ادامه #داستان
(شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پیرمرد سنّی)
"قسمت سوم"
🔹فرزندانش مرا بر سر تُربت او بردند و گفتم: خدايا ما در اين پيرمرد اُميد داشتيم چرا او را از دنيا بردى؟
خيلى به آستانۀ تشيّع نزديك بود،افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت.😞
از سر تربتِ پيرمرد بازگشتيم و با فرزندان به منزل پيرمرد آمديم.
من شب را در همانجا استراحت كردم؛چون 🛌خوابيدم، در عالم رؤيا ديدم دَرى است وارد شدم، ديدم دالان طويلى است و در يكطرف اين دالان نيمكتى است بلند، و در روى آن دو نفر نشستهاند و آن پيرمرد سنّى نيز در مقابل آنهاست.
🔸پس از ورود، سلام كردم و احوالپرسى كردم،ديدم در انتهاى دالان درى است شيشهاى و از پشت آن باغى بزرگ ديده ميشد.
❓من از پيرمرد پرسيدم:اينجا كجاست؟گفت:اينجا عالَمِ قبرِ من است،عالم برزخ من است و اين باغى كه در انتهاى دالان است متعلّق به من و قيامت من است.
گفتم:چرا در آن باغ نرفتى؟
گفت:هنوز موقعش نرسيده است؛ اوّل بايد اين دالان طىّ شود و سپس در آن باغ رفت.
❓گفتم:چرا طىّ نمىكنى و نميروى؟
گفت:اين دو نفر معلّم من هستند.اين دو،دو فرشتۀ آسمانيند آمدهاند مرا تعليمِ ولايت كنند، وقتى ولايتم كامل شد ميروم؛
آقا سيّد جواد! گفتى و نگفتى(يعنى گفتى كه شيخِ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب ميدهد و به فرياد ميرسد اسمَش شيخ علىّ است؛امّا نگفتى اين شيخ علىّ، علىّ ابن أبى طالب است.)بخدا قسم همين كه صدا زدم:شيخ علىّ بفريادم رس،همينجا حاضر شد.
گفتم:داستان چيست؟
گفت:چون من از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند😱 و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤال كردند:
مَنْ رَبُّكَ وَ مَنْ نَبيُّكَ وَ مَنْ إمامُكَ؟
من دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم.
✍این داستان ادامه دارد...
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii
خلاصه معادشناسی جلد۱_1.mp3
30.09M
شرح مختصر کتاب#معادشناسی...
«جلسه نهم »
(حجت الاسلام بی پروا)
______________________________
🗒 خلاصه ای از مطالب گفته شده در جلداول معادشناسی...
🔹 به تصویر کشیدن حالِ عدّه ای از دوزخیان توسط خداوند در قرآن...
🔹 استفاده از فرصتهای ناب زندگی...
🔹 مؤمن باید نسبت به عُمر خود بخیل باشد.
🔹 نصیحت شنیدنی و جالب امیرالمؤمنین به فرزندشان علیهماالسلام
🔹 حال امیرالمؤمنین علیهالسلام در تشییع جنازه...
🔹 ره آسمان درون است پَرِعشق را بجُنبان...
📌 اشارهای به اهمّ مطالب بیان شده در هشت جلسه گذشته ...
#شرح_معادشناسی
@maadshenasii
قسمتِ آخر #داستان
(شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پیرمرد سنّی)
و هرچه میخواستم پاسخ دهم به زبانم چيزى نمىآمد😟،
با آنكه من اهل اسلامم، هر چه خواستم خداى خود را بگويم و پيغمبر خود را بگويم به زبانم جارى نمىشد😩.
نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطۀ غلبه و سيطرۀ خود درآورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم، بيچاره به تمام معنى،😰 و ديدم هيچ راه گريز و فرارى نيست؛گرفتار شدهام.
❗️ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتى:ما يك شيخى داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد يا در مغرب آن،فوراً حاضر ميشود و رفع گرفتارى از او ميكند.
من صدا زدم:اى شيخ علىّ به فريادم رس !😭
فوراً علىّ بن أبى طالب أمير المؤمنين عليه السّلام حاضر شدند اينجا، و به آن دو نكير و منكر گفتند: دست از اين مرد برداريد، معاند نيست،
او از دشمنان ما نيست،اينطور تربيت شده،عقائدش كامل نيست چون سعه (ظرفیت) نداشته است.
حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشتۀ ديگر بيايند و عقائد مرا كامل كنند،
اين دو نفرى كه روى نيمكت نشستهاند دو فرشتهاى هستند كه به اَمرِ آن حضرت آمدهاند و مرا تعليم عقائد مىكنند.
🔹وقتى عقائد من صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طىّ كنم و از آن وارد آن باغ گردم.
(علامه طهرانی در ادامه کتاب میفرماید):
اين خواب كه جهاتى را از دستگيرى و عفو از مستضعفين و تكامل برزخى و جهات بسيار ديگر را ميرساند، دلالت بر سؤال از عقائد در عالم قبر نيز دارد.
اين خواب،نظير خوابهاى ديگرى كه ما در اين مباحث بيان مىكنيم، از وقايع مسلّمُ الوقوع همين عصر ماست.
✍در این داستان نکات بسیار دقیق وظریفی می باشد که در صوتها به آن اشاره شده است.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خودِت کمک کن تا هوای تو را داشته باشیم...
🎙بیانات
#آیت_الله_حسینی_طهرانی
مدظله العالی
@maadshenasii
#داستان
🔺فرار از دستِ عزرائیل🔺
گويند روزى مردى وحشت زده😨 خدمتِ حضرت سليمان علیه السّلام رسيد.
🔹حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، سؤال كرد: اى مرد مؤمن! چرا چنين شدى؟ سبب ترس تو چيست؟
🔸مرد گفت: عزرائيل بر من از روى كينه و غضب نظرى كرده و مرا چنانكه می بينى دچار دهشت ساخته است.
⁉️حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست؟
عرض كرد: يا نبىّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائى يابم!
☁️حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان به سمت كشور هندوستان ببرد.
ادامه...👇👇
... روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل براى ديدار آمده بود گفت: اى عزرائيل براى چه سببى در بنده مؤمن از روى كينه و غضب نظر كردى تا آن مرد مسكين، وحشت زده، دست از خانه و لانه خود كشيده و به ديار غربت فرارى شد؟
عزرائيل عرض كرد: من از روى غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدى درباره من برد.
🌱داستان از اين قرار است كه : خداوند به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم😳 و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئى دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيه خود من بود.
بارى با خود می گفتم اگر او صد بال هم داشته باشد در اين زمان كوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟
با خود گفتم من به سراغ مأموريّت خود می روم، بر عهده من چيز دگرى نيست. 👌
به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را درآنجا يافتم و جانش را قبض كردم !
💬توضیحِ اَسرارِ این داستان و جوابِ چندین سوالِ دیگر در صوت جلسه سوم بیان شده است.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii