی پُر رنگه که خودش گفت به صورت من میادو سفارش دادم. اگ
اَشک و فغان؛
زیباییشون باعث میشه اشک تو چشمام حلقه بزنه🤎
چرا حتی یک دونه آدم هم در اطراف من وجود نداره که سلیقهش با سلیقهم یکی باشه؟
شما فکر کن با ذوق بدویی کنارش بشینی عکس لباسهایی که به دلت نشسته رو نشونش بدی،
بعد بگه نوچ، خوب نیست!
چی چیو خوب نیست خانومی؟ وا.