eitaa logo
🍃 مهمانی ستاره‌ها
43 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
630 ویدیو
25 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Asamaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 امام حسن علیه السلام:🏴 ▪️ إنَّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنوبَ كَما تُساقِطُ الرّيحُ الوَرَقَ. ▪️ همانا محبت ما (اهل بیت) سبب ریزش گناهان است، همانگونه که باد برگ درختان را می‌ریزد. 📚 حیاه الامام حسین(ع)، ج 1، ص 156. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 ▪️بادوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید، آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت: نمیخواهد بگویی، همه تعجب کرده بودیم، لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید: چرانگویم؟ سیدرضا لبخندی زد و گفت: قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی،حدس زدم بخواهی غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم. ▪️همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که می‌توانست مانع غیبت میشد. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده‌اند🏴 1️⃣ حضرت آدم علیه‌السلام برای قبولی توبه‌اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد 2️⃣ حضرت یعقوب علیه‌السلام به اندازه‌ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. 3️⃣ حضرت یوسف علیه‌السلام در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز. 4️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز… 5️⃣ حضرت امام سجاد علیه‌السلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیه‌السلام گریه کردند. هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد 6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… هر صبح و شام بر مصیبت حضرت امام حسین علیه‌السلام ... من انتظار تو را برده‌ام ز یاد با انتظارهای فراوانم از شما برشوره زار معصیتم گریہ می‌کنید جانم فدای دیده بارانے شما... 📚طب الائمه 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 ▪️در رابطه با همسر، بودن کینه و خاطرات ناخوش باعث بر هم خوردن رابطه ها میشود😡 ▪️تکرار وقایع ناگوار در ذهن مرور کاستی های زندگی باعث تشدید کینه و ناراحتی هاست🚫 ✅آلبوم خاطرات خوش را باز کنید ✅نقاط مثبت همسرتان را برای خود بازگو کنید ✅شکر گزار باشید 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «تحصیل» راوی:علی تورجی زاده محمدرضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد. تا کلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود. هم درس محمد خوب بود هم اخلاق و رفتارش. معلمین هم از او راضی بودند. من سه سال از او کوچکتر بودم. محمد به کلاس چهارم میرفت. من هم به کلاس اول. اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد، بلکه به مدرسه رفت و پرونده محمد را هم گرفت! خیلی تعجب کردیم. بعد از شام نشسته بودیم دور هم. پدر گفت: مدرسه فردوسی تا حالا خوب بود. بعد ادامه داد: ميخواهم شما را در دبستان مذهبي ثبت نام كنم. روز بعد با دوستانش صحبت کرد. دبستان حسینی را در محله ي چهارباغ به او معرفي كردند. اين مدرسه مذهبی بود(شبيه غيرانتفاعي). خيلي از مشکلات را نداشت. پدر در آن زمان یک خانواده هفت نفره را اداره میکرد. مشکلات زندگی زیاد بود. سطح درآمد بیشتر خانوادهها بسیار پایین بود. با این حال گفت: علم و تربیت شما مهمتر است. بعد هر دوی ما را به آنجا برد و ثبت نام کرد. به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت كرد! درآن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان میشد. وضعیت دبیرستانهای دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود. تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به دين و مذهب بود. پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود. بعد از کلی تحقیق فهمید که خانم مجتهده امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی کرده. پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد. هزینه سرویس را هم پرداخت تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید. پدر اين كارها را زماني انجام داد كه كمتر كسي به فكر اين مسائل بود. ٭٭٭ من کلاس اول دبستان بودم. محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدرخواجو قرار داشت. مدرسه از صبح تا ساعت 12 ظهر دایر بود. بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم. بعد هم زنگ آخر برقرار میشد. مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت. در بین بچه ها محمد به عنوان یک بچه بسیار مذهبی و درسخوان شناخته شده بود. بیشتر بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را میخواندند. یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدرخواجو برویم. آنجا مسجد دارد. لااقل نمازمان را به جماعت میخوانیم. ظهر، بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم. خادم مسجد خیلی تأکید داشت که بچه ها شلوغ نکنند. محمد گفت: من مواظب بچه ها هستم! محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد. خودش هم در کناری ایستاد و مواظب بچه ها بود. بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار میشد. برای مردم جالب بود؛ یک پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت میکرد! يك روز در حیاط مدرسه ایستاده بودم. بچه های کلاس پنجم محمد را به هم نشان میدادند. میگفتند: او سردسته بچه های مؤمن مدرسه است. همه بچه ها محمد را به خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند. دبستان به پایان رسید. برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود. تنها مدرسه راهنمایی مذهبی، مدرسه احمدیه بود. حجت الاسلام بدری مدیر این مدرسه بود. در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود. حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مؤمن بود. او در همان زمان فعالیتهای انقلابی و مذهبی داشت. (مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب به دستور ساواک تعطیل شد) نانوایی پدر در روزهای سه‌شنبه تعطیل بود. پدر هر سه‌شنبه به مدرسه میآمد و درس ما را میپرسید. جذبه عجیبی داشت. حتی معلم های ما از او حساب میبردند! پدر به جز درس، پیگیر اخلاق و رفتار ما هم بود! ما هم تلاش میکردیم تا مشکل درسی و انضباطی نداشته باشیم. شخصیت اجتماعی و مذهبی محمدرضا درهمین دوران و در این مدرسه شکل گرفت. پایان دوران راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴امام حسين عليه السلام: 🏴 ▪️چيزى را بر زبان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد. ▪️لاتَقولُوا بِألسِنَتِكُم ما يَنقُصُ عَن قَدرِ كُم جلاءالعيون، ج 2، ص 205 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴ما ملت امام حسینیم🏴 🎥 محرمی بی‌مانند... ▪️از تلاش برخی‌ها برای کم رونق کردن مراسم‌ها، تا مردمی که بی مانندترین محرم قرن را به نمایش گذاشتند 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋  🏴داســــتــان مـعـنـــوی 🏴 پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد "علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه‌السلام ▪️علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين علیه‌السلام گناهان را می‌آمرزد، فكر می‌كرد. همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته‌ای و در چه انديشه‌ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟ ▪️سید بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر می‌كنم كه چطور می‌شود خدای تعالی اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام می‌دهد، ▪️مثلا در هرقدمی كه در راه زيارت بـرمی‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته می‌شود... ▪️ برای يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده می‌شود؟! آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من برای شما مثالی می‌آورم تا مشكل حل شود: ▪️ سلـطانی بـه همراه درباريان خود به شكار می‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العاده‌ای افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمه ای را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنی را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه بز شيرده‌ای داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگی خود را می‌گرداندند. وقتی سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولی بخاطر پذيرايی از مهمان، آن بز را سر بريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيدکانال ذکرهای گره گشا و جريان را برای اطرافيان نقل كرد. و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملی بايد انجام بدهم؟ یكی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. ديگری كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد. يكی ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام هر چه از مال و منال و اهـل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه‌كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمی‌تواند به سيدالشهداء علیه‌السلام بدهد، پس هر كاری كه می‌تواند، انجام می‌دهد، يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زوار و گریه‌كنندگان آن حضرت، درجاتی عنايت می‌كند. در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی‌داند... چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد... 📗کمال الدين، صفحه۱۱۹،۹ سوال۱۱ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻 پیامبر رحمت (صلى الله عليه وآله): 🍀 ثلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِىَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: اَلبَغىُ و َالمَكرُ وَ النَّكثُ. 🍀 سه خصلت است كه در هر كس باشد آثارش به خود او باز مى گردد: ظلم كردن، فريب دادن و تخلّف از وعده. 📚 نهج الفصاحه، ص 422. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴روضه های که قبول نشدن🏴 ✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
🏴حسین جان🏴 ▪️حسین جان خیلی ها رو تخت بیمارستانها منتظر محرم بودند . ▪️آقا ،ای آبرومند نزد خدا ▪️آقا جان بار گناه مون سنگینه اما عاشق نام تو و ابوالفضل تو هستیم . ▪️آقا جان بیماران را منتظر مگذار، 😭😭 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «انقلاب» راوی : علی تورجی زاده(برادر شهید) زمستان 1356 بود. پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه‌ها قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید. خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود. بیشتر اخبار اعتصابات و... را از طریق او با خبر میشدیم. درسال 1357 محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شد. یک شب چند نوار کاست از سخنرانیهای امام را به خانه آورد. روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد. اعلامیه‌های امام را هم به همین طریق پخش میکرد. محمد خیلی شجاعت داشت. در حالی که در آن زمان 14 ساله بود! ٭٭٭ برای نماز رفته بودیم مسجد. آخر خیابان فروغی. گفتند: امشب آقای کافی منبر میرود. پدر، ماشین را پارک کرد. وارد مسجد شدیم. ّجو عجیبی داخل مسجد بود. همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند. با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند. یکدفعه جمعیت فریاد زدند. همه شعار میدادند. من محکم دست پدر را گرفته بودم. همه جوانان فریاد میزدند. مأمورین ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند. در آن شلوغي محمد را گم كرديم. ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم. کمر او سیاه و کبود شده بود. چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود. فکر میکردم كه محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد. اما نه! فردا شب با دوستانش به مسجد دیگری رفتند. آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند. نیمه های شب آنها را روی دیوار خيابانها نصب کردند. شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند. یکبار دیگر مأمورها محمد را گرفتند. در حوالی مسجد مصلّی كه محل تجمع نيروهاي انقلابی بود. آن شب هم او را به شدت کتک زدند. تمام بدنش درد میکرد. اما این اتفاقات تأثیری در روحیه او نداشت. با یاری خدا حکومت پهلوی رو به نابودی بود. بچه های مذهبی در راهپیماییها یکدیگر را خوب پیدا میکردند. محمد با چندنفر از آنها رفیق شده بود. فهمیده بود آنها هر شب در مسجد ذکرالله دور هم جمع می شوند. ادامه دارد............ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴حاج اسماعیل دولابی :🏴 ▪️هنگامی که به یاد امام حسین(علیه السلام) می افتید؛ ▪️تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است. 📕طوبای کربلا ، ص ۱۴۹ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴بچه‌های دولت آباد🏴 عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) «شادی روح شهدا صلوات» 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «ذکر الله» ▪️جمعی از دوستان شهید در اطراف چهارراه تختی ودر مجاورت ورزشگاه، مسجدی بود که محمدرضا در ایام انقلاب به آنجا میرفت. حدود سی جوان انقلابی به همراه چند طلبه و روحانی در این مسجد فعالیت داشتند. آنها در راه اندازی حرکتهای مردمی در آن محل بسیار مؤثر بودند. فعالیتهای مخفیانه این مجموعه تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. با پیروزی انقلاب فعالیت این گروه بیشتر شد. گروههای التقاطي، ملی گراها و حتی کمونیستها فعالیت گستردهای را در اصفهان آغاز کردند. در این میان مسئولیت بچه های مسجد بسیار سنگین تر شد. بسیج هنوز به طور رسمی راه اندازی نشده بود. با این حال در بیشتر مساجد فعالیتهای نظامی با نام کمیته جهت حفظ انقلاب آغاز شد. با گذشت یک سال از پیروزی انقلاب التهابات سیاسی به اوج خود رسید. بنی صدر با چهرة انقلابی و حمایت گروهکها به ریاست جمهوری رسیده بود. او بیشترین حمله را به شخصيتهاي نظام و حزب جمهوری اسلامی و شخص دکتر بهشتی انجام میداد. آن زمان بچه های مسجد ذکر الله بامسجد علی (ع) در میدان قیام همکاری م میکردند. این مساجد از طریق حجة الاسلام اژه ای با حزب جمهوری در ارتباط بودند. تفکر بچه های مذهبی و انقلابی اصفهان غالبًا تفکر شهید بهشتی و حزب جمهوری بود. تبعیت کامل از دستورات ولایت فقیه و حضرت امام خط مشی اصلی این حزب بود. یک شب در جلسه مسجد اعلام شد که رييس جمهور بنی صدر دو روز دیگر به اصفهان میآید. گروهکها و لیبرالها و... همگی برای استقبال از او آماده شده اند. بچه ها همگی گفتند: ما هم میرویم!! اما اگر حرف خلافی زد ساکت نمی نشینیم. شهید اصغر امین الرعایا از مسئولین آن زمان مسجد بود. روز موعود فرا رسید. جمعیت زیادی به میدان امام اصفهان آمدند. بنی صدر شروع به صحبت کرد. بچه های مسجدکه حدود چهل نفر بودند در گوشهای از میدان جمع شدند. در خلال صحبتها، بنی صدر شروع به توهین به طرفداران شهيد بهشتي و... نمود. جمعيت شروع كردند به سوت و کف! محمد و دوستانش هم در حمایت از ارزشهاي اسلام و انقلاب شعار دادند! بنی صدر نگاهی به آنها کرد. بعد هم جمعیت را متوجه آنها نمود! بنی صدر در این کارها تجربه داشت. چهارده اسفند نمونه خوبی از این ماجراها بود. یکدفعه جمعیت مانند گله گرگی که حمله میکند به سوی جوانان حزب اللّهي هجوم آوردند! همه بچه‌های مسجد از جمله محمد مورد ضرب و شتم قرار گرفتند اما آنها با وجود همه مشکلات دست از راه و روش صحیح خود برنداشتند. ٭٭٭ برگه هایی را از طرف منافقين داخل خانه ما انداخته بودند. محمدرضا را تهدید کردند! گفته بودند: اگر دست از کارهایت برنداری تو را میکشیم!! اكثر بچه های مسجد و نيروهاي انقلابی تهدید شده بودند. اما آنها مصمم تر از قبل کارها را پیگیری کردند. با گذر زمان و پس از ماجرای هفتم تیر مردم ماهیت بنی صدر و اطرافیانش را بیشتر شناختند. فراموش نمیکنم. وقتی آیت الله بهشتی شهید شد محمد با بچه های مسجد به تهران آمدند. آن زمان محمد مسئول فرهنگی مسجد بود. در بهشت زهرا(س) بر سرمزار شهید بهشتی مراسم گرفتند. محمد بعدها میگفت: کسی که خوب میتواند راه دکتر بهشتی را ادامه دهد این سید است! بعد هم تصویر حضرت آیت الله خامنه ای را نشان داد و گفت: ایشان با وجود روحانی بودن در خط اول نبرد در جبهه‌ها حضور دارد. امام امت او را دوست دارد. ایشان انسان وارسته و پاکی است. ادامه دارد.................. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا