🔹مرحوم علامه طهرانی قدّس سرّه می فرمودند:
پیرمردى صادق القول میگفت:
پس از انقلابِ مشروطیّت که سربازهاى محمّد ولى خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که:
🔸روزى در نواحى قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکى السّلاح بطوریکه قطارهاى فشنگ را مرتّباً در روى سینه خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرفِ غرب یعنى به سمت امامزاده حسن میگذشتند.
🌿و یکى از آنها چُپـُقى بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود.
در کنار دیوار خیابان درویشى فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روى زانوهاى خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.
‼️همینکه این دو نفر تفنگچى از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مردِ سرتراشیده افتاد، آن مردِ چپق بدست به سمتِ او آمد و از روى اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روى سر او خالى کرد و رفت.
🔹درویش سر خود را از روى زانو برداشته و نظرى کرد و گفت: این کَدو صاحب دارد.
❗️هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راهِ خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتى از دور مشغولِ تماشا کردن آن تفنگچى هستند.
♻️اسب، او را به زمین زده بود و یک دست در روى سینه او گذارده، و با دست دیگر مرتّباً بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پاى خود خُرد و لِه ساخت.
✅این داستان را دربارهٔ سرعتِ حساب در دنیا راجع به کیفرِ عملِ زشت بیان کردیم.
📚 معادشناسی ؛ جلد۸، صفحه: ۱۹۹
#داستان
@maadshenasii
🔺علامه طهرانی قدّس سرّه می فرماید: یکى از رفقاى نجفى ما که فعلاََ از اَعلامِ نجف است براى من مىگفت:
🔸 من یک روز به دکّان سبزى فروشى رفته بودم، دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛
❗️ولى بعکسِ معهود، کاهوهاى پلاسیده و آنهائیکه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند بر مىدارد.
من کاملًا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را بصاحب دکّان داد و ترازو کرد، و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد.
🔹من که در آنوقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مَردِ مُسنّ و پیرمردى بود، بدنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم!
شما بعکسِ همه، چرا این کاهوهاى غیرِ مطلوب را سوا کردید؟!
‼️مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من!
این مردِ فروشنده، شخصِ بى بضاعت و فقیرى است، و من گاهگاهى به او مُساعدت[کمک] مىکنم؛ و نمىخواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلًا آن عزّت و شرفِ آبرو از بین برود؛ و ثانیاً خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.
🌿و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛
و من مىدانستم که اینها[کاهوهای پلاسیده] بالاخره خریدارى ندارد،
و ظهر که دکّانِ خود را مىبندد به بیرون خواهد ریخت،لذا براى عدمِ تضرّرِ او مبادرت بخریدن کردم.
📚مهر تابان،ص: ۳۲
#داستان
@maadshenasii
#داستان خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد...
مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه می فرماید:
« اين حقير معمولًا قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس ... معمولًا در تابستانها با تمامِ فرزندان و اهلبيت قريب يكماه به مشهد مقدّس مشرّف مىشديم.
🔹در تابستان سنه ۱۳۹۳ (هجريّه قمريّه) كه مشرّف بوديم و آية الله ميلانى و حضرت علّامه آية الله طباطبائى هر دو حيات داشتند، و ما منزلى را در مُنتهٰی إليه بازارچه حاج آقاجان در كوچه حمّام برق اجاره كرده بوديم و معمولًا از صحنِ بزرگ هميشه به حرم مطهّر مشرّف مىشديم.
🌿يكروز كه در ساعتِ دو به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم و حال بسيار خوبى داشتم و سپس براى نماز ظهر به مسجد گوهرشاد آمده و با چند نفر از رفقا بطورِ فُرادىٰ نماز ظهر را خواندم،
🔹همينكه خواستم از درِ مسجد به طرفِ بازار كه متّصل به صحن بزرگ بود و يگانه راهِ ما بود خارج شوم، درِ مسجد را كه متّصل به كفشدارى بود بوسيدم.
و چون نماز ظهرِ جماعتها در مسجد گوهرشاد به پايان رسيده و مردم مشغول خارج شدن بودند چنان ازدحام و جمعيّتى از مسجد بيرون مىآمد كه راه را تنگ كرده بود.
‼️در آن وقت كه در را بوسيدم ناگاه صدائى به گوش من خورد كه شخصى به من مىگويد: آقا چوب كه بوسيدن ندارد!
ادامه👇👇👇
من نفهميدم در اثر اين صدا به من چه حالى دست داد، عينا مانند جرقّهاى كه بر دل بزند و انسان را بيهوش كند از خود بيخود شدم
⁉️و گفتم: چرا بوسيدن ندارد؟ چرا بوسيدن ندارد؟! چوب حرم بوسيدن دارد، چوب كفشدارى حرم بوسيدن دارد، كفش زوّار حرم بوسيدن دارد، خاك پاى زوّار حرم بوسيدن دارد.
و اين گفتار را با فرياد بلند مىگفتم و ناگاه خودم را در ميان جمعيّت به زمين انداختم و گرد و غبار كفشها و خاك روى زمين را بر صورت مىماليدم و مىگفتم: ببين! اينطور بوسيدن دارد. و پيوسته اين كار را ميكردم.
🔹و سپس برخاستم و سوى منزل روان شدم. آن مرد گوينده گفت: آقا من حرفى كه نزدهام! من جسارتى كه نكردهام!
⁉️گفتم: چه مىخواستى بگوئى؟! و چه ديگر مىخواستى بكنى؟! اين چوب نيست، اين چوب كفشدارى حرم است. اينجا بارگاه حضرت علىّ بن موسى الرّضاست، اينجا مَطافِ فرشتگان است، اينجا محلِّ سجده حوريان و مقرّبان و پيامبران است، اينجا عرش رحمن است، اينجا چه و اينجا چه و اينجا چه است.
ادامه👇👇
گفت: آقا من مسلمانم، من شيعهام، من اهل خمس و زكاتم، امروز صبح وجوه شرعيّه خود را به حضرت آية الله ميلانى دادهام.
گفتم: خمس سرت را بخورد! امام محتاج به اين فضولاتِ اموال شما نيست! آنچه داديد براى خودتان مبارك باشد.
امام از شما ادب مىخواهد. چرا مؤدّب نيستيد؟ سوگند به خدا دست بر نميدارم تا با دست خودم در روز قيامت تو را به رو در آتش افكنم!
🔹در اين حال يكى از دامادانِ ما (شوهر خواهر) به نام آقا سيّد محمود نور بخش جلو آمدند
و گفتند: من اين مرد را مىشناسم، از مؤمنان است، و از ارادتمندان مرحومِ والدِ شما بوده است.
گفتم: هر كه مىخواهد باشد، شيطان بواسطه ترك ادب به دوزخ افتاد!
🔸در اين حال من مشغول حركت به سوى منزل بوده و در بازار روانه بودم و اين مرد هم دنبال ما افتاده بود و مىگفت: آقا مرا ببخشيد! شما را به خدا مرا ببخشيد! تا رسيديم به داخل صحن بزرگ؛
❓من گفتم: من كه هستم كه تُرا ببخشم؟ من هيچ نيستم.
شما جسارت به من نكرديد، شما جسارت به امام رضا نموديد و اين قابل بخشش نيست.
🌿بزرگانِ از علماء ما: علّامهها، شيخ طوسىها، خواجه نصيرها، شيخ مفيدها، ملّا صدراها همگى آستان بوس اين درگاهند و شرفشان در اين است كه سر بر اين آستان نهادهاند، و شما مىگوئيد چوب كه بوسيدن ندارد!
❗️گفت: غلط كردم، توبه كردم، ديگر چنين غلطى نمىكنم!
گفتم: من هم از تو در دل خودم بقدر ذرّهاى كدورت ندارم! اگر توبه واقعى كردهاى درهاى آسمان به روى تو باز است. و در اين حال مردم در صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند و من به منزل آمدم.
ادامه👇👇
اين حقير عصر آن روز كه به محضر استاد گرامى مرحوم فقيد آية الله طباطبائى رضوان الله عليه مشرّف شدم به مناسبتِ بعضى از بارقهها كه بر دل مىخورد و انسان را بىخانمان ميكند و از جمله اين شعر حافظ:
🌹برقى از منزل ليلى بدرخشيد سحر
🌹وه كه با خرمن مجنونِ دل افكار چه كرد
مذاكراتى بود و ايشان بياناتى بس نفيس ايراد كردند.
حقير بالمناسبه به خاطرم جريانِ واقعه امروز آمد و براى آن حضرت بيان كردم
و عرض كردم: آيا اين هم از همان بارقهها است؟! ايشان سكوت طويلى كردند، و سر به زير انداخته و متفكّر بودند، و چيزى نگفتند.
🔹رسمِ مرحوم آية الله ميلانى اين بود كه روزها يكساعت به غروب به بيرونى آمده و مىنشستند و حضرت علّامه آية الله طباطبائى هم در آن ساعت به منزل ايشان رفته و پس از ملاقات و ديدار، نزديك غروب به حرم مطهّرمشرّف مىشدند و يا به نماز جماعت ايشان حاضر مىشدند و چون يك طلبه معمولى در آخر صفوف مىنشستند.
🔸تقريبا دو سه روز از موضوعِ نقلِ ما داستانِ خود را براى حضرت استاد گذشته بود كه روزى در مشهد به يكى از دوستانِ سابق خود به نام آقاى شيخ حسن منفرد شاه عبد العظيمى برخورد كردم
و ايشان گفتند: ديروز در منزل آية الله ميلانى رفتم و علّامه طباطبائى داستانى را از يكى از علماى طهران كه در مسجد گوهرشاد هنگام خروج و بوسيدن درِ كفشدارى مسجد اتّفاق افتاده بود مفصّلًا بيان مىكردند و از اوّل قضيّه تا آخر داستان همينطور اشك مىريختند.
و سپس با بشاشت و خرسندى اظهار نمودند كه: الحمد للّه فعلًا در ميان روحانيّون افرادى هستند كه اينطور علاقمند به شعائر دينى و عرض ادب به ساحت قدس ائمّه اطهار باشند.
و اسمى از آن روحانى نياوردند، وليكن از قرائن من اينطور استنباط كردم كه شما بوده باشيد، آيا اينطور نيست؟!
✅من گفتم: بلى اين قضيّه راجع به من است. و آنگاه دانستم كه سكوت و تفكّر علّامه[طباطبایی] علامتِ رضا و امضاى كِردار من بوده است كه شرح جريان را توأما با گريه بيان ميفرمودهاند.
رحمةُ الله عليه رحمةً واسعةً.
📚 مهر تابان تعليقه صفحه ۹۵ تا ۹۸
#علامه_طباطبایی
#علامه_طهرانی
#ادب
@maadshenasii
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد
در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را
💔اللهم عجل لولیک الفرج💔
#امام_زمان
@maadshenasii