دستگیرههای صورتی رنگ را از روی میز غذاخوری برداشتم و به طرف آشپزخانه رفتم.
بویِ خوشِ وانیل همه جا را پُر کرده بود! تو چرا نبودی تا عطرش را به جان بکشی و انگشتهایم را ببوسی که یعنی خیلی ذوقم را داری و عشق میکنی با چیزهایی که من خلقشان کردهام؟!
بدون داشتن تو و نگاهت، ظرف کیک را از فر بیرون کشیده و از ته ماندهی لبخندم به رویش پاشیدم. تکهی بزرگی از کیک را بریدم و به همراه ماگ پر از شکلات داغ برداشته و کنار پنجره، روی زمین نشستم.
نشستم تا برایِ تو به همهی این واژهها جان بدهم.
برایِ تو! برایِ تویی که نبودی! نبودی تا نگاهت از روی موجِ موهایم بلغزد، سُر بخورد کنار قدمهایم و رویِ قالی پخش شود تا قالی هم مثلِ گونههایم گُل بدهد و سرخ شود.
نبودی تا از طعم کیکِ من بچشی و من ذوق شوم از برق چشمها و لبخندت...
اما چطور میشود که اگر این نبودن هم برای تو بود، اینقدر زیبا میشد؟
نبودنت بویِ وانیل میداد کیک شیرینِ من...
از قلب و قلمِ "رقیه برومند"
تقدیم به "وانیل"
مبتلایِ امید
بالاخره آدمی با همین چیزهای کوچیک زندهست.
58 کتاب از 100 کتاب.
مبتلایِ امید
شب میرسید، من تا آسمان بالا میرفتم و تمام کهکشان را قدم میزدم.
روی ماه را میبوسیدم و ستارهای را به طرهای از موهایم سنجاق میکردم. اما درست در زمانی که شب در تاریکترین و ژرفترین لحظههای خودش به سر میبرد، درست قبل از طلوع، خودم را با هول و وَلا به زمین میانداختم، پایین پیراهن حریرم را بالا گرفته و تا کنار رخت خوابت میدویدم! بالای سرت مینشستم و منتظر میماندم خورشید بیاید و به دادم برسد.
بیاید تا تو را ببینم.
من از کنار کهکشان و ماه و ستارهها میگذشتم تا تو را ببینم!
فلق، چشمان تو بود که پشت پردهای از مژگانت نشسته، با باریکههای نور باز میشد و جهانم را روشن میکرد.
از قلب و قلم "رقیه برومند"
تقدیم به "در ژرفایِ بامداد"
مبتلایِ امید
Gibran Alcocer1_10605926590.mp3
زمان:
حجم:
5.92M
موقع نوشتنش به ایشون گوش میدادم و واقعا من رو تا آسمون بالا کشید💙
سکانسِ غمگین سریالم را بهانه کرده، از پای گاز سُر خوردم روی زمین، چهارزانو نشستم و بعد برای تمام آرزوها، ذوقها و رنجهایم بیصدا باریدم.
امروز که با یک توتبگ پر از کتاب از کتابفروشی بر میگشتم، مثل همیشه چند دقیقهای مقابل مغازهی صورتی رنگ گلفروشی ایستادم. روی تک تک شاخه گلها چشم گرداندم و لبخند باران زدهام را حوالهشان کردم. آسمان قصد داشت یکی از عادیترین روزهای من را بینقصتر و به یادماندنیتر کند!
بعد از باران و کتابها، خوشحالی امروزم لباسهایی بودند که به تنم نشسته و دقیقا باب میل خودم بودند. روسری شیری رنگ با گلهای سرخ آبی، بافت ساده و کرم رنگ، دامن کلوش نسکافهای و کت بلند قهوهای رنگی که همهشان در کنار هم، من را برای من دوست داشتنیتر میکردند!
چند شاخه لالهی سفید و صورتیِ ملیح را جدا کرده و دست دخترک گل فروش دادم تا دورشان ربان سفید بپیچد.
سرتاسر شهر را میگشتم تا جزئیات کوچکی را پیدا کنم و به کمک آنها زندگیام را دوست بدارم...
از قلب و قلم "رقیه برومند"
تقدیم به "زندگی عادی من"
مبتلایِ امید
58 کتاب از 100 کتاب.
59 کتاب از 100 کتاب.
*بازم از اون کوچولو کتابها
هدایت شده از ☁️"
📪 پیام جدید
سلام
دو ساله پشت کنکورم اما دو سال کامل درسو کنار گذاشته بودم
میخوام شروع کنم بخونم ولی هیچ امیدی ندارم :)
#دایگو
مبتلایِ امید
📪 پیام جدید سلام دو ساله پشت کنکورم اما دو سال کامل درسو کنار گذاشته بودم میخوام شروع کنم بخونم ولی
سلام عزیزم...
میخوای بخونی؟ بدون امید بخون، با امید بخون، خسته بخون، پر انرژی بخون، بیانگیزه بخون، با انگیزه بخون! تو هر شرایطی بخون! باید افکار رو توی این چند ماه بندازی سطل زباله و فقط انجامش بدی! همین...