مِشْکات
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
🍃🌸 #توسل روز #چهارشنبه 🌸🍃
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَیُّهَا الْکاظِمُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃🌸یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃🌸یا اَبا جَعْفَرٍ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃🌸 یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا و َاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
🍃14 #صلوات به نیابت از امام حسن مجتبی علیه السلام و جناب علی اصغر علیه السلام هدیه به ساحت مقدس امام موسی کاظم و امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السلام.🍃🌸
✅⚘✅⚘✅⚘✅⚘✅
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
✅⚘✅⚘✅⚘✅⚘✅
مِشْکات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚🍃🌸 #تمام_زندگی_من 🌸🍃📚 🍃🌸 #داستان_واقعی🍃🌸🍃 🔮 @m_rajabi57 🔮 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚🍃🌸 #تمام_زندگی_من 🌸🍃📚
🍃🌸 #داستان_واقعی🍃🌸🍃
🔮 @m_rajabi57 🔮
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نویسنده : #شهید_سید_طاها_ایمانی
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
#قسمت_سی_و_نهم #تمام_زندگی_من: 🌼 #نجات_یوسف 🌼 سکوت عمیقی بین ما حاکم شد … می تونست
#قسمت_چهل_و یکم
#تمام_زندگی_من:
💠 درخواست عجیب 💠
جرات نمی کردم برگردم ایران … من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم … رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم … خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن …
چند جلسه دادگاه برگزار شد … نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد … به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود …
وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت … اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره …
به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم …
چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار … مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم …
- به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه … همه چیز موفقیت آمیز بود؟ …
منم با خوشحالی گفتم …
- بله، خدا رو شکر … قانونا آرتا به من تعلق داره …
و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد …
- خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم …
از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم … هر روز رفتارش عجیب تر می شد … مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد … یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه … تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد … حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که …
- خانم کوتزینگه … شاید درخواست عجیبی باشه … اما … خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم … به نظرتون ممکنه؟
#قسمت_چهل و دوم
#تمام_زندگی_من:
🍃 مهمانی شام 🍃
حسابی تعجب کردم …
- پسر من رو؟ …
- بله. البته اگر عجیب نباشه …
- چرا؟ …
چند لحظه مکث کرد …
- هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست … اما من به شما علاقه مند شدم …
بدجور شوکه شدم … اصلا فکرش رو هم نمی کردم … همون طور توی در خشکم زده بود …
یه دستی به سرش کشید و بلند شد …
- از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم… واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید … و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد …
- آقای هیتروش … علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم … بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم … زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه … و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید … ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم …
این رو گفتم و از دفترش خارج شدم … چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد … انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود … به خصوص روز تولدم … وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود … و یه برگه …
- اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم …
با عصبانیت رفتم توی اتاقش … در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو … صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود …
داشت نماز می خوند
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼 🌼 #قسمت_هفتاد 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼 #قسمت_هفتادویک 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 🍁 #قسمت_هفتاد 🍁 💠 #تیه 💠 📒 #چهل_سال_سرگردانی 📒 و اذق
#داستان_های_قرانی 🌴
🍁 #قسمت_هفتاد 🍁
💠 #تیه 💠
📒 #چهل_سال_سرگردانی 📒
(بخش دوم)
و اذقال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمة الله علیکم اذ جعل فیکم انبیاء...
(سوره مائده: 20)
صمویل گفت: خداوند متعال #طالوت را پادشاه گردانید که تحت سرپرستی او با دشمنان خود بجنگید.
#طالوت جوانی زیبا و آراسته و از نواده های #بنیامین فرزند #یعقوب بود در تمام بنی اسرائیل، جوانی به شایستگی او یافت نمیشد ولی از نظر مادی، تهیدست بود و ثروتی نداشت.
بنی اسرائیل تهیدستی و فقر او را عیبی بزرگ شمردند و گفتند:
چگونه او بر ما پادشاه شود، با اینکه ما از او شایسته تریم و بعلاوه او ثروتی ندارد و جوانی فقیر و تهیدست است.
صمویل گفت:
خداوند او را برگزیده و بر شما پادشاه قرار داده و از نظر علم و دانش و نیروی بدنی، به او فزونی عطا فرموده است و نشانه پادشاهی او این است که تابوت عهد را به شما برگرداند.
از روزی که فلسطینی ها تابوت عهد را از بنی اسرائیل گرفتند، تا روزی که به دست طالوت با مقدماتی، به میان بنی اسرائیل برگشت، بیست سال و هفت ماه طول کشید.
طالوت با آوردن تابوت عهد، پادشاهی خود را ثابت کرد و بنی اسرائیل با رهبری او به سوی فلسطین حرکت کردند.
هنگام حرکت، طالوت به آنها گفت:
خداوند شما را آزمایش می کند به نهری که به زودی به آن می رسیم. کسانیکه از آن آب بیاشامند، از من نیستند و کسانیکه از آشامیدن آب آن خودداری کنند، از پیروان من خواهند بود.
در آن بیابان، تشنگی و عطشی شدید بر بنی اسرائیل غلبه کرد و چون به آن نهر رسیدند، بیشتر آنها نتوانستند خودداری کنند و از آن نوشیدند ولی تعداد کمی از آنان، بر نفس خویش مسلط شدند و لب به آن آب نزدند و اطاعت خدا را بر هوای نفس ترجیح دادند.
طالوت و آن چند نفر از نهر گذشتند ولی چون شماره نفراتشان کم بود، با خود می گفتند: ما را تاب مقاومت و جنگ جالوت و سپاهیانش نیست. جالوت مردی است شجاع و نیرومند و دارای سپاهی مجهز. ما کجا و آن گروه نیرومند کجا؟
مؤمنان قوم، آنها را دلداری داده می گفتند: چه بسیار اتفاق افتاده که یک سپاه کوچک بر لشگری بزرگ باذن خدا، غلبه کرده و پیروز شده اند. بنابراین، کمیِ افراد دلیل بر شکست خوردن نیست...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_ازآغاز_خلقت_تارحلت_خاتم_انبیاءسیدمحمدصوفی
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ..
هر چه در دل دارید چه پنهانش کنید و جه آشکارش سازید خدا به آن آگاه است!
#کلام_نور
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc