eitaa logo
معارف
25 دنبال‌کننده
21 عکس
85 ویدیو
99 فایل
اصول دین و عقائد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 بحث روایتی سوره نصر🍁 ✳️ تفسیر المیزان ⬅️ خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از خبر داده بود كه گويا مى بينم از طرف قريش به سوى شما مى آيد تا پيمان را كند و به زودى بن ورقاء را در راه مى بيند. اتفاقا همينطور كه فرموده بود پيش آمد، بديل و همرهانش ابوسفيان را در ديدند كه از طرف به مدينه مى رود تا پيمان را تمديد و محكم كند. همينكه ابوسفيان را ديد پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت رفته بودم كنار و اين اطراف. گفت: مدينه نزد نرفتى؟ پاسخ داد: . و از هم جدا شدند، بديل به طرف رهسپار شد. ابوسفيان به همراهان خود گفت: اگر بديل مدينه رفته باشد، حتما را از داده، برويم ببينيم كجا خوابيده بود، رفتند و آنجا را يافته شتر بديل را پيدا كردند و ديدند هسته خرما در آن هست ابوسفيان گفت به خدا بديل نزد محمد رفته بود. 🍁🍁🍁🍁🍁 ابوسفيان از آنجا به آمد و نزد خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت، عرضه داشت: اى محمد قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را بده و مدت پيمان را كن. خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا عليه توطئه كرديد و بكار زديد و را شكستيد؟ ابوسفيان گفت: . فرمود: اگر نشكسته ايد ما بر سر خود هستيم. ابوسفيان از آنجا بيرون آمد، به برخورد و گفت: قريش را در پناه خود گير. ابوبكر گفت: بر تو مگر كسى مى تواند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى را پناه بدهد. از او هم گذشت به برخورد و همان تقاضا را از او كرد و جواب را از او شنيد. از او هم گذشت به منزل ام حبيبه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت و خواست تا روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بنشيند، دخترش خم شد و فرش را كرد. ابوسفيان گفت:دخترم آيا كردى از اينكه پدرت روى فرش بنشيند. گفت: بله، اين فرش خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و تو به خاطر و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش . 🍁🍁🍁🍁🍁 از آنجا هم شد و به خانه (عليهاالسلام) رفت و گفت: اى سيد عرب، آيا قريش را مى دهى و مدت پيمان ايشان را مى كنى ؟ اگر چنين كنى ترين خانم در همه مردم خواهى بود. فاطمه (عليهاالسلم) فرمود من جوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است. پرسيد: آيا نيست به دو دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا بچه هاى من كودكند و به حدى نرسيده اند كه بين مردم دهند، علاوه بر اين، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پناه دهد. 🍁🍁🍁🍁🍁 آنگاه رو به بن ابیطالب (عليه السلام) كرد و گفت: اى اباالحسن چاره ام از همه جا شده، از تو مى خواهم برايم خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى. على (عليه السلام) فرمود: تو قريشى، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش را در پناه و خود قرار دادم، اين را بگو و به ديار خودت برگرد، ابوسفيان پرسيد: اين كار دردى از من خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند ندارم، و ليكن ديگرى برايت ندارم، ناگزير ابوسفيان برخاست و در مسجد زد ايهاالناس من قريش را در جوار خود قرار دادم، آنگاه را سوار شد و به طرف رفت. وقتى وارد بر قريش شد، پرسيدند: چه خبر آورده اى؟ ابو قصه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا على بن ابى طالب كارى برايت انجام ، جز اينكه به گرفته، و كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد، ابوسفيان گفت: نه به خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولی چاره دیگری نداشتم.