*/خدایِ خوش رفاقت، ممنون که اَبرها رو آفریدی.
و ممنون که اونها رو سفید و پشمکی آفریدی!
و ممنون که من میتونم ببینمشون :))
ممنون که انقدر قشنگی💙
"☁️💙
اگر خداوندِ لطیف یک دخترِ سفیدرو با لُپهای پشمکی به من بدهد، دائم صدایش میزنم اَبرکم!
باید یادم باشد دیوارهای خانهام را به رنگ آبیِ روشنِ آسمان دربیاورم. آن وقت هر زمان او را در آغوش بگیرم، در میانِ آسمان اَبرکی را در آغوش گرفتهام که برایِ من است. :>
رقیه برومند
/اولین روزِ شهریور ۴۰۲
من رو شکستی و خدایِ من ترمیمم کرد!
پس نیا و نگو که چرا همه رو پس زدم
و فقط خالقم رو میخوام.
من میروم تا دست ذوقهای کوچکِ کور شدهام را بگیرم...
رقیه برومند
/امیدی غرق در من، جان و تن!
رقیهی مبتلایِ امید میخواد تقدیمی بده!
این پیام رو بفرستید داخل کانالتون و یک نامه به اضافهی دو عدد عکس از بین عکسهایِ موردعلاقهی من دریافت کنید.
لینکهاتون رو از اینجا برسونید دستم :
مهلت شرکت به پایان رسید.
دستگیرههای صورتی رنگ را از روی میز غذاخوری برداشتم و به طرف آشپزخانه رفتم.
بویِ خوشِ وانیل همه جا را پُر کرده بود! تو چرا نبودی تا عطرش را به جان بکشی و انگشتهایم را ببوسی که یعنی خیلی ذوقم را داری و عشق میکنی با چیزهایی که من خلقشان کردهام؟!
بدون داشتن تو و نگاهت، ظرف کیک را از فر بیرون کشیده و از ته ماندهی لبخندم به رویش پاشیدم. تکهی بزرگی از کیک را بریدم و به همراه ماگ پر از شکلات داغ برداشته و کنار پنجره، روی زمین نشستم.
نشستم تا برایِ تو به همهی این واژهها جان بدهم.
برایِ تو! برایِ تویی که نبودی! نبودی تا نگاهت از روی موجِ موهایم بلغزد، سُر بخورد کنار قدمهایم و رویِ قالی پخش شود تا قالی هم مثلِ گونههایم گُل بدهد و سرخ شود.
نبودی تا از طعم کیکِ من بچشی و من ذوق شوم از برق چشمها و لبخندت...
اما چطور میشود که اگر این نبودن هم برای تو بود، اینقدر زیبا میشد؟
نبودنت بویِ وانیل میداد کیک شیرینِ من...
از قلب و قلمِ "رقیه برومند"
تقدیم به "وانیل"
مبتلایِ امید
بالاخره آدمی با همین چیزهای کوچیک زندهست.
58 کتاب از 100 کتاب.