eitaa logo
مبتلایِ امید
590 دنبال‌کننده
395 عکس
97 ویدیو
0 فایل
ماهِ پسِ اَبرم... کپی؟ به هیچ‌وجه! لطفا فوروارد بفرمایید و با آیدی و اسم نویسنده منتشر کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید نمی‌دونم خانمِ مبتلای به امید. نمی‌دونم. چون من هم نیز همچنین. آدم‌هایی رو دیدم زیبا، اصیل، خلاق، خوش‌دست. خوش‌دست به معنای دستِ خلق‌کننده‌ی زیبایی، خوش‌دست یعنی دست‌هایی مناسبِ بوسیده شدن با دست‌ها. کسانی که می‌تونستند در صنایع مختلف قیام به پا کنن. اما، همین حس رو داشتن. می خوام بگم این حس ما درسته که از فروتنی گذشته، اما مبتلا زیاد داره. من می‌نوشتم، پاک می‌کردم، پاره می کردم و آتش می‌زدم. اما دوستی منو مجبور به عهدی کرد: «بنویس رزی. باید بنویسی. تو یه جایی بنویس.» سر خم کردم، سر به تایید تکون دادم، دسته‌ای از - رزیِ رادیو سکوت / ۱
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید موهامو پشت گوشم زدم تا /۱ بهتر بشنوم. تا صدای خودتخریب و حقیرِ درونم این حرفارو بشنوه. اون دوست، هروقت متن‌هام رو می خوند که ثانیه‌ای بعد حذفشون می‌کردم، دمِ گوشم هی می‌خوند که قشنگن. خوبن. زیبان. اون دوست خودم بود، یه صدای ذهنی که با حرفای یه دوست واقعی جون گرفته بود که بهم گفت «اگه یه کلمه از چیزایی که به ذهنت میانو ننویسی،‌ اون دنیا جلوتو می‌گیرم، به عنوانِ کسی که محرومش کردی از امیدها، غم‌ها و 'درک‌می‌کنم'هایی که تو متنات بودن.» خب چی بگم؟ به هرحال ماهم مبتلای امید بودیم دیگه. - رزیِ رادیو سکوت /۲
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید گفتیم شاید واقعا یکی خوشش اومد. شاید واقعا این سِری، یکی خوند، یکی شنید. هنوز دستم میره رو دکمه‌ی حذف، هنوز با تلاش‌های زیاد، باز یه سریاشونو با نفرت پاک می‌کنم. هنوز نیومده رو زبون، دَکِشون می‌کنم. باز تو گوشِ خودم روضه می‌خونم، اما می‌نویسم. هی کلماتو کنار هم به خط می‌کنم. درسته بعضی وقتا بهم پوزخند می‌زنن، اما نگهشون می‌دارم. فکر کنم همینه اهمیت داره؟ هنوز وقتی متنی چنلِ شمارو می‌بینم، چنلِ کسایی رو می‌بینم که به کلمات جون می‌بخشن، با خودم میگم "تو ننویسی سنگین‌تری رزی، خودتو گول می‌زنی یا بقیه رو؟ این خزعبلات چیه آخه؟" - رزیِ رادیو سکوت /۳
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید و دوباره میوفتم به جونِ متنای بی‌پناهم. پس بنویس خانمِ مبتلای امید، بنویس که می‌خونیم، می‌شنویم و اون حسی که باید رو دریافت می‌کنیم. بنویس حتی اگه صدای توسرت خیلی بلنده. با حرص همون صدای تو ذهنتو بنویس و ببین چجوری رنگش می‌پره. از قهرِت با قلم بنویس. از همه‌شون بنویس، از همه‌چی بنویس. مهم نیست اگه کلمه‌ها بهت پوزخند زدم یا دستت با بی‌قراری و خود به خود، می‌خواست همه‌شونو پاک کنه. مهم اینه که بنویسی. بنویس خانم، بنویس مبتلای امید. - رزیِ رادیو سکوت /۴
این چهارتا دونه پیام، نجات دهنده، عزیز و محترم بود. رزیِ رادیو سکوت به زیباترین شکل ممکن نوشت و نوشت تا قلب من لبخند بزنه و ادامه دادن بخواد...
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید نمی دونم چی بگم میترسم حرفام باعث ناامیدی بیشتر کسی بشه فقط میتونم بگم سال هاست درک میکنم و سکون باقی موندم
مبتلایِ امید
📪 پیام جدید نمی دونم چی بگم میترسم حرفام باعث ناامیدی بیشتر کسی بشه فقط میتونم بگم سال هاست درک میک
من هم این روزها بابت همین ترس و به اضافه ترس از قضاوت شدن، کمتر حرف از احساساتی که دارم رو پیش می‌کشم.
چطور می‌شد که زمین این دردها را می‌دید و نمی‌شکافت؟ چگونه این شیون‌ها تا آسمان می‌رسید و آسمان فرو نمی‌ریخت؟ زمین این قطره قطره خون‌ها را چطور در دلش جمع کرده؟ این انسان‌های خمیده و استخوان شده را، چطور به دوش می‌کشد؟ بعد از اینکه کودکی گرسنه مرد، جهان چطور تاب آورد؟ آسمان چطور همچنان بر افراشته ماند؟ انسان چطور به تماشا ایستاد و از غم دِق نکرد؟ رقیه برومند / قلم، کاغذ و کلمه‌ها امشب را خون گریستند.
هدایت شده از 🌙
📪 پیام جدید https://eitaa.com/m_o_b_t_a_l_a/3906 خوشحالم که اینطور بوده، هرچند واقعا ناچیز و کم‌ارزش بودن و همین که ذره‌ای براتون خوندنی بوده، بهش ارزش بخشیده وگرنه که... چندتا کلمه بیشتر نیس [آغوش و گل‌و بلبل و ستاره] خلاصه که بنویسین، ما می‌خونیم و گوش می‌کنیم. با عشق. و متناتون هم زیباست و لایقِ تشویق‌ها و خوندن‌هایی بیش از این تعداد. اون صدای تنها و بی‌چاره‌ای که نمی‌ذاره برین سمت میز کنار تختو، کِشون کِشون، مثل کشوندنِ قاتل پایین دار، بکشین رو کاغذ و بهت قول میدم ببینی چطور رنگش می‌پَره و آب دهنش خشک میشه. نمیره‌ها، اما کم‌جون میشه. خیلی ممنون که همچنان می‌نویسی [رخ‌خند هم‌وسعتِ خلیج و گونه‌های صورتی و چشمای براق] - رزیِ رادیو سکوت .
مبتلایِ امید
📪 پیام جدید https://eitaa.com/m_o_b_t_a_l_a/3906 خوشحالم که اینطور بوده، هرچند واقعا ناچیز و کم‌ار
قطعا ارزشمند بوده، اصلا می‌شنوم کسی به آفریده‌های خودش اینطور می‌گه ناراحت می‌شم عمیقا :) چشم، ما همه می‌نویسیم تا شاید روزی مرهم بشیم برای قلبی که نفس‌های آخرشه...🫂❤️‍🩹 بغل گنده‌بَک از اینجا تا جایی که شما هستید عزیزدلم
لبخندهایش سرخ بود. وقتی می‌بوسیدمش جانم طعم انار می‌گرفت.
پیام را خواند و ایستاد. پای راستش را دیگر تکان‌های ریز نمی‌داد، به سمت عقب می‌برد بالا و می‌کوبید روی زمین. شروع کرد به راه رفتن و نفس نفس زدن. هوا کم آورده بود و از دهان نفس می‌کشید. لب‌های سرخش کاملا سفید شده و ترک‌های بزرگی برداشته بود. کل خانه را با قدم‌های ترک خورده وجب می‌کرد و با هر نفس صداداری که می‌کشید تمام تنش می‌لرزید. شانه‌هایش تند تند بالا و پایین می‌شدند و چشم‌هایش خشک شد. نگاهش سرد بود. در و دیوار خانه از سردی قهوه‌ی سوخته‌ی چشم‌هایش یخ زد و فرو ریخت. دست راستش را مشت کرد و بالا آورد. ضربه‌های تند و ممتدش را به کنار سرش می‌کوبید و با هر باری که درد در کل سرش می‌پیچید، مژه‌هایش محکم بر هم می‌آمدند. به کنار در اتاق که رسید روی دو زانو خورد زمین. نشست و سرش را آنقدر به عقب برد که کمرش به زمین خورد. پاهایش را دراز کرد و به سقف چشم دوخت. جلوی چشم‌هایش دائم سیاهی می‌رفت. با دهانی خشک و باز، هوا را می‌بلعید تا کمتر بمیرد. انگار یک نفر از غیب رسید و آرام زیر گوشش لب زد: "گریه کن. گریه کن. الانه که روح از تنت بره..." هق هقش چنان بلند شد که دل خودش به حال خودش سوخت. گریه می‌کرد و دردش بیشتر می‌شد. گریه‌اش آب روی آتش نبود، نفت شد و شعله‌ورتر کرد سوختنش را. / غروبی که چشم‌هایم مرد.