تو گمان کردی رو به بهبودم!
اما من دور از چشمهای تو، هر لحظه بیشتر فرو ریختم.
و هیچ صدا یا تصویری ندارد این ویرانی!
هیچ گرد و خاکی بلند نشده که عظمت و عمقش را بفهمی...
بخش بزرگی از جانِ من گوشهی این خانه فرو ریخت و تا همیشه همینجا میماند.
رقیه برومند
چه خوش است راز گفتن، به حریف نکتهسنجی
که سخن نگفته باشی، به سخن رسیده باشد...
این منم!
به همراهِ یک بغل رویایِ در انتظار برای واقعی شدن...
این منم، به همراهِ ترس، اضطراب و امید!
و به شکلِ کودکی دو ساله، که آغاز کرده راه رفتن دست و پا شکستهاش را...
| رقیه برومند
هدایت شده از "هزارویكشب."
این پیام رو فور کن تویِ چنلت تا بگم اگه چنلت خونه بود چه وایبی داشت.🪄
.
برای ارسالِ تگ : @Rosaalin
- @kim_rosalin
شاید وقتی به سی چهل سالگی رسیدم خاطراتم رو چاپ کنم. یا همش به این فکر میکنم موقع نوشتنشون که دلم میخواد بدمشون به جیگرگوشههام. بخونن و به عنوان یه ارثیهی خانوادگی دست در دست به امانت بسپرن.
البته که بیشتر از احساسات مینویسم تا اتفاقات. خیلی دوست دارم بدونم اگه چاپش کردم اسمش رو چی میذارم اون موقع؟ مبتلایِ امید؟ :) چون این اسم خیلی وصف حالمه. خیلی دوسش دارم.
قلبم ضعف رفت از تصورش...
کاش تا اون موقع پیش هم باشیم نه؟❤️🩹
https://daigo.ir/secret/51054060090
میذارم لینک ناشناس بمونه.
هر صحبتی داشتید برام بنویسید، منم هر چند وقت یک بار میام و بهشون جواب میدم🤍