eitaa logo
مبتلایِ امید
616 دنبال‌کننده
276 عکس
63 ویدیو
0 فایل
ماهِ پسِ اَبرم... کپی؟ به هیچ‌وجه! لطفا فوروارد بفرمایید و با آیدی و اسم نویسنده منتشر کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب یه آقا و خانم عزیز و سن‌دار مهمونمون هستن. آقا می‌گفت با کل پسرای فامیل جنگیدم تا دستشون به خانم نرسه و من بتونم به وصالش برسم! هفت سال رفتم و اومدم تا وصالش شامل حالم شد... اصلا احساس می‌کنم یه جونِ اضافه به قلبم رسید. هعی بهشون نگاه می‌کنم و لبخندی می‌شم♥️ الان هم به صحبت کردنشون با هم که دقت می‌کنم، خیلی آروم و متین با هم حرف می‌زنن :)
آن لحظات درست مثل زمانی بود که از کشتی پرتت کنند داخل اقیانوس! یا درون تابوت بگذارندت و آرام آرام هوا را تخلیه کنند. نفست ذره ذره تحلیل برود و جان از تنت رخت ببندد. اما قرار نبود آن لحظات تا همیشه باقی بمانند یا تا همیشه از بین بروند. اگر روح از تنت نبردند، بال و پرت می‌دهند! خودش گفته دردی که عطا می‌کند اندازه‌ی قد و قواره‌ی خودمان است! نه کمتر و نه بیشتر... جانمان را در آغوش می‌کشد، چه هنگامه‌ی آسایش و چه هنگام غم. مقصر ماییم که حواسمان پرت دنیایی‌ست که برای خود ساخته‌ایم و گرمای آغوشش را نمی‌چشیم... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "نمی‌دانم"
استکان دمنوش را جرعه جرعه به همراه بغضش سر می‌کشید تا کمی قرار بگیرد. می‌دانست باید بلند شود و خودش را سر و سامان بدهد. موسیقی را خاموش کرده، پنجره را باز و گوش می‌سپارد به صدای باد در میان درخت انار. خورشید رو به خاموشی بود و آسمان سرخ. انگار یکی از انارهای درخت، در دل آسمان عاشق شده و از غم ترکیده بود... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "دمنوش نعنا"
از گوشه گوشه‌ی قلب دخترک جوانه‌ها سبز شده بود. جوانه‌های امید! همان جوانه‌ها که روزگاری نه چندان دور، طوفان غم چشمان شورش را دوخت به سبزی دلربایشان و کار داد دست دل کوچکش! آنچنان که خدا نصیب کافر نکند. اما حالا توفیر داشت با تمام عمرش! هر گوشه از قلبش را نگاه می‌کردی سبزی جوانه‌ها به چشم می‌خورد که با ریشه‌هایشان قلب دختر را در آغوش کشیده بودند. او برگشت با جوانه‌هایی که قد کشیده و حالشان خوب شده بود... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "پیشی در جنگل‌های پاییزی"
آن شب تمام حرف‌ها و فریادهایی که گوشه‌ی ذهنم مانده بود، طلب جای بیشتری را داشت! انگار مغزم می‌خواست تمام آن‌ها را بالا بیاورد. دروغ چرا، از آن حال وحشت کرده بودم. کم مانده بود که روح از گوشه کناره‌ی قلبم پر بکشد. کلمات از زیر قلمم در رفته و زیر بار به دوش کشیدن آن دردها نمی‌رفتند. من اما نمی‌دانم چرا شب بیداری‌هایم را تا جایی طول می‌دهم که جان بر لبم برسد... از قلب و قلم "رقیه برومند" تقدیم به "https://eitaa.com/pashmamroshan"