🌝 هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی
🌝 به این معناست که تو از نو زاده می شوی
🎂منتظر روز تولد نباش!
🏷زندگی بیمه ندارد
💫💥هر روزش را جشن بگیر🎂💥💫
💙 #روزتان_سرشار_از_نور_و_برکت💙
به ما بپیوندید و ما را به دوستانتان معرفی کنید:
💙🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💙
https://eitaa.com/m_rajabi57
💙🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💙
#ماه_رجب_و_پذیرایی_خاص_الهی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📌در عالم هستی رازهایی نهفته است که حقیقت و چیستی آنها برای انسان خاکی روشن نیست،
📌 یکی از این اسرار مهم، پذیرایی خاص الهی در ماه مبارک رجب است،
در منابع اسلامی روایات فراوانی در اهمیت این ماه الهی وجود دارد که انسان را متحیر و مشتاق بهره گیری از آن می کند.
@m_rajabi57
💫در روایتی بسیار زیبا و ارزشمند از #پیامبر_اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل شده است که فرمودند:
« #رَجَبٌ_شَهرُ_اللّه ِ (الأصَبُّ)، یَصُبُّ اللّه ُ فیهِ الرَّحمَةَ على عِبادِهِ؛
💫رجب ماه ریزش الهی ست ؛ خداوند در این ماه رحمت[خود] را بر بندگانش فرو مى ریزد.»
#ماه_رجب
#أين_الرجبيون
🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙
مِشْکات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم 🌸 🍃🌸 #جلسه_بیست_و_سه 🌸🍃 🌸🍃🌸 #سوره_بقره 🌸🍃🌸🍃 🌸●♧••••♡•
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم 🌸
🍃🌸 #جلسه_بیست_و_چهار 🌸🍃
🌸🍃🌸 #سوره_بقره 🌸🍃🌸🍃
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
مِشْکات
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحيم #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_23 🌹 #آیه_5_سوره_بقره 🌸 اولئک علی ه
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
🔵 تفسیر آیه به آیه قرآن
🔵 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_24
🔵 #آیه_6_سوره_بقره
🌸 ان الذین کفروا سوآء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون (6)
🍀 ترجمه: همانا كسانى كه كافر شدند براى آنها یکسان است چه آنها را انذار بدهی چه آنها را انذار ندهی ایمان نمی آورند.
🌷 #كفروا: از ريشه كفر می آید و به معنای انکار کردن و پوشاندن است و به کسی که حقایق الهی را می پوشاند و انکار می کند کافر می گویند.
🌷 #سوآء_علیهم: برای آنها یکسان است -سوآء در زبان عربی به معنای مساوی بودن و یکسان است برای کسانی که کافر شدند بود و نبود بعضی چیزها یکسان و برابر است و برایشان فرق نمی کند.
🌷 #ءانذرت: از ریشه انذار و به معنای هشدار دادن و ترساندن است
ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون: چه آنها را انذار بدهی یا ندهی ایمان نمی آورند
🌸 راه تشخیص #مؤمن و #كافر كار سختى نيست راهش این است که آیات انذار و عذاب را در برابر آن شخص بخوانیم بعد به حالات و برخورد او نگاه کنیم اگر تحت تاثیر آیات قرار گرفت و پریشان شد مؤمن است و اگر تحت تاثیر قرار نگرفت از ایمان دور است.
🔹 پیام های آیه 6 سوره بقره 🔹
✅ اگر #انذار و #هشدار بر انسان اثر نکند بشارت و وعده ها اثر نخواهد گذاشت.
✅ #ایمان یعنی باور داشتن و کفر یعنی انکار کردن
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
📚📚📚 #ضرب_المثل 📚📚📚
#ضربالمثل گونهای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آنها نهفته است.
بسیاری از این داستانها از یاد رفتهاند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛
با اینحال، در سخن بهکار میرود.
شکل درست این واژه « #مَثَل» است و #ضرب در ابتدای آن اضافه است.
به عبارتِ دیگر، « #ضرب_المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی: داستان زدن) است.
كلمه” #مثل ” عربي است و كلمه فارسي آن “ #متل ” است .
وقتي مثل گفتن صورت بي ادبانه پيدا كند آن را متلك مي گويند .
در همه زبانهاي دنيا #ضرب_المثل فراوان است . بعضي از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند .
هر قدر تاريخ تمدن ملتي درازتر باشد بيشتر حادثه در آن پيدا شده و مثل هاي بيشتري در آن وجود دارد و در زبان فارسي نيز ده ها هزار ضرب المثل وجود دارد .
از امروز به مطالب کانال بخش #ضرب_المثل اضافه میکنیم.
#داستان_های_خواندنی
#ضرب_المثل
🍛🍚🍜🍝🥗🍝🍲
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍚🍛🍜🍝🍲🥗🍛
این قسمت :
#ضرب_المثل :
🍲🍲 #آش_شله_قلمکار 🍲🍲
کاربرد:
هر کاری که بدون نظم و ترتیب انجام شود و آغاز و پایان آن معلوم نباشد، تشبیه می شود به:
#آش_شله_قلمکار.
این مثل، نشان از هرج و مرج و ریخت و پاش آن کار دارد.
🍛🍜🍝🍲🍚🥗🥘
https://eitaa.com/m_rajabi57
🥗🍚🍛🍜🍝🍲🥘
#داستان :
این #مثل داستانی دارد؛ می گویند #ناصرالدین_شاه_قاجار، نذر داشت که سالی یک روز- آن هم در فصل بهار- به شهرستانک یا سرخه حصار (از نواحی خوش آب و هوای اطراف تهران) برود؛ در این روز خاص، به دستور او، دوازده دیگ آش بار می گذاشتند.
مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات،سبزی ها و ادویه های مختلف بود.
هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری می کردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند. مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاش های مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است.
اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی نظم بوده که بعدها برای بی نظمی و شلختگی، ضرب المثل شده است.
#ضرب_المثل
#داستان_های_خواندنی
#آش_شله_قلمکار
🍚🍛🍜🍝🍲🥗🥘
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍚🍛🍜🍝🍲🥗🥘
مِشْکات
تجربیاتی از عالم پس از مرگ #معاد_شناسی استاد امینی خواه بسیار جالب وتاثیرگزاره. دوستان پیشنهاد می
تجربیاتی از عالم پس از مرگ
#معاد_شناسی
استاد امینی خواه
بسیار جالب وتاثیرگزاره.
دوستان پیشنهاد میکنم استفاده بفرمایید.
هر جلسه ، جلسه ی قبل نشان گذاری شده است.
با استفاده از این به جلسات قبل بروید و از جلسه اول استفاده بفرمایید.
#معاد_شناسی
#امینی_خواه
#آنسوی_مرگ
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ "تجربیاتی از عالم پس از مرگ" 📗قسمت10 #استاد_امینی_خواه https://eitaa.com/m_ra
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗قسمت10
#استاد_امینی_خواه
https://eitaa.com/m_rajabi57
۱۱.mp3
9.82M
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗قسمت11
#استاد_امینی_خواه
https://eitaa.com/m_rajabi57
marg12.mp3
8.31M
#مرور_کتاب_آنسوی_مرگ
"تجربیاتی از عالم پس از مرگ"
📗قسمت12
#استاد_امینی_خواه
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#خبر #خبر #خبر #خبر_خوش 💞خبر خوش برای داستان دوستان نازنین💞 طبق قولی که داده بودیم
💙#تمام_زندگی_من 💙
#داستان_واقعی
یک داستان واقعی از ماجرای زندگی یڪ تازه مسلمان لهستانی نمونه بارز استقامت و انتخاب آگاهانه و صبر در برابر سختیهای پیش رو در ۴۸قسمت تقدیم شما عزیزان می گردد.
#مقدمه_نویسنده:
این داستان و رخدادهای آن بر اساس حقیقت و واقعیت می باشند …
و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته …
و نقشی جز روایتگری آنها ندارم …
با تشکر و احترام
#سید_طاها_ایمانی
💚#تمام زندگی_من 💚
💚#قسمت_سوم 💚
به ما بپیوندید و ما را به دوستانتان معرفی کنید:
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃👇
مِشْکات
#قسمت_دوم #تمام_زندگی_من: 🍃🌸مسیحی یا یهودی🌸🍃 یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت … به خود
#قسمت_سوم
#تمام_زندگی_من :
💙🌀خدایی که می شنود🌀💙
مسلمانان کشور من زیاد نیستند یعنی در واقع اونقدر کم هستند که میشه حتی اونها رو حساب نکرد … جمعیت اونها به 30 هزار نفر هم نمیرسه و بیشترشون در شمال لهستان زندگی می کنن …
همون طور که به بالشت های پشت سرش تکیه داده بود … داشت دونه های تسبیحش رو می چرخوند … که متوجه من شد … بهم نگاه کرد و یه لبخند زد … دوباره سرش چرخوند و مشغول ذکر گفتن شد … نمی دونم چرا اینقدر برام جلب توجه کرده بود …
- دعا می کنی؟ …
- نذر کرده بودم … دارم نذرم رو ادا می کنم …
- چرا؟ …
- توی آشپزخونه سر خوردم … ضربان قلبش قطع شده بود…
چشم های پر از اشکش لرزید … لبخند شیرینی صورتش رو پر کرد …
- اما گفتن حالش خوبه …
- لهجه نداری …
- لهستانیم ولی چند سالی هست آلمان زندگی می کنم…
- یهودی هستی؟ …
- نه … تقریبا 3 ساله که مسلمان شدم … شوهرم یه مسلمان ترک، ساکن آلمانه … اومده بودیم دیدن خانواده ام…
و این آغاز دوستی ما بود … قرار بود هر دومون شب، توی بیمارستان بمونیم … هیچ کدوم خواب مون نمی برد …
اون از زندگیش و مسلمان شدنش برام می گفت … منم از بلایی که سرم اومده بود براش گفتم … از شنیدن حرف ها و درد دل های من خیلی ناراحت شد …
- من برات دعا می کنم … از صمیم قلب دعا می کنم که خوب بشی …
خیلی دل مرده و دلگیر بودم …
- خدای من، جواب دعاهای من رو نداد … شاید کلیسا دروغ میگه و خدا واقعا مرده باشه …
چرخیدم و به پشت دراز کشیدم … و زل زدم به سقف …
- خدای تو جوابت رو داد … اگر خدای تو، جواب من رو هم بده؛ بهش ایمان میارم …
خیلی ناامید بودم … فقط می خواستم زنده بمونم … به بهشت و جهنم اعتقاد داشتم اما بهشت من، همین زندگی بود … بهشتی که برای نگهداشتنش حاضر بودم هر کاری بکنم … هر کاری …
#ادامه_دارد...
#رمان
#داستان_واقعی
💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀
https://eitaa.com/m_rajabi57
💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀
#قسمت_چهارم
#تمام_زندگی_من:
💙🌀عهدی که شکست🌀💙
چند ماه گذشت … زمان مرگم رسیده بود اما هنوز زنده بودم… درد و سرگیجه هم از بین رفته بود …
رفتم بیمارستان تا از وضعیت سرم با خبر بشم … آزمایش های جدید واقعا خیره کننده بود … دیگه توی سرم هیچ توموری نبود … من خوب شده بودم … من سالم بودم …
اونقدر خوشحال شده بودم که همه چیز رو فراموش کردم … علی الخصوص قولی رو که داده بودم … برگشتم دانشگاه … و زندگی روزمره ام رو شروع کردم … چندین هفته گذشت تا قولم رو به یاد آوردم …
با به یاد آوردن قولم، افکار مختلف هم سراغم اومد …
- چه دلیلی وجود داشت که دعای اون زن مسلمان مستجاب شده باشه؟ … شاید دعای من در کلیسا بود و همون زمان تومور داشت ذره ذره ناپدید می شد و من فقط عجله کرده بودم … شاید … شاید …
چند روز درگیر این افکار بودم … و در نهایت … چه نیازی به عوض کردن دینم بود؟ … من که به هر حال به خدا ایمان داشتم …
تا اینکه اون روز از راه رسید … روی پلکان برقی، درد شدیدی توی سرم پیچید … سرم به شدت تیر کشید … از شدت درد، از خود بی خود شدم … سرم رو توی دست هام گرفتم و گوله شدم … چشم هام سیاهی می رفت … تعادلم رو از دست دادم … دیگه پاهام نگهم نمی داشت … نزدیک بود از بالای پله ها به پایین پرت بشم که یه نفر از پشت من رو گرفت و محکم کشید سمت خودش … و زیر بغلم رو گرفت… به بالای پله ها که رسیدیم افتادم روی زمین …
صدای همهمه مردم توی سرم می پیچید … از شدت درد نمی تونستم نفس بکشم … همین طور که مچاله شده بودم یه لحظه به یاد قولی که داده بودم؛ افتادم …
- خدایا! غلط کردم … من رو ببخش … یه فرصت دیگه بهم بده … خواهش می کنم … خواهش می کنم … خواهش می کنم …
#ادامه_دارد...
#داستان_واقعی
🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀💙🌀