eitaa logo
مبتلایِ امید
622 دنبال‌کننده
276 عکس
63 ویدیو
0 فایل
ماهِ پسِ اَبرم... کپی؟ به هیچ‌وجه! لطفا فوروارد بفرمایید و با آیدی و اسم نویسنده منتشر کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
نفس بکش. نفس بکش آدمی‌زاد. دارم از کمبودِ نفس می‌میرم آدمی‌زاد.
- چی می‌تونه این تو باشه؟
- چون به دنبال چیزی بودم برای شیرین کردن تلخی این روزها...
من و طوفان‌های عظیم‌ِ ذهنم کنار هم می‌نشستیم و به یک گوشه‌ی اتاق خیره می‌شدیم. همه جا سفت به من می‌چسبید. دوستش نداشتم، نمی‌خواستم باشد. تا کمی از خودم دورش می‌کردم، کسی از راه می‌رسید و محکم هلش می‌داد به سمت من. خستگیِ قلبم به بزرگی آسمان رسیده بود. از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "این منم"
آبی شده بود. غم شده بود. به زور خودش را دنبال خودش این طرف و آن طرف می‌کشید. آدم‌ها دست از سرش بر نمی‌داشتند تا در تنهایی‌اش ذوب شود. رفتن و نماندن می‌خواست. نبودن و غروب کردن... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "ماوی"
انگشت اشاره‌اش را جایی نزدیک قلبم فشار داد و پرسید: "کجاست؟" از حالت نگاه و اخمِ ریزی که میان ابروهایم نشست فهمید که متوجه سوالش نشده‌ام. چشم‌ گرداند و با بی‌حوصلگی گفت: "قلبتو می‌گم! نور و امیدی که داشت! انگیزه و شوقی که باید داشته باشه کجاست؟" کمی عقب کشیدم تا از لمس انگشتش دور بمانم. احساس کردم خنجری را روی پوستم و نزدیک قلبم گذاشته و می‌خواهد قفسه‌ی سینه‌ام را برای پیدا کردن چیزهایی که می‌گفت، بشکافد. با اخمی که پر رنگ‌تر شده بود زیر لب گفتم: "نمی‌دونم کجاست! تو می‌تونی سینه‌مو بشکافی ببینی چیزی ازشون باقی مونده یا نه؟" از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "نمی‌دونم کجاست!"
سایه‌اش هنوز بزرگ و خنک بود. نسیمی که میان برگ‌هایش می‌پیچید، بوی کودکی‌‌ام را می‌داد. نزدیک‌تر رفته و روی زمین نشستم تا کمی از خستگی پاهایم بعد از این همه راه رفتن، کم شود. به تنه‌اش تکیه دادم و دستم را روی سبزه‌های خنکِ زیر پایش کشیدم. همینطور که نوازششان می‌کردم و نگاهم بند شاخه‌های درخت بود، ناگهان انگشت‌هایم چیزی را لمس کرد. نگاهم را که به زمین دوختم، مداد رنگیِ صورتی‌ای را دیدم که تنه‌اش خاکی و زخمی شده بود. از روی زمین برداشتمش تا دقیق‌تر ببینمش. همینطور که میان انگشتانم می‌گرداندمش، پرت شدم به سیزده سال پیش که هفت سال داشتم و زیر همین درخت چنار بازی می‌کردم. همان روزهایی که مداد رنگیِ صورتی‌ام را گم کردم و تمام خانه و حیاط را برای پیدا کردنش زیر و رو کرده بودم! لبخندی زدم و خطاب به صورتیِ بودن ملیحش گفتم: "پس اینجا گمت کرده بودم، خوش برگشتی." از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "مداد رنگی گمشده زیر درخت چنار"