هفت تا از جوجوها از تخم در اومدن و جزو نرمترین و تپلوترین چیزهایی هستن که میتونید ببینید💛
انقدر خستهی راهن که رو هوا خوابشون میبره.
خدا جاااان، جوری جمع شدن پیش هم که هر هفتاشون شدن اندازهی یه کف دست و خوابیدن.
خیلی جیکجیک میکردن
پارچه رو گذاشتم دورشون تا آروم بخوابن و الان دیگه جیکشون در نمیاد☁️
جوجوهای پنبهای!
یادمه کوچولوتر که بودم تا جوجوها از تخم در میومدن یه دونه زرد رنگشو میاوردمو و فسقلی تا ساعتها تو بغلم میخوابید.
استرس کنکور، معده دردِ حاصل از بیاشتهایی، زخمهای آدمیزادی، خستگی و بیجونی دم گوشم زمزمه میکنن:" بیا بریم به کنج خلوتِ عزیزمون، بیا همه چیز رو رها کنیم..."
کیه که بخواد نه بیاره؟
الان رویِ نویسندهی بسیار لجباز و حساسم اومده بالا سرم ایستاده که چرا متنت رو به اشتراک گذاشتی؟ به مذاقم خوش نیومده! فوری حذفش کن. باید خیلی چیزها رو در خلوت نگه داریم رقیه.