eitaa logo
کانال باشگاه مخاطبین نشر ستاره‌ها
476 دنبال‌کننده
959 عکس
495 ویدیو
3 فایل
کانال باشگاه مخاطبین نشر ستاره ها👇 @m_setareha ┄┅┅┈⊰✼📚✼⊱┄┅┅┄ محفلی برای دوستان کتابخوان 📚 https://eitaa.com/joinchat/4250665582C6ccc87121f ┄┅┅┈⊰✼📚✼⊱┄┅┅┄ ارتباط با ادمین👇 @nashr_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
😘🚫 در حسرت یک بوسه! در حیاط تمام سعی‌ام را کردم تا الهه و حمید نزدیک پنجره بمانند. هر دو را روی زانوهایم نشاندم تا بهتر توی دید رجب باشند. چند لحظه‌ای گذشت، به‌حدی سرگرم بچه‌ها شدم که رجب را از یاد بردم. موهای الهه بلند شده بود و مدام توی صورتش می‌ریخت. هر چند کلمه‌ای که حرف می‌زد، صورتش را تکان می‌داد تا موهایش کنار بروند. از این کارش خوشم می‌آمد. بی‌اختیار توی بغلم گرفتمش و صورتش را بوسیدم. سرم را که بالا گرفتم، رجب پرده تور را کنار زده بود و با گریه نگاهمان می‌کرد. یاد حرف چند ماه پیشش افتادم که می‌گفت: «دلم می‌خواد یه شب خواب ببینم، لب و دهنم سالمه و دارم بچه‌ها رو می‌بوسم». حواسم نبود با بوسیدن الهه چه حسرتی را در دل رجب زنده کردم. تا به خودم آمدم، بچه‌ها رجب را دیده بودند و صدای جیغ و گریه‌هایشان در حیاط پیچیده بود. 📌تاشروع همخوانی کتاب بابا رجب۳ روز دیگر باقی مانده . ┄┅┅┈⊰✼📚✼⊱┄┅┅┄ کانال باشگاه مخاطبین نشر ستاره ها @m_setareha محفلی برای دوستان کتابخوان https://eitaa.com/joinchat/4250665582C6ccc87121f ارتباط با ادمین @nashr_admin