فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃که در #شعب_ابوطالب، #ابوطالب مرا کافی است...
به مناسبت ۲۶ رجب، سالروز ارتحال حضرت ابوطالب علیه السلام🖤
https://eitaa.com/m_rajabi57
🖤بہ مناسبت سالروز وفات حضرت ابوطالب سلام الله علیہ🖤
◾️#حضرت_ابوطالب_علیه السلام شفیع گنهکاران
#مرحوم_طبرسی در "کتاب شریف #الاحتجاج " در مورد حضرت ابوطالب ، روایتی بسیار زیبا نقل میکند و مینویسد:
◼️ عنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً فِی الرَّحْبَةِ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْزَلَکَ اللَّهُ بِهِ وَأَبُوکَ #مُعَذَّبٌ_فِی_النَّارِ؟
👈 فقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ: مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاکَ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ #شَفَعَ_أَبِی فِی کُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِیهِمْ أَبِی مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ وَابْنُهُ #قَسِیمُ_الْجَنَّةِ_وَ_النَّارِ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ نُورَ أَبِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَیُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ کُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ نُورَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) وَنُورِی وَنُورَ الْحَسَنِ وَنُورَ الْحُسَیْنِ وَنُورَ تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ علیه السلام بِأَلْفَیْ عَام
◼️از امام صادق(علیه السلام) از پدرانش علیهم السلام نقل است: که امیرالمومنین علیه السلام روزى در فضاى مسجد نشسته بود، و مردم گرد او جمع بودند که مردى برخاسته و گفت: اى امیرالمومنین چطور مى شود که شما در مکانى هستى که خداوند شما را در آن مکان فرو آورده، در حالى که پدر تو به #آتش در عذاب است؟
👈امیرالمومنین علیه السلام فرمود: خدا زبانت را ببرد! قسم به خدایى که محمد(صلی الله علیه و آله) را به پیامبرى مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند آن را مى پذیرد، مگر مى شود که پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسیم بهشت و جهنم باشد؟
👈قسم به آنکه محمد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبرى مبعوث فرمود بى شک نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلایق، جز پنج نور: نور محمد(صلی الله علیه و آله) و نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش و بى اثر مى سازد، زیرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال پیش از خلق آدم آفریده است.
📚 الاحتجاج، جلد۱ ، صفحه ۳۰۱.ط منشورات الشریف الرضی
╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮
╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯
#رجب
#ابوطالب_علیه_السلام
https://eitaa.com/m_rajabi57
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا بعضےها از دین بدشون میاد،
بعضےها هم خوششون میاد؟
بےدینها کہ خوشترند!
دستہ ے دوم بہ چے دلشون رو خوش کردن؟
#بعثت
#مبعث_رسول_اکرم_مبارک
#استاد_شجاعی
#انسان_خلیفہ_الله
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸 عید است و هوا شمیم جنت دارد
🌸نام خوش مصطفی حلاوت دارد
🌸 با عطر گل محمدی و صلوات
🌸این محفل ما عجب طراوت دارد
🌷🍃 مبعث نبی رحمت، پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام جهانیان مبارک باد.
#عید_مبعث_مبارک
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت سوم ـــــــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 #داستان_واقعی 🆔 @m_rajabi
💠ـــــــ قسمت چهارم ـــــــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت سوم چند نفر با تردید و مکث، سینی شون رو بهم دادن ! بقیه هم از ق
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت چهارم
اون شب تا صبح خوابم نبرد؛ غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم،جلوی چشم هام رژه می رفت ؛ بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم؛فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین،مادرم خیلی خوشحال شده بود، چند روز به همین منوال گذشت تا روز یکشنبه از راه رسید؛ توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ...
سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ، با خوشحالی اومدن سمتم ؛ - وای کوین،بالاخره پیدات کردیم ، باورت نمیشه چقدر گشتیم ، یه نگاهی به اطراف کرد، عجب مزرعه زیبائیه!
کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ، بچه ها دورم رو گرفتن ، یه نگاهی به سارا کردم،
- دستت چطوره؟! خندید ، _از حال و روز تو خیلی بهتره ! چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ سرم رو انداختم پایین ، اگر برای این اومدید،وقتتون رو تلف کردید، برگردید ...
- درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم؛ هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ، مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ، فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ، فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی و رفت ...
چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت:ما همه پشتت ایستادیم ، اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن، سارا هم همین طور ، تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ازشون شکایت می کنه ، دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ، خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ، برگرد پسر تو تا اینجا اومدی به این راحتی جا نزن ...
بچه ها که رفتن هنوز کیفم توی دستم بود توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ، حرف هاشون درست بود، من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت، در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ، فقط کافی بود واسش تلاش کنن ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ، جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ...
هر چند آینده ای مقابل چشم هام نبود اما با خودم گفتم ، اون روز که پات رو توی مدرسه گذاشتی حتی خودت هم فکر نمی کردی بتونی تا اینجا بیای حالا، امروز خیلی ها این امید رو پیدا کردن که بچه هاشون رو بفرستن مدرسه اگر اینجا عقب بکشی امید توی قلب های همه شون میمیره ، به خاطر نسل آینده و آدم هایی که امروز چشم هاشون به تو دوخته شده ، باید هر طور شده، حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی ، امروز تو تا دبیرستان رفتی نسل بعد، شاید تا دانشگاه هم پیش برن و بعد از اون، شاید روزی برسه که بتونن برن سر کار اما اگر این امید بمیره چی؟
وسایلم رو جمع کردم و فردا صبح رفتم مدرسه، تصمیمم رو گرفته بودم به هر طریقی شده و هر چقدر هم سخت، باید درسم رو تموم می کردم ؛
وارد مدرسه که شدم از روی نگاه های بچه ها و واکنش هاشون می شد فهمید کدوم طرف من بودن ؟ کدوم بی طرف بودن بعضی ها با لبخند بهم نگاه می کردن ، بعضی ها با تایید سری تکان می دادن ، بعضی ها برام دست بلند می کردن ، یه عده هم بی تفاوت، حتی بهم نگاه نمی کردن ، یه گروه هم برای اعتراض به برگشتم تف می انداختن ...
به همین منوال، زمان می گذشت و من به آخرین سال تحصیلی نزدیک می شدم ، همزمان تحصیل دنبال کار می گشتم ، من اولین کسی بودم که توی اون منطقه فرصت درس خوندن رو داشتم دلم نمی خواست برگردم توی همون زمین و کارگری کنم ، حالا که تا اونجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر رو نشون می دادم تا انگیزه ای برای رشد و تغییر اونها ایجاد کنم ...
ولی حقیقت این بود که هیچ چیز تغییر نکرده بود، یه بومی سیاه، هنوز یه بومی سیاه بود ؛ شاید تنها جایی که حاضر می شد امثال ما رو قبول کنه، ارتش بود،من دنبال ایجاد تغییر در نسل آینده بودم اما هرگز فکر نمی کردم یه اتفاق باعث تغییر خودم بشه ...
✍🏻نویسنده: شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#نهج_البلاغه
🌸فَتَأَسَّ بِنَبِيِّکَ الاَْطْيَبِ الاَْطْهَرِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ـ فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى. وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَالْمُقْتَصُّ لاَِثَرِهِ
🔸پس به #پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن،که راه و رسم او الگویی است برای الگو طلبان ،و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد ، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند ، و گام بر جایگاه قدم او نهد.
📗#خطبه_160
#بعثت_پیامبر
#عید_مبعث_مبارک
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هفتادوهشت 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajab
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_هفتادونه 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼