🍃خواندن این دعا از جمله اعمال شب جمعه است
◼️ده مرتبه بگو:
🔵يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ
🔴اى خدايى كه فضل و كرمت بر خلق دايم است و دو دست عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است اى صاحب بخشش هاى بزرگ
درود فرست بر محمد و آلش كه در اصل خلقت و فطرت بهترين خلقند اى خداى بلند مرتبه در همين شب گناه ما را ببخش.
@m_rajabi57
مِشْکات
🍃 #داستان_های_قرانی 🍃 🍃 #قسمت_چهل 🍃 🍃 #یوسف_علیه_السلام 🍃 اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رایت ا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼🌼 #قسمت_چهل_و_یک 🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌿 #داستان_های_قرانی 🌿
🌿 #قسمت_۴۱ 🌿
🌿 #یوسف 🌿
برادران یوسف، باهم نزد پدر آمدند و لحنی احترام آمیز و دوستانه گفتند: پدر جان چه دلیلی دارد که تو ما را نسبت به یوسف امین نمیدانی ؟مگر از ما تا کنون رفتار بدی نسبت به او دیده ای؟ او برادر ماست و ما همچون جان شیرین او را دوست داریم. اجازه بده فردا همراه ما بصحرا بیاید. از هوای آزاد استفاده کند. از مناظر زیبای طبیعت لذت ببرد. بدود، بازی کند، میوه و غذا بخورد و ما هم با تمام وجود مراقب او و نگهبان او خواهیم بود.
شاید برادران این سخنانرا زمانی با پدر در میان گذاشتند که یوسف نیز حضور داشت، تا آن نوجوان پر شور نیز تحریک شود و برای جلب موافقت پدر با آنها هماواز گردد.
پدر سالخورده در محذور عجیبی قرار گرفته بود. جواب فرزندانش را جه بگوید؟ پیشنهاد آنانرا بپذیرد و به آنها اعتماد کند؟ دلش راضی نمیشود. به آنها جواب رد بدهد، وضع از آنچه هست بدتر میشود و حسادت و دشمنی آنها با یوسف شدت میابد. بدینجهت بدنبال یافتن عذری برآمد تا فرزندان خود را قانع کند و از بردن یوسف منصرف سازد.
گفت: عزیزان من، چرا فکر بد به ذهن خود راه میدهید؟ من هرگز نسبت به شما بدبین نیستم و در امین بودن شما تردیدی ندارم ولی چه کنم، یوسف به جان من بسته است، طاقت دوری او را ندارم. اگر از من جدا شود، غم و اندوه مرا فرو میگیرد و از آن مهم تر، یوسف کودک است و صحرا جولانگاه درندگان. از آن میترسم که شما لحظه ای از او غافل شوید و در همان لحظه، گرگی به او حمله کند و او را از پای درآورد و برای همیشه مرا داغدار و آشفته خاطر سازد.
برادران گفتند: پدرجان این ترس تو بی مورد است. جای نگرانی نیست ما خود یک لشکریم. همه ما پهلوان و پرتوان و قدرتمندیم. کدام گرگ به خود اجازه میدهد به ما نزدیک شود یا به ربودن یکی از ما طمع کند؟ از طرف دیگر اگر چنین حادثه ای پیش آید، آبرو و حیثیت ما در جامعه خدشه دار میشود. مردم ما را تحقیر میکنند و دیگر نمیتوانیم سر بلند کنیم و در میان مردم زندگی آبرومندی داشته باشیم. نه، هرگز چنین چنین اتفاقی نمیافتد و ما سلامت یوسف را از دل و جان تضمین میکنیم.
یعقوب در مقابل اصرار فرزندان، چاره ای جز تسلیم ندید و با پیشنهادشان موافقت کرد. روز بعد برادران برای یک سفر تفریحی یکروزه آماده شدند و یوسف را نیز از پدر گرفتند و براه افتادند. پدر پیر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و درباره یوسف سفارشها نمود. در آنجا برای آخرین بار یوسفش را بوسید و در حالیکه قطرات اشک ازدیدگانش فرو میریخت، از آنها جدا شد.
آنها بسوی صحرا براه افتادند و یعقوب ایستاده بود و با نگاههای حسرت بارش، آنها را دنبال میکرد.
برادران تا زمانی که پدر را میدید، یوسف را احترام و تکریم کردند و از هیچگونه اظهار محبتی دریغ نداشتند، ولی وقتی دور شدند و از دید پدر خارج گشتند، بی مهریها آغاز شد و عقده های چندین و چند ساله مجال بروز یافت. او را بر زمین افکندند. آزارش کردند. به هر کدام پناه می برد، جز شکنجه و خشونت چیزی دریافت نمیکرد.
اشگها، ناله ها و استمدادهای یوسف بی نتیجه بود. در آنحال ناگهان یوسف به خنده افتاد. اشگ و لبخند؟! برادران به حیرت افتادند. علت خنده اش را پرسیدند گفت:
یکروز که در کنار پدر بودم و غرق در بوسه های مهرآمیز او، شماها دسته جمعی، درست مثل امروز، وارد شدید. من نگاهی به اندامهای برازنده، سینه های سطبر و بازوهای توانای شما کردم. بفکرم رسید که با داشتن چنین برادران
نیرومند و توانائی، هیچ دشمنی توانائی آزار مرا نخواهد داشت.
و امروز...
آری امروز همانها که می پنداشتم پناهگاه من خواهند بود، خود دشمن منند و کسانیکه آنانرا شبان دلسوز و مهربان و قدرتمند تصور میکردم، امروز گرگ منند. آیا جای خنده نیست؟
خنده و گریه یوسف، تغییری در وضع نداد. تصمیم برادران قطعی و تغییرناپذیر بود. او را کنار چاه آبی که کاروانیان از آن آب بر میداشتند بردند و طنابی به کمر او بستند و به اعماق چاه فرستادند. هنوز یوسف به انتهای چاه نریسده بود، برادران تصمیم گرفتند پیراهن او را بعنوان سند با خود نزد پدر ببرند تا سخن آنانرا باور کند.
دگر باره او را بالا کشیدند و پیراهنش را از تنش در آوردند. آنچه التماس کرد که مرا برهنه نکنید، اعتنا نکردند و با خشونت، پیراهن را از او گرفتند و دگر باره او را در چاه سرازیر کردند.
در کنار آب چاه، سکوئی بود. یوسف روی آن سکو نشست و برادران نیز پس از اجراء نقشه خود از چاه دور شدند.
یوسف تنها ماند، تاریکی و محیط وحشت آور چاه برای آن نوجوان نازپرورده غم انگیز و ناراحت کننده بود ولی ناگهان یک الهام غیبی، قلب او را روشن و آرام کرد.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سید_محمد_صوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
(خیر دنیا و آخرت در نماز شب است. )
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌀 مؤمنین کسانی هستند که شبها بلند می شوند با خدای خودشان، مناجات می کنند، نماز می خوانند، راز و نیاز می کنند، خواسته هایشان را از خدا طلب می کنند. خدا هم به آنها عنایت می کند.
🌷کسی از اول شب تا صبح بخوابد و بعد، همه چیز هم از خدا بخواهد؟ آخر نمی شود.
☘ آقا یک مقداری بلند شو، شب و نصف شب، کار داری، حاجت داری، گرفتاری، بلند شو دو قدم در خانه خدا برو.
🌀 درِ خانه خدا هم که دربان ندارد آقا! همیشه در خانه او باز است. هر وقت در بزنی، در باز است.
❓ منظور از در زدن چیست؟
💟 همین «یا اللّٰه، يا اللّٰه» گفتن شما مثل در زدن است. چی می خواهی آقا؟ هرچه می خواهی، می گویی.
آیت الله ناصری.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
https://eitaa.com/m_rajabi57
#یابقیهالله ♥️
💎 یا رب چه شود
زان گل نرگس خبر آید
💎 آن یار سفر
کردهٔ ما از سفر آید
💎 شام سیه
غیبت کبری به سر آید
💎 امید همه
منتظران منتظر آید
💚 #الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج 💚
#آدینهتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
@m_rajabi57
₪◤~~~~~☆♥☆~~~~~◥₪
🔻 #تلنگر 🔻
🔹 مروارید یا گردو ؟🔹
❤️ امام کاظم(علیه السلام) فرمودند :
🔶ای هشام!
اگر در مشت تو گردويي باشد و مردم بگويند: مرواريد است، نفعي برای تو ندارد (حقيقت عوض نمیشود)، در حالی که تو میدانی آن گردو است؛
🛑و اگر در مشت تو مرواريد باشد و مردم بگويند: گردو است، به تو ضرری نمیرسد در حالی که تو میدانی مرواريد است.
📚تحف العقول؛ صفحه288
❣#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
#جمعه
#یا_مهدی
https://eitaa.com/m_rajabi57