•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨ پارت ۷۷ ❤️ رسول: بلاخره رسیدیم بیمارستان ، داوود ماشین رو پارک کرد و راه
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨
پارت ۷۸❤️
رسول:
نگاهی به محمد انداختم ، کل قضیه رو خوندم ، فهمیدم که آقای عبدی بهش گفته که قراره من خون بدم .
دیدم داره محمد میاد سمتم .
از جام پاشدم و رفتم سمت شیشه ی آی سی یو و خیره شدم به فرشید که بی هوش بود😞💔
محمد:
رفتم سمت رسول ....
کنارش وایسادم و نگاهش کردم ، اما اصلا رسول نگاهم نکرد .
محمد: رسول...!
با شما ام ....
آقای سید رسول حسینی🤨....
رسول:
محمد داشت صدام می کرد .
اما من واکنشی نشون ندادم ، نمی دونم چرا اما دست خودمم نبود.
بلاخره برگشتم و رو به روی محمد وایسادم.
نگاهی به چشماش انداختم که ، نگرانی و عصبانیت با هم قاطی شده بود😓
سرم رو انداختم پایین و با صدای خیلی آرومی گفتم : ببخشید و راهمو به محوطه ی بیمارستان کج کردم که محمد دستمو گرفت و کشید 😔
محمد: رسول ، متوجه هستی که می خوای چی کنی !؟
داری احساسی تصمیم میگیری 🤨😓
چرا نمیفهمی!؟....
رسول: محمد....
محمد:
حرفش رو قطع کردم و ادامه دادم :
محمد: هیسسسسس😠🤫
ساکت رسول ، فقط گوش بده!
فکر کنم تا الان جواب های آزمایش و.... رو دیدی،و متوجه شدی که ...... چی شده .
رسول خودتم کم خونی داری ، یکی باید به تو خون بده ، بعد تو میخوای همون یه زره خون هم اهدا کنی.....
رسول: محمد ، می دونم نگرانمی ، می دونم ....به خدا همه ی اینا رو می دونم😓
ولی الان حال فرشید بد تره .
محمد: رسووول😤
رسول: گوش بده محمد،می دونم اره جواب آزمایش رو دیدم ، من.....من ام اس دارم .....درسته!
ولی فرشید .....
محمد:
دیگه جوش اورد بودم ، اصلا متوجه نمی شدم ، اصلا خودم نبودم ، نمی دونم چی شد که یکی زدم تو گوش رسول💔😞
رسول: .... ممنونم محمد 💔😓😣
عبدی:
رفتم کنار سعید و داوود که کنار صندلی های راهرو وایساده بودن .
محمد و رسول داشتن با هم جر و بحث می کردند .
که محمد یکی زد تو گوش رسول و رسول از بیمارستان خارج شد و رفتم تو محوطه ی بیمارستان.
ادامه دارد....
#گاندو
•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨ پارت ۷۸❤️ رسول: نگاهی به محمد انداختم ، کل قضیه رو خوندم ، فهمیدم که آقای
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨
پارت ۷۹❤️
علی(سایبری):
آقای عبدی و سعید و داوود و رسول رفتن بیمارستان پیش آقا محمد .
آقای عبدی به منم حامد گفت که تو سایت باشیم و کار ها رو انجام میدم که خیلی عقب هستیم 👌
پشت سیستم رسول نشسته بودم ، داشتم از مانیتور دوربین های فرودگاه ترکیه رو چک می کردم و چهار چشمی مراقب شریف بودم .
از وقتی که هواپیماش نشسته تو فرودگاه هست تو سالن انتظار ، یعنی از ساعت ۱و نیم بامداد تا الان که ساعت ۴ و ربع بامداد هست تو سالن انتظار فرودگاه هست و هر نیم ساعت جا شو عوض می کنه ، وقتی هم که رسید به ترکیه یک راست رفت سرویس بهداشتی و لباساش رو عوض کرد ، خدا رو شکر تونستیم تشخیص بدیم که لباسشو عوض کرده وگرنه گمش می کردیم .
یک دفعه انگار کسی بهش زنگ زده باشه گوشیش رو گذاشت روی گوشش.
تا جایی که تونستم لب خانی کردم ولی نشد بفهمم که کی بود بهش زنگ زد.
حرف هایی که ترجمه کردم رو تو دفتر چه نوشتم .
سریع زنگ زدم به آقای شهیدی:
شهید: سلام علی جان ، جانم کاری داشتی؟
علی: سلام آقا ، بله .
شهیدی: خوب میشنوم؟!
علی: بله آقا ، چند دقیقه پیش انگار کسی به شریف زنگ زد ، حدس می زنم انگار یکی میاد دنبالش.
آقا از بچه های خودمون تو ترکیه بگم روش سوار بشن که گمش نکنیم؟؟؟
شهیدی: که این طور !
آره علی حتما این کار رو بکن👍
ممنون🌸
علی: چشم آقا ، کاری نکردم😊
فقط ....
شهیدی:چی شده دیگه؟؟؟
علی: خبری از فرشید نشده؟؟؟
شهیدی: نه هنوز ولی انشاءالله که چیزی نسیت ، شما به کارتون برسید.
علی: بله چشم آقا ، با اجازه
شهیدی: خدافظ
ادامه دارد.....
#گاندو
•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨ پارت ۷۹❤️ علی(سایبری): آقای عبدی و سعید و داوود و رسول رفتن بیمارستان پیش
#رمان_ستاره_های_آسمانی✨
پارت ۸۰❤️
سعید:
داشتیم با آقای عبدی و بچه ها صحبت می کردیم که صدای آقای محمد و رسول اومد که انگار دعوا شده بود ، برگشتیم سمتشون دیدیم آقا محمد یکی زد تو گوش رسول.
رسول هم از بیمارستان خارج شد و رفت تو محوطه بیمارستان 😢
نگاهم برگشت سمت آقا محمد که دستش رو گذاشته بود رو چشماش و فشار می داد.
منو داوود خواستیم بریم پیش آقا محمد ، که آقای عبدی صدامون زد.
عبدی: داوود... سعید.
وایسید
سعید: آقا.....
عبدی: خودم میرم
داوود : پس ما میریم پیش رسول.
آقای عبدی: نیازی نیست.
سعید:....
داوود:.....
عبدی:
رفتم سمت محمد ، میدونستم خود محمد هم دوست نداشت بزنه تو گروش رسول ، ولی.....
حق داشت نگران رسول بود ، برادرش بود.
محمد:
اصلا متوجه نشدم چی شد .
متوجه نشدم چی کار کردم .😓😓😓😞😞😞
از خودم ناراحت بودم که دستم رو رسول بلند شده .
رسول که نمی خواست کار اشتباهی کنه ، ولی خوب.....
همش با خودم کلنجار می رفتم 😞
که آقای عبدی اومد سمت من...!
آقای عبدی: محمد ، چی کار کردی ؟؟؟
محمد: شرمنده آقا
آقای عبدی: از من چرا ، باید از رسول معذرت خواهی کنی .
رسول کار اشتباهی نمیخواست کنه محمد ، میدونم نگرانشی ولی دلیل نمیشه که بزنی تو گوشش.
محمد: ....
آقای عبدی: برو از دلش در بیار محمد
محمد: آقا....
آقای عبدی:
نزاشتم حرفش رو بزنه و گفتم...
آقای عبدی: هیچی نگو محمد ، اگه منم برم پیشش و باهاش حرف بزنم حالش خوب نمیشه.
فقط با تو حالش خوب میشه محمد🙂❤️
برو....
محمد:
نگاهی به آقای عبدی کردم و گفتم!
محمد: چشم آقا
ادامه دارد....
#گاندو
در محکومیت هتک حرمت ساحت قدسی امام رئوف در فیلم ضد دینی جشنواره کن و اظهارات برخی افراد به پویش تغییر پروفایل #همه_خادم_الرضاییم
بپیوندید
هدایت شده از مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
تغییر "3روزه" پروفایل تمامی حساب کاربری در تمامی پلتفرمها در پی هتک حرمت به آستان مقدس "علیابنموسیالرضاعلیهالسلام" .
نشر بدید لطفا !
هدایت شده از مهربان خـــــــ💛ــــــدای من
گاندو ۳ کلید میخورد
🔹مدیرعامل موسسه اندیشه شهید آوینی: با توجه به استقبال خوب مخاطبان از گاندو، فصل سوم نیز ساخته میشود. فیلمنامه در حال نگارش و تولید امسال کلید خواهد خورد.
🔹برخلاف ادعای دولت قبل که میگفتند سریال جناحی است، در دولت جدید هم آن را میسازیم. با توجه به موانع در پیشبرد پروژهها در فصلهای قبلی، دولت کنونی همراه و رفعکننده موانع در روند تولید آثار است.
🔗 @IRANonline
السَّلام عَلیکِ یا بنت رسولالله💚✨
•°|معصومهکهباشی، عصمتازدستانت میچکدو عطرفاطمهدامنتراپُرمیکند..🌱
•°|بانوییهمینحوالی طلوعمیکند تاآفتابِ همیشگیقمباشد...🌱
•°|✨او✨بانگاهشمارابرای شفاعت میخواندونبضدنیارا درآخرالزّمان تنظیممیکند....🌱
ولادت با سعادت #حضرت_معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر مبارک باد♥️
هدایت شده از مرکز نوجوانان فاطمی
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #پیشنهاد_دانلود #تماشایی
نماهنگ «خواهر خورشید» 😍
ویژه ولادت حضرت معصومه (س)
🔺 کاریمشترکاز۲۴ گروه سرود استانقم و گروه سرود سفیران کریمه حرممطهرحضرتمعصومه(س)
📺 پخش از شبکه سه سیما و دیگر شبکهها
📆 تولید: خرداد ۱۴۰۱