🔺#داستان جالب و شنیدنی"برنجِ متبرّک"🔺
(قسمت اول)
🔹مرحوم نراقى در ايّامِ اقامت در نجف،يكی از روزهای ماه رمضان در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش ميگويد: هيچ در منزل نيست، لطفا چيزى تهيّه كنید!
🔸مرحوم نراقى در حاليكه حتّى يك پول سياه هم نداشت از منزل بيرون می آيد و يكسره براى زيارت اهل قبور به وادی السلام می رود؛
♻️در ميان قبرها قدرى می نشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب میكند و هوا كم كم رو به تاريكى میرود.
♦️ناگاه می بيند جنازه اى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما عجله داريم،شما بقيّه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد! جنازه را گذاشتند و رفتند.
🔻مرحومِ نراقى می گويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن را باز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم، و بعد بروى او خشت نهاده و خاك بريزم؛ ناگهان دريچه ای دیدم ، از آن دريچه داخل شده ديدم باغ بزرگى است، درخت هاى سر سبز سر به هم آورده و داراى ميوه هاى مختلف و متنوّع است.‼️
🌳از در اين باغ يك راهى است بسوى قصر مجلّلى كه تمام سنگ ريزه هاى اين راه از جواهرات فرش شده است.
بى اختيار وارد شدم ، بهسوى قصر رهسپار شدم، ديدم قصر با شكوهى است و خشتهاى آن از جواهرات قيمتى است؛ از پلّه بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم، ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشسته اند.
🌿سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. اطرافیان از آن شخصى كه در صدر نشسته احوالپرسى می كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال می كنند و او هم پاسخ می دهد و آن مرد خوشحال و مسرور به يكايك از سؤالات جواب می گويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد!! يكسره بهسمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت و از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغيّر شد و قدرى به خود پیچید، و كم كم حالش عادّى شد.
✍️این داستان ادامه دارد...
@maadshenasii
May 11
🔺ادامه #داستان "برنجِ متبرک"🔺
📌(قسمت دوم)
🔹سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن. ساعتى گذشت ديدم براى مرتبه ديگر، آن مار از در وارد شد و مثل سابق او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادّى برگشت.
⁉️من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلّق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش می زند؟
🌹گفت: من همين مرده اى هستم كه الآن شما در قبر گذارده ايد، و اين باغ، بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، كه از دريچه اى كه از قبر من به عالم برزخ باز شده است پديد آمده است.
🌿اين قصر مال من است، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده می كنيد بهشت برزخى من است، من آمده ام اينجا.
🔸اين افرادى كه در اطاق گرد آمده اند ارحام من هستند كه قبل ازمن مرده اند و حالا براى ديدن من آمده اند و جویای احوال بازماندگان خود در دنيا هستند. گفتم اين مار چرا تو را می زند؟
❓گفت: قضيّه از اين قرار است كه من مردى هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكات، و هر چه فكر ميكنم از من كار خلافى كه مستحقّ چنين عقوبتى باشم سر نزده است، و اين باغ با اين خصوصيّات نتيجه برزخى همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنكه يك روز در هواى گرم تابستان كه در ميان كوچه حركت می كردم، صاحب دكّانى با يك مشترى خود دعوا می کردند صاحب دكّان می گفت: سيصد دينار (شش شاهى) از تو طلب دارم و مشترى مىگفت: من پنج شاهى بدهكارم.
من به صاحب دكّان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى دست بردار و پنج شاهى و نيم بصاحب دكّان بده.
🍂صاحب دكّان ساكت شد و چيزى نگفت؛ ولى چون حقّ با صاحب دكّان بوده و من به قدر نيم شاهى به قضاوت خود كه صاحب دكّان راضى بر آن نبود- حقّ او را ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند عزّ و جلّ اين مار را معيّن نموده كه هر يك ساعت مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام نجات پيدا كنم.
✍️این داستان ادامه دارد...
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii
🔺️ادامه#داستان "برنجِ متبرک"🔺️
📌(قسمت آخر)
🔹️چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است ، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم .
🌹همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد ، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد ، کیسه کوچکی بود ، و گفت : این برنج خوبی است، ببرید برای عیالتتان.
🔸️من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ ، از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم ، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست ؛ از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم .
🌿و مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمی شد ، و هر وقت طبخ میکردیم 🍚 چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محلّه را خوشبو میکرد.
⁉️همسایه ها می گفتند : این برنج را از کجا خریده اید؟؟
💠 بالاخره بعد از مدّتها یک روز که من در منزل نبودم ، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دم میکند ، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد ، میهمان می پرسد : این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبر بو خوشبوتر است؟؟
♦️اهل منزل ، ماخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف میکنند.
♻️ پس از این بیان ، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ما با خیال تو زنده هستیم...
🎙بیانات
#آیت_الله_حسینی_طهرانی
مدظله العالی
@maadshenasii
AudioCutter_محرم_الحرام_شب_هفتم_سخنراني_حجت.mp3
25.57M
#متفرقه
#بشنوید
🌹با حُسن خُلق به بالاترین مقام های بهشتی برسید 🌹
⁉️بیشترین عامل ورود به بهشت و دوزخ چیست؟
⁉️نزدیک ترین ومحبوب ترین افراد نزد رسول الله صلی الله علیه وآله چه کسانی هستند؟
⁉️ویترین اعمال مومن در قیامت چیست؟
⁉️معادله عجیب امّ سلمه که پیامبرصلی الله علیه وآله آن را حلّ کردند، چه بود؟
🔹حال پیرزنی که تمام شبها راعبادت وتمام روزها را روزه میگرفت ولی اهل آتش بود، چون بداخلاق بود...
🎙#سخنران: #حجت_الاسلام_بی_پروا
@maadshenasii
💠که بودند، چه شدند...💠
برادر...!
جدّ ما كو؟ اجداد ما كجا رفتند؟ همۀ آنها خبر شدند. يك روز اثر بودند، آن هم چه اثر_مهمّى!
دنيا را زير گام خود تكان مىدادند، فرياد آنان گوش فلك را كر مىكرد؛
مىآمدند و می رفتند و فعّالیت های زیادی داشتند،
🔺همه اثر بود. امروز همه شان خبر شدند.
ما هم امروز اثريم؛ می گوئيم، می شنويم، در فعّاليّت هستيم؛ فردا خبريم، می گويند:
فلانی... خدا رحمتش كند.
‼️این قرعه ای نیست که فقط بنام آنان زده شود...
#معادشناسی
#علامه_طهرانی
@maadshenasii
#داستان جالب
"خِیرات برای روح مادرشوهر"
🔹مرحوم آقا بزرگ طهرانی میفرمودند:
من طفل بودم و منزل ما در طهران،پامنار بود...
يك روز مادر من در منزل آلبالوپلو پخته بود🍯
هنگام ظهر يك سائلى(گدا)در كوچه سؤال(گدایی) ميكرد و مادرِ من هم كه در مطبخ(آشپزخانه) مشغول طبخ بود،صداى سائل را شنيدوبراى خيرات به روحِ مادر بزرگ من كه مادر شوهرش میشد وتازه ازدنيا رحلت كرده بود ميخواهد مقدارى ازغذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز دردسترس نبوده، به عجله براى آنكه سائل از در منزل ردّ نشود مقدارى از آن آلبالوپلو را در طاس حمّام كه در دسترس بود ريخته و به سائل ميدهد،و از اين موضوع كسى خبر نداشت.
🔺نيمه شب پدرمن ازخواب بيدار شده و مادر مرابيدار كردوگفت:امروز چهكار كردى؟ چهكار كردى؟
مادرم گفت:نمىدانم❗️
پدرم گفت:الآن مادرم رادرخواب ديدم و بمن گفت: من از عروس خودم گله دارم
امروز آبروى مرا در نزد مُردگان بُرد؛غذاى مرا در طاس حمّام فرستاد.
⁉️توچهكار كردهاى؟
مادرم مىگفت:هرچه فكركردم چيزى بنظرنيامد
✅ناگهان متوجّه شدم كه اين آلبالوپلو رابه سائل چون به قصدِهديّه براى روح تازه گذشته دادهام و درآن عالم غذاى آن مرحومه بوده است،چون بصورت نامطلوبى به سائل داده شده است،به همان طريق آن رادر عالَم براى مادر شوهرم بردهاند و او از اين كار گلهمند است.
💬آرى،او شکایت دارد كه چرا غذاى مرا كه صورت مُلكى(دنیایی)اَش آلبالو پلو به سائل است وصورت ملكوتى(آخرتی)اَش يك طبق نور است كه براى روان متوفّى مىبرند،در طاس حمّام ريخته و اهانت به سائل،اهانت به روح متوفّى بوده است.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهمیّت غسل روزجمعه
🎙بیانات
#حضرت_آیة_الله_حسینی_طهرانی
مدظله العالی
@maadshenasii
#داستان
"ملاقات حضرت ابراهیم علیه السلام با عزرائیل"
🔹حضرت ابراهیم(ع) روزی شخصی را دید،
⁉️از او پرسید: تو کیستی؟
او گفت: عزرائیل هستم.
حضرت فرمود: از تو میخواهم خودت را به آن صورتی که مؤمنین را قبض روح میکنی، به من بنمایانی.
🔺به دستور او، حضرت ابراهیم روی خود را برگردانید سپس باز به او نگاه کرد این بار جوانی بسیار زیبا و خوشرو دید،
🌷گفت: «اگر ٌمؤمن پس از مرگ، پاداشی غیر از این چهرهی زیبا نگیرد، همین دیدار برای او کافی است و پاداش خوبی برای کارهای نیکش خواهد بود.»
🔸سپس حضرت ابراهیم به عزرائیل گفت: «اگر میتوانی، خودت را در آن چهرهای که گمراهان را با آن، قبض روح میکنی به من بنمایان»
😞عزرائیل گفت: ای ابراهیم! تو طاقت دیدن آن چهره را نداری.
حضرت ابراهیم(ع) خواستهاش را تکرار کرد.
عزرائیل گفت: روی خود را بگردان، حضرت روی خود را گردانید و سپس به او نگاه کرد
😱این بار مردی سیاه دید که موهای بدنش راست شده، بوی بسیار بدی دارد و از سوراخهای بینیاش دود و آتش بیرون میآید.
حضرت ابراهیم(ع) نتوانست آن چهره را مشاهده کند و بر اثر شدّت وحشت بیهوش شد.
♻️وقتی که به هوش آمد، عزرائیل را به صورت اول دید، به او فرمود: «ای فرشتهی مرگ اگر انسان گنهکار جز دیدن همین چهره، کیفر دیگری نبیند، همین نگاه برای عذاب و کیفر او کفایت میکند.»
✅آیا واقعا عزرائیل تغییر قیافه میدهد؟ وجواب چندین سوال دیگر در صوت جلسه هفتم👇👇توضیح داده شده است.
#علامه_طهرانی
#معادشناسی
@maadshenasii