فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مراسم_عید_الزهرا
🌸ایا در مورد برگزاری مراسم عید الزهراسلام الله علیها روایات،حدیث و.......داریم ؟🌸
سخنان پندآموز و مستند حجة السلام والمسلمین مهدوی ارفع را در این زمینه
با دقت گوش دهید.
لطفا در انتشار این فایل جدیت داشته باشید.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🌺🌺🌺
✍️یکی از معایب بزرگ تک فرزندی، وقتگیر بودن آن است. برخلاف تصور برخی که گمان میکنند بچههای زیاد وقت بیشتری را از والدین میگیرند، وجود بچههای زیاد موجب میشود والدین وقت کمتری را برای بازی با بچهها بگذارند.
بهترین کسانی که وقت بچهها را پر میکنند، خود بچهها هستند؛ البته تعداد زیاد بچهها در صورتی میتواند در وقت والدین صرفهجویی کند که فاصلۀ سنی آنها زیاد نباشد. فاصلۀ سنی زیاد موجب میشود، درک بچهها از موقعیت سنی یکدیگر کم شده و نتوانند همبازی هم باشند.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« عملیات کربلای پنج »»
««راوی سردار حاج اسماعیل صادقی
( فرمانده گردان)
دو هفته از پایان عمليات کربلای چهار گذشت. نیروهای نفوذی عراق تمام
اطلاعات این عملیات را به دشمن داده بودند.
این عملیات به نتیجه مورد نظر نرسید. بسیاری از نیروها درفراق دوستان
شهیدشان بودند.
از قرارگاه تمامی فرماند گردانها را خواستند. طرح عملیات جدید اعلام شد.
منطقه عمومی شلمچه هدف عملیات بود.
این عملیات به نوعی حالت پیشگیرانه داشت. دشمن فکر نمیکرد ما توان
حمله داشته باشیم.
نوزدهم دی ماه65 ِ شروع عملیات بود. طبق طرح حاج حسین خرازی، گردان
یازهرا (س) اولین گردان عمل کننده از لشكر بود.
روز دوم عملیات بود. یکی از مناطق مهم درگیری، منطقه ای به نام پنج ضلعی
در کنار نهر جاسم بود.
رزمندگان اسلام در شب اول قسمتهایی از پنج ضلعی را آزاد کرده
بودند.
قرار بود ما با عبور از نهر جاسم به سمت مواضع دشمن حرکت کنیم.
ذوالفقار، گروهان اول از گردان ما بود. محمد تورجی معاون گردان و در
عین حال فرمانده این گروهان بود.
حرکت نیروها آغاز شد. گروهان ّ های عمار و حر پشت سر ذوالفقار بودند.
ساعت دوازده شب بود. در اطراف پنج ضلعی به نزدیک کانالهای دشمن
رسیدیم.
با فرمان حمله، بچه ها به سنگرهای اطراف نهر و کنار پل یورش بردند. اما
یک پدافند ضدهوايي عراقی به شدت بچه ها را زیر آتش گرفت.
با یاری خدا خیلی سریع عبور کردیم. با پاکسازی سنگرها تا کانالها پیشروی
کردیم. به محض رسیدن نیروهای ما به كانالهاي دشمن اتفاق جالبی افتاد!
چند گردان نیروی کمکی در همان لحظه برای عراقیها رسید. آنها از
خودروها پیاده شدند.
وقتی متوجه حضور ما شدند به داخل کانال دویدند. کانال کوچک بود.
بچه های ما هم به نزدیکی کانال رفتند. نیروهای ما با پرتاب نارنجک تلفات
سنگینی از عراقیها گرفتند.
خودروی دیگری دور از بچه ها ایستاد. چند فرمانده عراقی پیاده شدند. آنها
نمي دانستند چه شده؟ محمدتورجی سریع به سمت آنها دوید. همه آنها را به
رگبار بست.
٭٭٭
آن شب دست عنایت خدا را به خوبی مشاهده کردیم. کانال پر از جنازه
نيروهاي دشمن شده بود. از قرارگاه اعلام کردند: سریع بیایید عقب. گردانهای
مجاور شما پیشروی نکردند. ممکن است محاصره شوید.
آمدیم عقب. به نزدیک جاده رسیدیم. در پشت جاده سنگربندی کردیم. هوا
در حال روشن شدن بود.
به بچه ها گفتم: حتمًا عراق پاتک میکند. سنگرها را محکم و جدا از هم
درست کنید.
بعد هم تعدادی نیروی ورزیده با امکانات کافی به داخل سنگرها فرستادم.
بقیه نیروها را هم به سنگرهای عقب تر منتقل کردم.
عراق پاتک سنگینی را برای تصرف منطقه انجام داد. اما نتوانست کاری
انجام دهد.
گردان ما با کمترین تلفات به اهداف خود رسید. اولین مرحله از حضور ما در
عملیات کربلای 5 با پیروزی به پایان رسید.
با تثبیت موقعیت تصرف شده در اطراف نهر جاسم به عقب برگشتیم. قرار
است پس از کمی استراحت برای مرحله دوم کار وارد عمل شویم.
هر چند در این مرحله از کار چندین سردار بزرگ و انسان وارسته از جمع
بچه های ما جدا شدند.
داغ یکی از آنها برای محمد خیلی سنگین بود. محمد با او مثل دو برادر بودند.
ادامه دارد......
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🌺🌺🌺
🌸 امام على عليه السلام:🌸
🍀 منِ اشتَغَلَ بِغَيرِ المُهِمِّ ضَيَّعَ الأهَمَّ.
🍀 هر كس به چيزى كه مهمّ نيست بپردازد، آنچه را كه اهميت بيشترى دارد از دست مى دهد.
📚 ميزان الحكمه، ج 10، ص 284.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب. 🌺🌺🌺
📚 وقتی دارید کتابی را می خوانید و پیش می برید ...
✅بدانید که چه کار می کنید و کجای برنامه شماست ؛
🤔 این که نمی دانید چه کار می خواهید بکنید ، بدترین وضعیت است؛
مهم این است که بدانید که چه کار می خواهید بکنید ...
🔹خودتان و کارتان را در تعامل با حضرت بقیه الله عجل الله تعالی بیندازید🔹
تاریخی که ما در آن زیست داریم، چه تاریخی است و چه کار باید بکنیم؟
👈ببینید با این فعالیت ها و مطالعات چه نقشی در تاریخ می توانید ایفاء کنید...
و جایگاه تان در این تاریخ چه می شود؟
و ما در این تاریخ ، چه مطالعاتی و چه فعالیتی باید داشته باشیم...
تا بتوانیم در خطّ امتداد مبارزه قرار بگیریم
و در پیش بُرد انقلاب اسلامی موثر باشیم ؟
زرنگ باشید...
👌سعی کنید بود و نبودتان در جبهۀ حق متفاوت باشد؛
💵خودتان را به هزینۀ کمی نفروشید .
توصیههایی کاربردی در باب مطالعه
استاد مهدی منصوری
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#عرض_تسلیت. 🏴🏴🏴
امشب که زمین و آسمان می گرید.
از ماتم عسکری جهان می گرید.
جا دارد اگر شیعه خون گریه کند.
چون مهدی صاحب الزمان می گرید.
شهادت امام حسن عسکری(ع)تسلیت باد
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« دو برادر»»
«« راوی ابراهیم شاطری پور»»
از دوران دبیرستان با هم بودند. این اواخر صیغه اخوت هم خواندند. با هم برادر ديني شدند. روزی نبود که یکدیگر را نبینند. اكثر کنار هم مشغول نماز میشدند.
وقتی یکی زودتر بیدار میشد دیگری را برای نمازشب بیدار میکرد.
خیلیها به رفاقت این دو حسرت میخوردند. محمد میگفت: بعد از شهید
حسن هدایت، خدا رحمان را برای من فرستاد. سیدرحمان هاشمی را.
رحمان از بهترينهاي گردان ما بود. همان سال 1365 در دانشگاه قبول شد. اما
جبهه، دانشگاه اصلی او شد. دانشگاهی برای آخرت.
محمد تورجی معاون گردان شد. رحمان هم شد بیسیمچی او. البته این بهانه
بود. بیسیمچی همیشه باید در کنار فرمانده باشد. میخواستند لحظهای از هم جدا نشوند. آنها همدیگر را نصیحت میکردند. مشغول تهذیب نفس بودند. اگر اشکالی
در کار هم میدیدند تذکر میدادند. مواظب بودند معصیتی از آنها سر نزند. از خدا خواسته بودند با هم شهید شوند. تا اینکه در زمستان 1365 زمان فراق رسید!
مرحله اول کربلای پنج بود. قرار شد گردان به سمت نهر جاسم حرکت کند.
نیمه های شب بود. از كنار خاکریزها عبور کردیم. به آخرین سنگرها رسیدیم. کمی
استراحت کردیم. برادر تورجی جلوتر از بقیه بود. سه گروهان هم پشت سر او.
بلند شدیم و از کنار مسیر جلو رفتیم. در سکوت کامل.
برای حمله آماده بودیم. پنجاه متر تا سنگر تیربار عراقی فاصله داشتیم. قرار شد با
دستور فرماندهی حمله آغاز شود. در زیر نور منّور داخل سنگر عراقیها را خوب
نگاه کردم. به جای تیربار پدافند چهارلوله ضد هوایی گذاشته بودند! چسبیده
بودیم به زمین. برادر صادقیان از مسئولین گروهان بود. رفته بود کمی آنطرفتر.
او از بچههای قدیمی لشكر بود. وضعیت را بررسی میکرد. ایشان یک دستش
را در عملیات قبلی تقدیم کرده بود.
شب قبل، مرحله اول عملیات انجام شده بود. عراقیها میترسیدند. آنها هر از
چند گاه رگباری را به سمت مقابل میگرفتند. یکدفعه رگباری به سمت ما بسته
شد. گلوله ای درست به گردن برادر صادقیان اصابت کرد.
او روی زمین افتاد. همان لحظه منّور شلیک شد. هیچ کاری نمیشد کرد. اگر
دشمن بفهمد که چه خبر است همه تلاشها از بین میرود! این را برادر صادقیان
هم میدانست. با دست جلوی دهان خود را گرفت. پاهایش را به زمین میکشید.
او در مقابل ما دست و پا میزد. لحظاتی بعد دستور حمله صادر شد.
چندین گلوله آرپی جی به سنگر دشمن شلیک شد. اما سنگر بتونی بود.
شلیک ها فایدهای نداشت! بچههایی که جلو بودند با هم به طرف سنگر دویدند.
فاصله کم بود. سنگر پدافند سریع تصرف شد.
اما با شلیک پدافند حدود سی نفر از بچهها از جمله سیدرحمان هاشمی
روی زمین افتادند! محمد تورجی سریع بچهها را جلو برد. بقیه سنگرها یکی
پس از دیگری تصرف شد. ما از جاده عبور کردیم. از آنجا به سمت کانالها و
خاکریزهای نونی شکل رفتیم. کانالها و محوطه اطراف آن پاکسازی شد. تلفات
سنگینی از دشمن گرفتیم. ما به همه اهداف پیش بینی شده رسیدیم.
ساعاتي بعد هوا روشن شد. شهدا و مجروحین را به عقب منتقل کردیم.
سیدرحمان هاشمی هم در میان شهدا بود.
ما باید منتظر پاتک وسیع عراقیها ميشديم. این را همه میدانستند
عراقیها پاتک سنگینی انجام دادند. اما با لطف خدا و تدبیر حاج اسماعیل
صادقی (فرمانده گردان) بی اثر بود. ما با کمترین تلفات جلوی حمله آنها را گرفتیم.
بعد منطقه آرام شد. تورجی را دیدم. با چهرهای گرفته و عصبانی این طرف و
آن طرف میدوید. تا من را دید گفت: رحمان رو ندیدی!
حقیقت را نگفتم. فقط گفتم: میدونم مجروح شده.
رنگش پرید. محمد رفت عقب. در کنار سنگر پدافند يكباره پیکر بیجان
رحمان را دید. او با آن چهره معصومانه اش، گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود.
آن روز را فراموش نمیکنم. محمد تورجی داد میزد. گریه میکرد و رحمان
را صدا میکرد. میگفت: بی انصاف مگه قرار نبود ما با هم بریم! مگه ...
تا چند روز حال محمد همینطور بود. هر وقت کاری نبود میرفت یک گوشه
و بلندبلند در فراق رحمان گریه میکرد.
تا اينكه یک روز صبح دیدیم محمد خوشحال و بانشاط است! گريه هايش
قطع شد و به حالت قبل بازگشت. یکی از بچهها (سيد جواد مغيث)رفت و از او
در مورد اين مطلب سؤال کرد. بعدها در مراسم ختم محمد در منزل ايشان تعريف
كرد كه محمد به من گفت: آنشب خواب رحمان را دیدم. یقه اش را گرفتم
وگفتم: مگه قرار نبود ما با هم بریم! پس چرا...
رحمان دستان من را رها کرد و گفت: محمد رفاقتهای این طرف با دنیا فرق
داره! تو باید بیشتر تلاش کنی! برادر تورجی تا همین جای خواب را تعریف کرد.
اما باید چیزهای دیگری هم گفته باشد. چون او بیدلیل اینقدر خوشحال نبود.
🆔 @m_setarehha
مژده
مژده
انتشار داستان ضد جاسوسی
#شوربه
✍محمد رضا حدادپور جهرمی
✅ شب های پاییز و زمستان ۹۹
آغاز انتشار از یکشنبه شب ۹۹/۸/۴
🕙 حوالی ساعت ۲۲ 🕙
✔️ دوستان و علاقمندان به مطالعه در حوزه صهیون و ضد جاسوسی را به این کانال دعوت کنید👇
✅ آدرس ایتا:
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس تلگرام:
https://t.me/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس بله:
https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour
✅آدرس در سروش:
sapp.ir/hadadpour
✅ آدرس در گپ:
https://gap.im/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس در روبیکا:
https://rubika.ir/mohammadrezahadadpour
#لطفا_نشر_حداکثری
#حدیث_روز 🏴🏴🏴
🌸 امام حسن عسكرى عليه السلام:🌸
🍀 لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُك.
🍀 مجادله مكن كه احترامت از بين مى رود.
📚 تحف العقول، ص 486.
🆔 @m_setarehha
#نعمت_انقلاب 🌺🌺🌺
♦️مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند.
از روبرو دو سرباز آمریکایی و انگلیسی مست ! به طرف آنها می آمدند.سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می آمد.گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد.مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان ها خواستند تا آنها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آنهارا نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون)پدر جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد.
دو سرباز آمریکایی و انگلیسی بلندبلند میخندیدند و دور می شدند.
مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند.
🔴37 سال بعد
♦️ "شما وارد محدوده آبهای جمهوری اسلامی ایران شده اید. بدون مقاومت تسلیم شوید."این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگداران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می آمد...
وقتی شناورهای ایرانی به قایق امریکایی رسیدند،آنها با ترس و خفت، دستها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان امریکا در مقابل ایران را بر صفحه رسانه ها حک کردند. و سرانجام، باعذرخواهی از ایران، آزاد شدند.
♦️ خدایا ما را قدردان انقلاب اسلامی قرار ده و نگذار با دیدن کاستی ها چشم مان را از خدمات انقلاب خوب مان ببندیم.
🆔 @m_setarehha
#زیارت_نامه. 🕋🕋🕋
🏴زیارتنامه امام حسن عسکری علیه السلام
⬅️آیت الله مشکینی: مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ الْهَادِيَ الْمُهْتَدِيَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللهِ وَ ابْنَ أَوْلِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ ابْنَ حُجَجِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللهِ وَ ابْنَ أَصْفِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَ ابْنَ خُلَفَائِهِ وَ أَبَا خَلِيفَتِهِ
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِسَاءِالْعَالَمِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَوْصِيَاءِ الرَّاشِدِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عِصْمَةَ الْمُتَّقِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْفَائِزِينَ
السلامُ عَلَيْكَ يَا رُكْنَ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَرَجَ الْمَلْهُوفِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ الْأَنْبِيَاءِالْمُنْتَجَبِينَ
🔹️السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ وَصِيِّ رَسُولِ اللهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدَّاعِي بِحُكْمِ اللهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّاطِقُ بِكِتَابِ اللهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ الْحُجَجِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا هَادِيَ الْأُمَمِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ النِّعَمِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْبَةَ الْعِلْمِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ الْحِلْمِ
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الظَّاهِرَةِ لِلْعَاقِلِ حُجَّتُهُ وَ الثَّابِتَةِ فِي الْيَقِينِ مَعْرِفَتُهُ الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْيُنِ الظَّالِمِينَ وَ الْمُغَيَّبِ عَنْ دَوْلَةِ الْفَاسِقِينَ وَ الْمُعِيدِ رَبُّنَا بِهِ الْإِسْلامَ جَدِيداً بَعْدَ الانْطِمَاسِ وَ الْقُرْآنَ غَضّاً بَعْدَ الانْدِرَاسِ
🔹أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ دَعَوْتَ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ عَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ
🔹أَسْأَلُ اللهَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يَتَقَبَّلَ زِيَارَتِي لَكُمْ وَ يَشْكُرَ سَعْيِي إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَجِيبَ دُعَائِي بِكُمْ وَ يَجْعَلَنِي مِنْ أَنْصَارِ الْحَقِّ وَ أَتْبَاعِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ مُحِبِّيهِ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸ادامه مطالب.......🌸
««قرارگاه تیپ یازده»»
«راوی حاج اسماعیل صادقی فرمانده گردان»
یک هفته از شروع عملیات گذشت. گردان ما آماده بود تا دوباره خط شکن
لشكر شود. بار دیگر به اطراف نهر جاسم برگشتیم. شب قبل، این منطقه را شناسایی کرده بودیم.
در مقابل ما قرارگاه تیپ یازده عراق بود. این قرارگاه شبیه مربع و به دژ تسخیر
ناپذیر تبدیل شده بود. اطراف این قرارگاه خاکریز بلندی قرار داشت. دو روز قبل به آنجا حمله شده بود اما با مقاومت دشمن این حمله بی نتیجه ماند.
حاج حسین خرازی در خط مقدم نبرد بود. با هم نقشه منطقه را مرور کردیم. از من پرسید: طرح شما برای حمله چیه؟
گفتم: دشمن با نیرو و تجهیزات زیاد از ضلع شرقی قرارگاه منتظر ماست. ما
اگر بتوانیم از ضلع جنوبی جلو برویم و بعد به قرارگاه حمله کنیم بهتر است. حاج حسین خرازی هم این طرح را پسندید.
ساعت 11 شب بچه ها به خط رسیدند. ساعتی بعد من با حاج حسین خرازي در
حال صحبت بودم. یکدفعه یک گلوله کاتیوشا در اطراف ما به زمین خورد.
موج انفجار حاج حسین را پرت کرد. من هم روی زمین افتادم. با ناراحتی از جا
بلند شدم و به سمت حاج حسین رفتم. خدا را شکر اتفاقی برای حاجی نیفتاد. اماترکش نسبتًا بزرگی به پای من اصابت کرد!
من را به داخل نفربر فرماندهی بردند. حاج حسین اصرار میکرد که من به عقب
بروم. گفتم: نه، اجازه بده من از داخل نفربر بچه ها را توجیه کنم.
حاجی گفت: تو برو عقب، محمد تورجی هست. اون بچه ها رو جلو میبره.
حاج حسین رفت پیش بچه های گردان. گفت: من فرمانده شما هستم. من با
شما جلو مییام. اما محمدتورجی گفته بود: نه، ما تا هستیم نمیشه شما جلو بیایی!
خبر به گوش مسئولین قرارگاه هم رسیده بود. آنها شنیده بودند فرمانده و
معاون گردان یا زهرا (س)مجروح شده و قرار است محمدتورجی گردان را جلو
ببرد.
حاج حسین همانجا برای بچه های گردان صحبت کرد. بعد در مورد نحوه کار،
آنها را توجیه کرد. بعد فرمود:
برادر تورجی افتخار گردان یازهرا (س) است. قدر این فرمانده با اخلاص را
بدانید. این فرماندهی که مداح هم هست. بعد هم به داخل نفربر برگشت.
به حاج حسین گفتم: من این منطقه را شناسایی کردم. اما محمد در جریان
نیست. اجازه بده از داخل نفربر بچه ها را هدایت کنم.
با رضایت حاجی بیسیم را گرفتم و با محمد صحبت کردم. گفتم: از همین
جا که الآن نشستهای تا ضلع جنوبی قرارگاه دویست متر فاصله است. یعنی سیصد قدم. شما صد قدم هم جلوتر برو تا به ورودی ضلع جنوبی قرارگاه برسی. آن وقت
شروع کن.
همینطور ذکر میگفتم. درد پایم را فراموش کرده بودم. تصرف این قرارگاه
نقش مهمی در پیروزیهای بعدی عملیات داشت. از بین نیروها فقط من آنجا را
شناسایی کرده بودم.
بی سیم محمد روشن بود. نََفس در سینهام حبس شده بود. از پشت بی سیم حتی
قدمهای آنها را می شمردم! محمد یکدفعه و خيلي آهسته گفت: حاجی نیست!
چهارصد قدم شد. اینجا قرارگاه نداره!
گفتم: خوبه دیگه جلو نرو! سمت راست شما خاکریز هست؟
گفت: آره یه خاکریز دیده میشه. گفتم: همینه! یازهرا(س ) بگو و برو سمت
راست.
٭٭٭
ً دشمن محاصره شده بود. اصلا فکر نمی کرد از پشت به آنها حمله شود. تلفات
آنها بسیار زیاد بود.
تانکهای دشمن به راحتی توسط بچه ها شکار میشد. قبل از روشن شدن هوا
قرارگاه تیپ یازده عراق پاکسازی شد.
من را به بیمارستان منتقل کردند. ساعت ده صبح دیدم محمد تورجی را هم
آوردند! تیر به پایش خورده بود.
عراق با شدت هر چه تمام تر قرارگاه را میزد. بچه ها میگفتند: برای اینکه
تلفات ندهیم به دنبال جان پناه بودیم. در کنار قرارگاه یک راه پله به سمت پایین
پیدا کردیم! بعد از طی حدود سی پله به یک محوطه بزرگ رسیدیم!
آنجا اتاقهای بزرگ با تمام تجهیزات قرار داشت. حتی فرشهای دستباف ایرانی!
بچه های گردان چند روز در این منطقه مستقر بودند. چهار روز بعد من به همراه
محمد از بیمارستان مرخص شدیم.
ما به همراه بچه های گردان به عقب برگشتیم. حاج حسین خیلی از عملکرد
محمدتورجی راضی بود.
1 .یکی ازاسرای عراقی می گفت این فرشهارا اوایل جنگ از گمرک آوردند.
ادامه دارد...........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
وحدت و مساله سب و لعن .mp3
18.82M
🎧 #فایل_صوتی
مبحث #وحدت و مساله #سب و #لعن
🎤 #استاد#جواد_حیدری
🌎کانال رسمی استاد جواد حیدری_گروه فرهنگی تبلیغی پاسخگو
@javadheidari110
#حدیث_روز. 🌺🌺🌺
🌸 امیرالمؤمنین علی علیه السلام:🌸
🍀 الظَّفَرُ بالحَزْمِ و الجَزْمِ.
🍀 پيروزى، با دور انديشى و اراده پايدار به دست مى آيد.
📚 ميزان الحكمه، ج 3، ص 54.
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا 🌺🌺🌺
🌸شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت!🌸
🌿اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محل ما مکانیکی میکرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخرهش میکردن.
یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“.
🌿عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…
🌿فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرهش کردیم!
🌿وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف میزدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
شهید عبدالمطلب اکبری
🆔 @m_setarehha