#دعای_روز_بیستونهم ماه مبارک رمضان:
اللهمّ غَشّنی فیهِ بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزی کن مرا در آن توفیق و خودداری و پاک کن دلم را از تیرگیهای تهمت، ای مهربان به بندگان با ایمان خود.
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
🔴 توئیت تهیهکننده گاندو
جناب آقای ظریف،
ما را به دروغ گویی متهم کردید و به ما تهمت زدید. قول داده بودیم اسناد و مدارکی که پشتوانه پژوهشی سریال گاندو بوده است را در فیلمی مستند، در اختیار مردم قرار دهیم...
چهارشنبه حدود ساعت ۲۱ از شبکه سه سیما پخش شد
بازپخشش را ببینید
#گاندو
#ظریف
#مستند_گاندو1
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
اینجا 🖕🖕 مرکز ۱۱۸ نیست، مرکز خدمات شهری ۱۳۷ نیست! مرکز خدمات پلیس ۱۱۰ هم نیست...🖕
اینجا میدان جنگ است🔥🔥 جنگ روانی، جنگ نرم، جنگ اراده ها🖕
🤔تعجب نکنید 😮 تصاویری که میبینید مربوط به یک واحد جنگ سایبری گروهک تروریستی منافقین در اردوگاه تیرانا واقع در کشور آلبانی است...
🔵 کارشون اینکه هر روز شایعات زیادی را به طور کاملا حرفه ای که شما باور کنید میسازند تا ذهنتان را منفجر کنند و روح و روانتان را به هم بریزند!
🔴شغلشون اینه! برا این کار پول میگیرن!
🚫حالا میخوای بگی مزدور، وطن فروش یا حتی میخوای بگی نه بابا الکیه!!!
در این واحد بیش از ۱۵۰۰ نفر نیروی آموزش دیده و حرفه ای شبانه روز به صورت شیفتی مشغول کارند
اینها سپاهیان شیطانند
میپرسی محصولشون چیه؟
تولید محتوای حرفه ای اعم از:
👈کلیپ
👈متن
👈تصویر
👈ساخت انیمیشن
👈حتی کلیپ تقطیع شده از سخنان اشخاص معروف و موجه
اینها محصولاتی تولید میکنند :
❌علیه عناصر قدرت ملی
❌علیه عناصر وحدت ملی
❌علیه افتخارات ملی و تاریخی
❌علیه مفاهیمی همچون
👈 اسلام و احکام اسلام
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
ستاد استهلال رژیم صهیونسیتی فردا را در شهر های تلاویو و حیفا عید فطر اعلام کرد😂
#عید_فطر
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
🌻 امام حسن مجتبى علیه السلام:
🍀 عجَبٌ لِمَن يَتَفَكَّرُ في مَأكولِهِ كَيفَ لا يَتَفَكَّرُ في مَعقولِهِ؟ فيُجَنِّبَ بَطنَهُ ما يُؤذيهِ، و يُودِعَ صَدرَهُ ما يُردِيهِ!
🍀 در شگفتم از كسى كه درباره خوراك جسم خود مى انديشد چگونه درباره خوراك فكر خود نمى انديشد؟ شكمش را از آنچه زيانبار است پرهيز مى دهد، اما در سينه خود چيزهايى مى سپارد كه مايه نابوديش مى شود!
📚 بحارالانوار، ج 1، ص 218.
#حدیث_روز
#عید_فطر
#با_ولایت_تا_شهادت
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
#فرنگیس
🌸قسمت سی و چهارم🌸
پدرم مات مانده بود. انگار روح در بدنش نبود. دوباره فریاد زدم: «باوگه... زود باش.»
کمکم به خودش آمد. تندی دو تا تفنگها را برداشت و با تبر آمد بالاسر سرباز عراقی ایستاد. سرباز مثل گنجشکی که اسیر شده باشد، تکان نمیخورد. خون تمام پیراهنش را قرمز کرده بود. زیر دست و پای دو تاییمان، پر شده بود از خون.
پدرم آمد به کمکم. تکهای از کیسهای که غذا توی آن گذاشته بودیم، کند و دست سرباز را با پارچه محکم بستیم. کارمان که تمام شد، تفنگ را از دست پدرم قاپیدم و رو به سرباز گرفتم. اینجا بود که خیالم راحت شد.
لحظهای ماندم تا حالم جا بیاید. بعد به سرباز گفتم: «حرکت کن.»
مرد، گیج و زخمی بود. با وحشت و ترس به جنازۀ همقطارش، که توی چشمه افتاده بود، نگاه میکرد و به لکنت افتاده بود. او را جلو انداختم و محکم گفتم: «حرکت کن. اگر دست از پا خطا کنی، تو را هم میکشم.»
همۀ اینها را به فارسی و کردی میگفتم! مرتب سرش داد میکشیدم. به سختی حرکت کرد و من با تفنگ پشت سرش به راه افتادم. گاهی با نوک تفنگ به پشتش میزدم تا تندتر حرکت کند. پدرم همهاش به من التماس میکرد و میگفت: «فرنگیس، ولش کن! الآن میآیند سراغمان، بیچارهمان میکنند.»
با ناراحتی به پدرم نگاه کردم. چیزی نگفت و پشت سر من به راه افتاد. کیسۀ غذا توی دستش بود. اولِ راه، دور و بر را میپاییدیم و حواسم بود که سربازهای دیگر سر راهمان کمین نکرده باشند.
سرباز اسیر را به سمت کوه بردیم. مردی سبزه و بلندقد و لاغراندام بود. مرتب به عربی چیزهایی میگفت که چیزی ازش سر در نمیآوردم. ولی از لحن حرف زدنش معلوم بود که دارد التماس میکند. وقتی یاد کشتهشدگانمان میافتادم، دلم میخواست با دو تا دستهای خودم خفهاش کنم. اما از قدیم شنیده بودم که نباید با اسیر بدرفتاری کرد.
وقتی به کوه نزدیک شدیم، زنها و مردها و بچهها بلند شدند و ما را نگاه کردند. تعجب کرده بودند. بچهها بنا کردند به جیغ کشیدن و دویدن به سمت ما. مادرم تا ما را با آن حالت دید که یک نظامی را جلو انداختهام و اسلحه دستم است، با عصبانیت و ناراحتی توی سرش زد و بلندبلند گفت: «برادرم بمیرد، آخر چرا این را آوردی؟! این اسیر مایۀ دردسر است. دنبالش
میآیند. ما را بمباران میکنند. همهمان را میکشند. بیچاره شدیم، بدبخت شدیم...»
همه ترسیده بودند و سرزنشم میکردند. خواهر کوچکترم لیلا گفت: «فرنگیس، چه کارش کردی؟ چرا زدی توی سرش؟ چرا این بلا را سرش آوردی؟ ولش کن، بگذار برود.»
وقتی رفتار دیگران را دیدم، ناراحت شدم. عدهای ترسیده بودند و عدۀ دیگری دلشان برای سرباز اسیر میسوخت. با ناراحتی گفتم: «دلتان برای اینها میسوزد؟ رحمتان میآید؟ باید تکهتکهشان کنیم. همینها بودند که مردهای ما را کشتند. همینها ما را آواره کردند.»
زنعمویی داشتم که رو به مردم کرد و گفت: «خدا را شکر. چرا میترسید؟ فرنگیس کار خوبی کرده. از چه میترسید؟ به جای اینکه فرنگیس را روی سر بگیرید، این حرفها را به او میزنید؟ بس کنید. ببندید دهنتان را.»
پدرم، که هنوز ناراحت بود، رو به زنعمویم گفت: «چه میگویی تو؟ ما گناهبار شدهایم. فقط این نیست که! فرنگیس یک نفر را هم کشته. بدبخت شدیم رفت! جنازهاش توی چشمه افتاده.»
هر چه پدر و مادرم گفتند، اهمیت ندادم. از ناراحتی داشتم منفجر میشدم. با عصبانیت گفتم: «به خدا اگر بتوانم، همهشان را میکشم. اینها عزیزان ما را کشتند. اینها ریختهاند توی خانههای ما. همینها ما را بدبخت کردهاند. اگر من اینها را نمیکشتم، میدانید چه بر سر ما میآوردند؟»
همه دور و بر من و سرباز اسیر ایستاده بودند. با فریاد ادامه دادم: «حواستان باشد؛ این اسیر من است. مسئولیتش با خودم است. پس همهتان آرام باشید و نترسید. هر کاری که لازم باشد، انجام میدهم. فهمیدید؟»
#ادامه_دارد
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
#فرنگیس
🌸قسمت سی و پنجم🌸
مردم که حرفهای مرا شنیدند، عقب نشستند و سروصداها خوابید.
اسیر را پشت صخرهای نشاندم و با عصبانیت گفتم: «اگر حرکت کنی، تو را هم مثل همقطارت میکشم. فهمیدی؟»
انگار فهمید؛ چون سرش را تکان داد و حرکتی نکرد. بعد کمی از مردم دور شدم. روی تختهسنگی ایستادم و نفسی تازه کردم. از دور، به روستا و دشت نگاه کردم. به قبر فامیلها. به کارهایی که توی همین مدت کوتاه کرده بودم، فکر کردم. سرم گیج میرفت. با خودم گفتم: «به خاطر شما کشته شدهها، حاضرم همهشان را بکشم و خودم هم بمیرم.»
برگشتم کنار دیگران. مردم دور اسیر عراقی را گرفته بودند. سرباز عراقی مرتب میگفت: «ماء... ماء.»
نمیدانستم منظورش چیست؛ تا اینکه به دبۀ آبی که کنارمان بود، اشاره کرد. فهمیدم منظورش آب است. یکی از زنها، با ترس به من گفت: «گناه دارد، به او آب بده.»
به سمت اسیر رفتم. از من میترسید! وقتی از کنارش رد شدم، خودش را عقب کشید. رفتم و سر دبۀ آب را برداشتم. دبه را کج کردم و سر دبه را از آب پر کردم و به اسیر دادم.
یک مهاجر عراقی هم با ما در کوه بود. عربی بلد بود. به او گفتم بیا نزدیکش بنشین و حرفهایش را ترجمه کن. مهاجر عراقی، شروع کرد به حرف زدن با اسیر. به او گفت: «بنشین و تکان نخور. هر چه این زن میگوید، گوش کن وگرنه جانت را از دست میدهی.»
اسیر آرام نشسته بود. میدانستم باید مواظب باشم که به کسی آسیب نرساند. جلو رفتم و دست کردم توی جیبش. وسایلش را در آوردم و دادم دست مادرم. ساعت و انگشترش را هم از دستش بیرون کشیدم. وقتی حلقهاش را از دستش درآوردم، با حسرت به آن نگاه کرد. میدانستم باید وسایلش را از او بگیرم. توی کیفش، عکس خودش و بچههایش بود. سه تا بچه توی عکس بود. وقتی عکس بچهها را دیدم، دلم گرفت و دستم لرزید. اما زود به خود آمدم.
نگاهم کرد. وقتی سرِ خونیاش را دیدم، دلم سوخت. گفتم باید مرهم برای زخمش درست کنیم. به پدرم گفتم: «یک کم از چایی خشکی که آوردهایم، خرد کن.»
چای خرد شده را با کمی زردچوبه روی زخمش ریختم و با پارچه بستم. سرباز اسیر ایستاده بود و جنب نمیخورد. لیلا مرتب دامنم را میکشید و میگفت: «ولش کن، فرنگیس... گناه دارد.»
وقتی دیدم ولکن نیست، برگشتم و گفتم: «ولش کنم همۀ ما را بکشد؟ اگر الآن او ما را به اسارت میگرفت، ولمان میکرد برویم؟»
طوری به لیلا نگاه کردم که ترسید و دیگر جیک نزد.
بچهها از گرسنگی داد و فریادشان بلند شده بود و ناله میکردند. زنها هم فقط زانوی غم بغل گرفته بودند. رو به آنها گفتم: «ها، چه شده؟ خب، بلند شوید برای بچهها غذا درست کنید.»
بعد خودم شروع کردم به برنج قرمز درست کردن. چوبها را روی هم چیدم و آتش برپا کردم. قابلمه را روی آن گذاشتم، برنج و سیبزمینی و روغن و نمک و رب گوجه فرنگی را ریختم توی آن و شروع کردم به چرخاندن. همان وقت بود که شنیدم یکی از زنها پشت سرم گفت: «نگاه کن، انگار نه انگار یک آدم را کشته. ببین چقدر راحت برنج را هم میزند!»
خواستم حرفی بزنم و جوابش را بدهم. اهمیت ندادم. احساس کردم دلم خنک شده است. فکر کردم داییام دیگر زیر خاک نیست.
به هر زحمتی بود، برنج قرمز درست کردم. اسیر عراقی فقط مرا نگاه میکرد که مشغول غذا درست کردن بودم. چشم از من برنمیداشت. تازه کارم تمام شده بود که داییحشمتم را دیدم که از سربالایی کوه بالا میآید. همه بلند شدیم و به طرفی که میآمد، چشم دوختیم. داییحشمت تفنگ دستش بود و دو سرباز عراقی را هم با خود میآورد. داییام آنها را اسیر کرده بود!
#ادامه_دارد
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
♨️احمدینژاد وصیتنامهاش را خواند
قبلاً گفتیم خطر احمدینژاد از خطر اصلاحطلبان بیشتر است، اما به نظرم بیانیه امروزش یک وصیتنامه بود!
1️⃣- اینکه با این بیانیه تندی که خواند و خود را در برابر حاکمیت و نظام قرار داد، بخشی از بدنه هوادارانش را از دست داد و آنهایی هم که به او تمایل داشتند، نسبت به او بیمیل شدند.
2️⃣ اینکه اگرچه جمعیت دویست - سیصد نفرهای با او آمده بودند اما این، آن جمعیتی نبود که احمدینژاد انتظار داشت؛ در واقع احمدینژاد نتوانست آن فشار اجتماعی که میخواست را تولید کند. رفتارهای امروز او به خصوص از در بالا رفتنش هم نشان از تقلا برای نشان دادن محبوبیت خود و پوشاندن شکستش بود.
3️⃣اینکه رفتارها و مواضع احمدینژاد در ادامه قطعاً تندتر و رادیکالتر خواهد شد، اما او هرچه رادیکالتر شود، بدنه هواداریش بیشتر ریزش خواهد کرد. هوادارانش، پایی در انقلاب دارند و ضدانقلاب نیستند. بنابراین هرچه زاویهاش با نظام بیشتر شود، بیشتر منزوی میشود.
4️⃣-اینکه پایگاه اجتماعی که احمدینژاد بر آن سوار شده، پایگاه ماندگاری نیست. محبوبیت تا به امروز احمدینژاد ناشی از عملکرد دولت روحانی است. وضعیت تغیر پیدا کند و مردم فرد دیگری را ببینند که خدمتگزار است، او را فراموش میکنند و به تاریکخانه میسپارند. پایگاه اجتماعی دولت بهار همچون پایگاه اجتماعی جنبش سبز نیست.
🔴احمدینژاد و دشمنان نظام
احمدینژاد قطعاً به یک اپوزیسیون اما از نوع داخلی تبدیل شده. اما آیا با اپوزیسیون خارجنشین پیوند خواهد خورد؟
پاسخ این است که مواضع اخیر او نشان میدهد که احمدینژاد بیمیل نیست که با اپوزیسیون خارجی و دشمنان به خصوص عربستان سعودی مرتبط باشد، اما شان خود را خیلی بالاتر از آنها میداند؛ یعنی همان غروری که در برابر حاکمیت دارد در برابر آنان هم دارد. اما پیشبینی میشود وارد گفتگو و تعامل با برخی کشورهای عربی منطقه به خصوص عربستان سعودی بشود و نوع خاصی از تفکرات تکفیری را به صورت محدود به وجود آورد.
از این رو شاید شاهد شکلگیری یک گفتمان تکفیریِ عدالتخواهیِ بگم بگم توسط ایشان باشیم که این موضوع میتواند برای نظام هزینهساز باشد. اما همانطور که گفتیم این جنس از عدالتخواهی که در کشور به وجود آمده و بخش از عدالتخواهان هوادار احمدینژاد هستند، در تضاد با گفتمان توسعه حاکم بر دولت متولد شده، اگر آن گفتمان برود، این جنس از عدالتخواهی هم به حاشیه خواهد رفت.
🔴سبد رای احمدینژاد چه خواهد شد؟
بیش از نیمی از آرای سبد احمدینژاد به اصولگرایان (رئیسی) خواهد رسید؛ چراکه هواداران احمدینژاد انقلابی و متدین هستند.
اگر جهانگیری و لاریجانی حضور پیدا کنند و در مناظرات به احمدینژاد حمله کنند، بخش زیادی از آن محبوبیت باقی مانده او نیز ریخته خواهد شد.
در نهایت یک عده معدودی با احمدینژاد باقی خواهند ماند و در انتخابات شرکت نمیکنند. حالا شاید با ردصلاحیت هم شلوغکاریهای کوچکی در تهران انجام بدهند، اما نه تاثیری خواهد داشت و نه مشارکت را پایین خواهد آورد. (البته مشارکت به دلیل عملکرد اقتصادی دولت و کرونا پایین است، اما احمدینژاد مدعی میشود مشارکت پایین به دلیل نبودن من است!)
🖌محمد حسن جعفری
#عید_فطر
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
🌻 امام على عليه السلام:
🌿 إنْ يَكُنِ الشُّغلُ مَجهَدَةً فاتِّصالُ الفَراغِ مَفسَدَةٌ.
🌿 اگر كار كردن مايه زحمت است، پيوسته بي كار بودن نيز موجب فساد است.
📚 ميزان الحكمه، ج 9، ص 115.
#حدیث_روز
#عید_فطر
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
به امید اینکه در این سال،
انقلاب اسلامی ایران
به فطرت پویایی و استقلال خود بازگردد💫
#عيد_فطر_انقلاب🦋
#نشرحداكثرى
#فرنگیس
🌸قسمت سی و ششم🌸
مردم همه بلند شدند. با تعجب به دایی و نظامیهای عراقی نگاه میکردند. وقتی رسیدند، مردم آنها را دوره کردند. پرسیدم: «خالو، چطور اینها را اسیر کردی؟ بیا، ما هم اینجا یکیشان را داریم! بیا و تماشا کن.»
اسیرهای دایی هر دو جوان بودند. خسته بودند و تشنه و گرسنه.
آن دو تا اسیر را هم کنار اسیر خودم نشاندم. به هر سه اسیر آب و غذا دادیم. اسیرها میگفتند که چند روز است غذا نخوردهاند. با حرص غذا میخوردند. در حالی که دهانشان پر بود، دستهاشان را از برنج قرمز پر کرده بودند. برنجها را با چنگ و دست میخوردند. بچهها از طرز غذا خوردن آنها خندهشان گرفته بود. زنی که حرفهاشان را ترجمه میکرد، گفت: «میگویند پنج روز است غذای درست و حسابی نخوردهایم.»
نشستم و غذا خوردنشان را تماشا کردم. به آنها چای هم دادیم. با هم حرف میزدند. کنجکاو بودم بدانم چه میگویند. وقتی از مهاجر عراقی پرسیدم، خندید و گفت: «از تو میترسند! میگویند نوبتی بخوابیم، نکند این زن ما را بکشد.»
یکی از آنها نشست و دو تای دیگر خوابیدند! لحظهای چشم از آنها برنمیداشتم. کنارشان نشسته بودم که مادرم برگشت و گفت: «وقتی میگویم فرنگیس مثل گرگ شده، دروغ نمیگویم!»
اسیرها تا غروب پیش ما بودند. همه جا صدای بمب و خمپاره میآمد. داییحشمت گفت: «فرنگیس، زود باش اسیرت را بیاور تا برویم و تحویل رزمندهها بدهیم.»
یکی از اسلحهها را دستم گرفتم و با دایی و سه تا اسیر راه افتادیم. مادرم مرتب میگفت: «فرنگیس، مواظب باش. بلایی سرشان نیاوری.»
پدرم چیزی نمیگفت، اما لیلا هنوز التماس میکرد و میگفت: «فرنگ، بگذار بروند خانۀ خودشان!»
مقداری از راه را که میانبر رفتیم، داییام حشمت گفت: «بروم نیرو بیاورم و اسیرها را تحویل بدهیم.»
رفت و از گناوه جیپی آورد. یک مأمور هم همراهش بود. با جیپ و دو تا از نیروهای خودمان که از بچههای سپاه بودند، اسیرها را به پادگان ثابتخواه بردیم. در آنجا، نیروهای خودی که صفر خوشروان بود و علیاکبر پرما و نعمت کوهپیکر، اسرا را تحویل میگرفتند. تعریف این سه نفر را از داییام و برادرهایم زیاد شنیده بودم.
پادگان شلوغ بود. توی پادگان، نیروهای خودی را دیدم که این طرف و آن طرف میروند. بعضیهاشان، ما و اسیرها را نگاه میکردند. از اینکه یک زن با اسیر آمده، تعجب کرده بودند. با اسیرها جلو رفتیم. داییحشمت به هر کس میرسید، میگفت: «این سه تا اسیر را ما گرفتیم. این یکی اسیر را این زن که خواهرزادهام است، گرفته. این دو تا را من گرفتهام.»
اسیرها با وحشت به رزمندهها نگاه میکردند. سه تا اسیر را تحویل دادیم. من و داییام فرمی امضا کردیم و وسایل و اسلحهها را تحویل دادیم. من انگشتر و کیف و عکس و هر چه از نظامی عراقی پیشم بود، به آنها دادم.
کارمان که تمام شد، داییام پرسید: «به ما رسید نمیدهید؟»
یکی از رزمندهها گفت: «علیاکبر پرما گفته رسید هم میدهیم. اما الآن خودکار و کاغذ پیشم نیست. بگذارید فردا.»
داییام گفت: «باشد، اشکال ندارد. مهم این بود که اسرا را تحویل دادهایم.»
بعد با خیال راحت به کوه برگشتیم.
علیاکبر پرما مدتی بعد شهید شد و هیچ وقت نتوانست رسید سه تا اسیر را به ما بدهد.
(پایان فصل پنجم)
#ادامه_دارد
#عید_فطر
#با_ولایت_تا_شهادت
#ماه_مبارک_رمضان
#بهار_قرآن
#انتخابات
#انتخاب_اصلح
#مرد_میدان
#مشارکت_حداکثری
#من_راى_ميدهم
🆔 @m_setarehha
هدایت شده از مهدوی ارفع
#پرسش1⃣
خواهری از اعضای کانال چله انقلابی پرسیده اند:
یکی از بهانه های دلایلی که مردم نسبت به انتخابات بی تفاوت شده اند این است که به بیشتر افرادی که برخوردی می کنیم میگن ما هرکسی را روی کار بیاریم اخر دزد از آب در میاد. مثلا احمدی نژاد را مثال می زنند❓
👌 پاسخ ما:
سلام علیکم
اولا مشکل شخص آقای احمدی نژاد دزدی نبود _ این مطلب را رهبر معظم انقلاب هم تحت عنوان پاک دستی تایید فرمودند_ مشکل او انحرافات اعتادی بود و هست و اطرافیان خطرناکی که اعتماد ۱۰۰٪ او را جلب کردند، یک دوره هم کاملاً زیرکانه به او خدمت کردند و بعد ذهن و روحش را تسخیر نمودند تا جایی که اخیرا احمدی نژاد انقلابی ۱۳۸۴ گفته است:" من لیبرال دمکراتم!"
ثانیاً اگر خدای نکرده فرزند دلبند شما بیمار بشه او را پیش اولین پزشک ببرید، خرج کنید دارو بدهید ولی خوب نشود دوباره به پزشک دوم مراجعه کنید و هزینه و دارو و.. باز خوب نشود آیا هیچ عاقلی میگه دیگه ولش کن برای چی ببرم هر دکتری میرم که فرقی نمی کنه؟
علاج مشکلات کشور الاولابد به انتخاب کارگزاران صالح و شایسته و توانمند است و ناامیدی به معنای دست روی دست گذاشتن و پرپر شدن طفل بیمار را نظاره کرد است که علاوه بر جاهلانه بودن گناه بزرگ و نابخشودنی است.
#انتخابات_1400
#تفکر_غربگرا
#چهره_به_چهره
یاعلی، مهدوی ارفع
╔═ 🍃🌺🍃 ═══╗
🆔 @mahdavi_arfae
╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوری، فوری
حمله موفق تروریستی لحظاتی پیش در مشهد...😄