eitaa logo
معـــادشناســی
149 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔰نشر معارف و مطالبی نفیس برگرفته از کتاب #معاد_شناسی حضرت علامه حسینی طهرانی (قدّس سّره) 💐 باتشکر از همراهی شما 💐 📍https://eitaa.com/joinchat/1504051309C19f5b9894b
مشاهده در ایتا
دانلود
💫مسافر بی‌نهایت💫 به که با خدای خود ربط پیدا کرده و کرده؛ اگر بگويند: در يك ساعت ديگر می ميرى در پاسخ می گويد: الحمد للّه، از اينجا به عالم می‌روم ، و از سراچه محدود به عوالم رخت بر می‌بندم. 🍃روزها حرف من اين است و همه شب سخنم / كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم‏ 🍃از كجا آمده‏ ام، آمدنم بهر چه بود / به كجا می روم آخر ننمائى وطنم‏ 🍃مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك / دو سه روزى قفسى ساخته‏ اند از بدنم‏ 🍃خنك آن روز كه پرواز كنم تا بَرِ دوست / به هواى سر كويش پر و بالى بزنم‏ 🍃من به خود نامدم اين‌جا كه به خود باز روم / آن كه آورده مرا باز بَرَد در وطنم‏ 🔻@maad_shenasy
🌹نگران مباش🌹 🌱مومنی که در ایثار، گذشت، انفاق، اطعام و صیقل زدن نفس امّاره هیچ کوتاهی نکرده است، آن دنیا برایش جای غصّه نيست، خستگى نيست، مرض اعصاب نيست، دغدغه نيست، دشمن نيست، تهديد نيست. آنجا است، جمال مطلق است، تلألؤ نورانيّت موجودات پاك و است، ارواح پاك و انبياء و ائمّه و اولياى خداست. آنجا معدن عظمت و عزّ قدس است، و نور محض و است. 💠لذا مؤمن هيچ ندارد ... 🔻@maad_shenasy
🍃آرزوی لقاء خدا🍃 آرزوى لقاى خدا را دارد، زيرا می بيند نتيجه زحمات عمرش ضايع نشده، و لحظه مرگ كه پا از اين مرحله بيرون گذارد همه در مقابل ديدگانش مهيّا و آماده است. اجر و پاداش، و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند؛ ✨آنچه در دنيا براى او مخفى بوده در اينجا آشكارا شده است. 🔻@maad_shenasy
💠آغوش خوشبختی💠 با مرگ، خود را در آغوش و كاميابى از جمال حضرت ازلى می بيند، و در لقاء و وصل دائمی می باشد، لذا همانند شب عروسى و ليله است‏. 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 دوستى داشتم از اهل شيراز به‌نام «حاج مؤمن» بسيار مرد صافى ضمير و روشن دل و با ايمان و تقوى بود، و اين حقير از دعاهاى او و استشفاع از او اميدها دارم. مى‌گفت: خدمت حضرت حجّة بن الحسن العسكرىّ (عجّل الله فرجَه الشّريف) مكرّر رسيده‏ام. از جمله مى‏گفت: يكى از ائمّه جماعت شيراز روزى به من گفت: بيا با هم برويم به زيارت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (عليه السّلام) و يك ماشين دربست اجاره كرد و چند نفر از تجّار همراه او بودند. حركت نموده به شهر قم رسيديم و در آن‌جا يكى دو شب براى زيارت حضرت معصومه (عليها السّلام) توقّف كرديم. و براى من حالات عجيبى پيدا مى‏شد و ادراك بسيارى از حقائق را مى‏نمودم. يك روز عصر در صحن مطهّر آن حضرت به يك شخص بزرگى برخورد كردم و وعده‏هایى به من داد. حركت كرديم به طرف طهران و سپس به طرف مشهد مقدّس. از نيشابور كه گذشتيم ديديم يك مردى به صورت عامى در كنار جادّه به طرف مشهد مي‌رود و با او يك كوله پشتى بود كه با خود داشت. اهل ماشين گفتند اين مرد را سوار كنيم ثواب دارد، ماشين هم جا داشت. ماشين توقّف كرده چند نفر پياده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشين دعوت كرديم. قبول نمى‏كرد، تا بالاخره پس از اصرار زياد حاضر شد سوار شود به شرط آن‌كه کنار من بنشيند و هر چه بگويد من مخالفت نكنم. سوار شد و پهلوى من نشست، و در تمام راه براى من صحبت مي‌كرد و از بسيارى از وقايع خبر مى‏داد و حالات مرا يكايك تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهاى او بسيار لذّت می بردم و برخورد به چنين شخصى را از مواهب بزرگ پروردگار و ضيافت حضرت رضا (عليه السّلام) دانستم. تا كم كم رسيديم به قدمگاه و به موضعى كه شاگرد شوفرها از مسافرين «گنبدنما» مي‌گرفتند.‌ همه پياده شديم... 🔖این داستان ادامه دارد... ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 🏷قسمت دوم موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقای خود كه از شيراز آمده‏ايم و تا بحال سر يك سفره بوديم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بيا با هم غذا بخوريم. من خجالت كشيدم كه دست از رفقاى شيرازى كه تا بحال مرتبا با آن‌ها غذا می خورديم بردارم و اين باره ترك رفاقت نمايم، ولى چون ملتزم شده بودم كه از حرف‌هاى او سرپيچى نكنم لذا بناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه‏ اى رفتيم و نشستيم. از خرجين خود دستمالى بيرون آورد، باز كرده گويا نان تازه در آن بود با كشمش سبز كه در آن دستمال بود، شروع به خوردن كرديم و سير شديم؛ بسيار لذّت بخش و گوارا بود. در اينحال گفت: حالا اگر می خواهى به رفقاى خود سرى بزنى و تفقّدى بنمائى عيب ندارد. من برخاستم و به سراغ آن‌ها رفتم و ديدم در كاسه‏ اى كه مشتركاً از آن می خورند خون است و كثافات، و اين‌ها لقمه بر ميدارند و می خورند و دست و دهان آن‌ها نيز آلوده شده و خود اصلا نمی دانند چه می كنند؛ و با چه مزه‏ اى غذا می خورند. هيچ نگفتم، چون مأمور به سكوت در همه احوال بودم. به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشين، ديدى رفقايت چه می خوردند؟ تو هم از شيراز تا اينجا غذايت از همين چيزها بود و نمی دانستى؛ غذاى حرام و مشتبه چنين است. از غذاهاى قهوه خانه‏ ها مخور؛ غذاى بازار كراهت دارد. گفتم: إن شاء الله تعالى، پناه می برم به خدا. گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسيده، من از اين تپّه می روم‏ بالا و آنجا می ميرم. اين دستمال بسته را بگير، در آن پول است، صرف غسل و كفن و دفن من كن. و هر جا را كه آقاى سيّد هاشم صلاح بداند همانجا دفن كنيد. (آقاى سيّد هاشم همان امام جماعت شيرازى بود كه با او به مشهد آمده بودند.) گفتم: اى واى! تو می خواهى بميرى؟! گفت: ساكت باش! من می ميرم و اين را به كسى مگو. سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ايستاد و سلام عرض كرد و گريه بسيار كرد و گفت: ... 🔖این داستان ادامه دارد... ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 🏷قسمت آخر سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ايستاد و سلام عرض كرد و گريه بسيار كرد و گفت: تا اينجا به پابوس آمدم ولى سعادت بيش از اين نبود كه به كنار مرقد مطهّرت مشرّف شوم. از تپّه بالا رفت و من حيرت زده و مدهوش بودم، گویى زنجير فكر و اختيار از كفم بيرون رفته بود. به بالاى تپّه رفتم، ديدم به پشت خوابيده و پا رو به قبله دراز كرده و با لبخند جان داده است؛ گویى هزار سال است كه مرده است. از تپّه پائين آمدم و به سراغ حضرت آقا سيّد هاشم و سائر رفقا رفتم و داستان را گفتم. خيلى تأسّف خوردند و از من مؤاخذه كردند چرا به ما نگفتى و از اين وقايع ما را مطّلع ننمودى؟ گفتم: خودش دستور داده بود، و اگر می دانستم كه بعد از مردنش نيز راضى نيست، حالا هم نمی گفتم. راننده ماشين و شاگرد و حضرت آقا و سائر همراهان همه تأسّف خوردند، و همه با هم به بالاى تپّه آمديم و جنازه او را پائين آورده و در داخل ماشين قرار داديم و به سمت مشهد رهسپار شديم. حضرت آقا می فرمود: حقا اين مرد يكى از اولياى خدا بود كه خدا شرف صحبتش را نصيب تو كرد، و بايد جنازه‏ اش به احترام دفن شود. وارد مشهد مقدّس شديم. حضرت آقا يكسره به نزد يكى از علماى آنجا رفت و او را از اين واقعه مطّلع كرد. او با جماعت بسيارى آمدند براى تجهيز و تكفين؛ غسل داده و كفن نموده و بر او نماز خواندند و در گوشه‏ اى از صحن مطهّر دفن كردند، و من مخارج را از دستمال می دادم. چون از دفن فارغ شديم، پول دستمال نيز تمام شد. ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌿محل اختیار🌿 ✨دنيا است. پروردگار متعال، انسان را مختار خلق فرموده و عواطف و نیروی عقل و گرايش‏ هاى مادّى و معنوى عنايت فرموده، 💫تا انسان به اختيار خود اين راه را طىّ كند. 🔻@maad_shenasy
♦️بهره برداری ♦️ 🔸اگر مقصود انسان از زندگى روى زمين، و غلبه بر عقل باشد و حقوق دیگران را پایمال نمايد، نتيجه‏ اش فقط بهره های دنیوی موقّت و زودگذر خواهد بود و بس؛ 🔸و اما اگر روش خود را بر اساس منطق معيّن كرده و پيوسته با آن احساسات خود را معتدل نمود و از آنها به قدر لازم و در جای خود بهره بردارى كند، نتيجه‏ اش نيز در نزد خداوند محفوظ خواهد بود و بر طبق آن پاداش خواهد دید. 🔻@maad_shenasy
🌿رجوع به خدا🌿 معاد رجوع به خداست. انسان بايد به مبدأش رجوع نمايد، و البتّه در اين رجوع حقائقى براى انسان منكشف مي‌گردد؛ آن حقائقى كه در اين عالم بر انسان مخفى بود، و سلسله عِلل و معلولات و اسباب و مسبّبات، انسان را در يك زنجير تعيّن و تقيّد محبوس كرده و نگذاشت كه انسان جمال أحديّت را در تمام موجودات روشن و واضح مشاهده كند. 🔻@maad_shenasy
🌹پیام خدا🌹 🌱اى داود! به تمام اهل روى زمين من ابلاغ كن و اين پيام مرا برسان كه من حبيب آن كسى هستم كه مرا دوست داشته باشد، و همنشين كسى هستم كه با من همنشينى كند، و مونس كسى هستم كه با ياد من انس گيرد، و مصاحب كسى هستم كه با من مصاحبت نمايد، و اختيار كننده و انتخاب كننده كسى هستم كه مرا انتخاب كند، و به‏ ميل و اراده كسى رفتار مي‌كنم كه او مطيع من باشد. 🌱هر كس كه مرا دوست داشته باشد و من او را از دلش دانسته باشم، او را براى خودم قبول مي‌كنم، و چنان حيات و زندگى‏ اى به او می‌بخشم كه احدى از مخلوقات من بر او سبقت نخواهد گرفت. 🌹كسى كه مرا بجويد و طلب كند، مرا خواهد يافت؛ و كسى كه غير مرا طلب كند، مرا نخواهد يافت. 🌱بنابراين اى مردم دنيا! دست از اين برداريد! و و زندگى حيوانى را كه در آن بسر مي‌بريد رها كنيد، و بشتابيد به‌سوى كرامات من، و مصاحبت و همنشينى با من و مؤانست با من. و انس بگيريد با من تا من نيز با شما مؤانست كنم و در محبّت شما بشتابم. 🔻@maad_shenasy
🌹آمادگی مومن برای مرگ🌹 مرحوم حکیم هیدجی از علمای عارف مسلک بودند. ایشان در وصیت نامه خود می‌نویسد: از رفقا تقاضا دارم وقتى مُردم ؛ هاى و هوى نکنند، براى مجلس ختم من موى دماغ كسى نشوند زيرا كه عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه يافته است. 💌دوستان من خوش باشند زيرا من از زندان طبيعت خلاص و به سوى مطلوب خود مي‌روم و عمر جاودان می‌یابم. و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الله خواهند آمد و همديگر را در آنجا زيارت مى‏كنيم. دوست داشتم پولى داشتم و به رفقا مى‏دادم كه در شب رحلت من مجلس سورى تهيّه كرده و سرورى فراهم آورند، زيرا كه آن شب، شب وصال من است. 🔖طلّاب مدرسه منيريّه مي‌گفته‏اند كه: مرحوم هيدجى هنگام شب همه طلّاب را جمع می‌كرد و نصيحت و اندرز مى‏داد و به اخلاق دعوت مى‏نمود، و بسيار شوخى و خنده مى‏نمود، و ما در تعجّب بوديم كه اين مرد كه شب‌ها پيوسته در عبادت بود چرا امشب اين قدر مزاح مى‏كند و به عبارات نصيحت، ما را مشغول مي‌دارد؛ و ابداً از حقيقت امر خبر نداشتيم. 📌هيدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرميد. پس از ساعتى حجره را باز كردند ديدند رو به قبله خوابيده و رحلت نموده است. رحمة الله عليه. 🔻@maad_shenasy
🌱علت ناگواربودن مرگ🌱 🔸مردى از أبو ذر غِفارى سؤال كرد: چرا مردن براى ما ناپسند است؟ 🔹أبو ذر در پاسخ گفت: به علّت آنكه شما خود را نموده و خود را كرده‏ ايد؛ و البتّه بر شما ناگوار خواهد بود كه از محلّ آباد به محلّ خراب و ويران كوچ كنيد. 🔻@maad_shenasy
🌹حال انسان در پیشگاه خداوند🌹 ☘️از أبو ذر سؤال شد: حال ما در هنگام ورود بر خدا چطور خواهد بود؟ ☘️أبو ذر گفت: مردم دو دسته هستند: و . 📌ورود شخص در نزد خدا مانند ورود كسى است كه مدّتى از خانه و اهل خود دور شده ، وقتى به خانه بر مي‌گردد و خانواده خود را ملاقات می‌کند چه نشاط و سروری به او دست می دهد، همينطور نشاط و سرور بى حدّ به چنين شخص نيكوكارى رخ می دهد كه بر خداى مهربان خود وارد شده و مورد اکرام و احسان بی اندازه او واقع می گردد. 📌و امّا شخص ، همانند ورود غلام فرارى است كه با جرم و جنايت از دست مولاى خود گريخته باشد. وقتى آن بنده را بگيرند و به نزد مولا بياورند چه حالى بر آن غلام متمرّد دست خواهد داد كه خود را در زير چنگال غضب و خشم بى حدّ مولا می‌بیند؛ همينطور است شخص زشت كردارى كه از ساحت تجاوز كرده و به حقوق او و به حقوق مخلوقات او تعدّى نموده و سركشى كرده است، وقتی در نزد خداوند منتقم، حاضر شود، و بى حدّى عارض او می شود و از طرفى هم خود را مورد هر گونه جزا و عذاب می نگرد!!! 🔻@maad_shenasy
🌹راه بهشت و راه جهنم🌹 🌱رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: راه پر است از ناگواریها و مشکلات، کسی که در بر مشکلات راه خدا کند و با نفس خود مجاهده کند داخل می شود. ولی راه از لذّات و شهوات پر است، کسی که در مقابل خواسته های نفس امّاره سر تسلیم فرود آورد و هر چه نفسش بخواهد به او بدهد عاقبتش دوزخ است. @maad_shenasy
🌱عمل نمودن طبق حقّ قدرى مشكل است. مثلا مى‏ خواهد به فقرا اطعام كند، از يتيم دستگيرى بنمايد؛ اين محتاج به است، محتاج صرف مال و آسايش است. مى‏ خواهد از مريضى عيادت كند، بايد راهى را بپيمايد و براى او هديّه‏ اى ببرد، لحظاتى در مقابل او بنشيند، مريض را در حال ناراحتى ببيند، شكايت او را گوش كند، با ملايمت او را دلدارى دهد و دعوت به صبر و تحمّل كند گرچه با او سالهاست كه جدائى و تنافر دارد. 📌البتّه اينها است و انسان بايد به نيروى عقل و تقوى بر خواسته‏ هاى مسلّط شود تا بتواند كارى بكند. @maad_shenasy
🍃 راه بهشت🍃 اگر انسان بخواهد در مقام و تسليم أوامر پروردگار سستى نورزد، و در خوشی و سختی با مردمان خدا شركت كند و با رياضات شرعی نفس خود را ادب كند، تمام زندگى انسان با ناگواريها مواجه شده و بايد با قدم راستين در اين گام برداشت. ♨️چون اين‌ها راه بهشت و رضوان و مقدّمه طهارت و است؛ و تا نفس پاك نشود، وصول به بهشت امكان پذير نخواهد بود. 🔻@maad_shenasy
📌محتویات جهنم ♨️جهنّم مملوّ است از شهوات و لذّات بى بند و بار، و دروغ و غيبت، و خيانت و فسق و فجور، و تعدّى به اموال و نواميس مردم، و تجاوز به حقوق زن و فرزند و همسايه و شريك و رفيق و عالِم و امام و پيمبر. 🔻@maad_shenasy
☘️نتیجه اعمال خوب و بد در برزخ☘️ 🍂مرحوم نراقى در ايّامِ اقامت در نجف،يكی از روزهای ماه رمضان در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش ميگويد: هيچ در منزل نيست، لطفا چيزى تهيّه كنید! مرحوم نراقى در حاليكه حتّى يك پول سياه هم نداشت از منزل بيرون می آيد و يكسره براى زيارت اهل قبور به وادی السلام می رود؛ در ميان قبرها قدرى می نشيند و فاتحه مي‌خواند تا اينكه آفتاب غروب می‌كند و هوا كم كم رو به تاريكى می‌رود. ناگاه می بيند جنازه‏ اى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما عجله داريم،شما بقيّه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاشتند و رفتند. مرحومِ نراقى می گويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم، و بعد بروى او خشت نهاده و خاك بريزم؛ ناگهان دريچه ای دیدم ، از آن دريچه داخل شده ديدم باغ بزرگى است، درخت‏ هاى سر سبز سر به هم آورده و داراى ميوه‏ هاى مختلف و متنوّع است. 🍂از در اين باغ يك راهى است بسوى قصر مجلّلى كه تمام سنگ ريزه‏ هاى اين راه از جواهرات فرش شده است. بى اختيار وارد شدم ، به‌سوى قصر رهسپار شدم، ديدم قصر با شكوهى است و خشت‏هاى آن از جواهرات قيمتى است؛ از پلّه بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم، ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشسته‏ اند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. اطرافیان از آن شخصى كه در صدر نشسته احوالپرسى می كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال می كنند و او هم پاسخ می دهد و آن مرد خوشحال و مسرور به يكايك از سؤالات جواب می گويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد!! يكسره به‌سمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت و از اطاق خارج شد. آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغيّر شد و قدرى به خود پیچید، و كم كم حالش عادّى شد. ✍️این داستان ادامه دارد... @maad_shenasy
☘️نتیجه اعمال خوب و بد در برزخ☘️ 📌(قسمت دوم) 🍂سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن. ساعتى گذشت ديدم براى مرتبه ديگر، آن مار از در وارد شد و مثل سابق او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره‏ اش دگرگون شد و سپس به حالت عادّى برگشت. من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلّق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش می زند؟ گفت: من همين مرده‏ اى هستم كه الآن شما در قبر گذارده‏ ايد، و اين باغ، بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، كه از دريچه‏ اى كه از قبر من به عالم برزخ باز شده است پديد آمده است. اين قصر مال من است، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده می كنيد بهشت برزخى من است، من آمده‏ ام اينجا. اين افرادى كه در اطاق گرد آمده‏ اند ارحام من هستند كه قبل ازمن مرده اند و حالا براى ديدن من آمده‏ اند و جویای احوال بازماندگان خود در دنيا هستند. گفتم اين مار چرا تو را می زند؟ گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر ميكنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجه برزخى همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت می كردم، صاحب دكّانى با يك مشترى خود دعوا می کردند صاحب دكّان می گفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مى‏گفت: من پنج شاهى بدهكارم. من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى دست بردار و پنج شاهى و نيم بصاحب دكّان بده. 🍂صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود- حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام نجات پيدا كنم. ✍️این داستان ادامه دارد... 🔻@maad_shenasy
☘️نتیجه اعمال خوب و بد در برزخ☘️ 📌(قسمت آخر) 🍂چون اين را شنيدم برخاستم و گفتم: عيال من در خانه منتظر است، من بايد بروم و براى آنان افطارى ببرم. همان مردى كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا دم در بدرقه كرد، از در كه خواستم بيرون آيم يك كيسه برنج به من داد، كيسه كوچكى بود، و گفت: اين برنج خوبى است، ببريد براى خانواده تان. خداحافظى كردم و آمدم بيرون باغ، از دريچه‏ اى كه داخل شده بودم خارج شدم، ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روى زمين افتاده و دیگر دريچه‏ اى نيست؛ از قبر بيرون آمدم و خشت‏ها را گذارده و خاك ریختم . كيسه برنج را با خود به منزل آورده و طبخ نموديم. 🍂و مدّتها گذشت و ما از آن برنج طبخ می كرديم و تمام نمی شد، و هر وقت طبخ می كرديم چنان بوى خوشى از آن متصاعد می شد كه محلّه را خوشبو ميكرد. همسايه‏ ها می گفتند: اين برنج را از كجا خريده ايد؟ بالاخره بعد از مدّتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهمانى آمده بود و چون عيال از آن برنج طبخ کرد، عطر آن فضاى خانه را فرا گرفت ميهمان ‏پرسید: اين برنج از كجاست كه از تمام اقسام برنج‏ هاى عنبر بو خوشبوتر است؟ اهل منزل، مأخوذ به حيا شده و داستان را براى او تعريف‏ مى كنند. پس از اين بيان، آن مقدارى از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند ديگر برنج تمام شد. آرى اينها غذاهاى بهشتى است كه خداوند براى مقرّبان درگاه خود روزى می فرمايد. 🔻@maad_shenasy
🍃احاطه ملکوتی مرحوم آقای قاضی رضوان الله علیه🍃 💠یکی از بزرگان علمی نجف نقل می کرد که: من از احوالاتى كه از بگوشم می رسيد در شكّ بودم. با خود می‌گفتم آيا اين مطالبى كه اينها دارند درست است يا نه؟ مدّتها در این فکر بودم و كسى هم از نيّت من خبرى نداشت. تا يكروز برای اعمال مسجد کوفه به آنجا رفتم. در بيرون مسجد به مرحوم رحمة الله عليه برخورد كردم و سلام و احوال پرسی كرديم و مشغول صحبت شدیم تا رسيديم پشت مسجد، روى زمين نشستيم تا قدرى رفع خستگى كرده و سپس به مسجد برويم. 💠 رحمة الله عليه از عظمت توحيد و قدم گذاردن در اين راه، و در اينكه يگانه هدف خلقت انسان است مطالبى را بيان می نمود من در دلم می گفتم: كه واقعا ما در شكّ و شبهه هستيم و نمی دانيم چه خبر است؟ اگر حقيقتى باشد و به ما نرسد واى بر ما! و از طرفى هم نمی دانيم كه واقعاً راست است تا دنبال كنيم. در اين حال مار بزرگى از سوراخ بيرون آمد و در جلوى ما خزيد چون در آن نواحى مار بسيار است و غالباً مردم آنها را مى‏بينند. همينكه مار در مقابل ما رسيد من وحشت كردم، رحمة الله عليه اشاره‏اى به مار كرده و فرمود: مُتْ بِإذْنِ اللَهِ! «بمير به اذن خدا!» مار فوراً در جاى خود خشك شد! سپس بدون آنكه اعتنائى كند مشغول صحبت شدند.، سپس برخاستيم رفتيم داخل مسجد. 💠اين عمل بواسطه اسم المُميت پروردگار صورت تحقّق پذيرفته است و با آن قبض روح انجام گرفته است. 🔻@maad_shenasy
🍂این است معنی جهنم🍂 كسی كه در دنيا براساس وظائف عمل نكند و خود را رها پنداشته و بى حساب و كتاب فرض نماید و خود را از اين عالم شگفت انگيز با اين نظم بديع، جدا ديده و سرسرى رفتار كند در دستگاه‏ انتظام اين عالَم مسؤول بوده و مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت و به پاداش و كيفر اعمال خود خواهد رسيد. 🛑اينست معنى ! 🔻@maad_shenasy
🍃 معناى دنيا همين زندگى كردن بر اساس تخيّلات و شهوات و لذائذ گذرا و غفلت از برنامه حقيقى انسانى و جهالت و غفلت از خداست. 🔻@maad_shenasy
🌺برخیز کار کن!🌺 🍃يكى از رفقا و دوستان ما براى زيارت عتبه مباركه آستان علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام به مشهد مقدّس مشرّف شد، و حال خوبى داشت. در وقت مراجعت خوابى عجيب در آنجا ديده بود. گفت: در هنگام ورود داخل در حرم نشدم بلكه مؤدّبانه كنار درِ حرم ايستادم و سلام عرض كردم، و با خود گفتم: من كه به امام و حقّ آن حضرت معرفت واقعيّه ندارم نبايد داخل حرم شوم تا زماني كه حضرت حاجت مرا بدهند و مرا به حقّ خود و خداى خود عارف كنند. بود و هوا خيلى سرد بود. 🍃در نيمه شب كه در يكى از رواق‌هاى پشت سر نزديك به كفشدارى خوابم برده بود در خواب ديدم حضرت تشريف آوردند و با سر انگشت پا چند مرتبه به من زدند و فرمودند: برخيز! برخيز كار كن؛ بدون كار درست نمى‏شود... است؛ برخیز کار کن! 🔻@maad_shenasy