eitaa logo
معارف دینی / کوتاه، روزانه، روشمند _ بین الصلاتین)
970 دنبال‌کننده
159 عکس
146 ویدیو
91 فایل
مخاطب: همه طالبان معارف دینی. به خصوص ناشران معارف اسلام، معلمان، اساتید و والدین. این مطالب توسط یکی از طلاب حوزه علمیه خراسان تنظیم میگردد. تحصیلات نامبرده اتمام خارج و ارشد تفسیر میباشد. انتقاد و پیشنهاد: @Barzgar_mahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
شنبه / مهدویت ✅معامله با امام زمان عج ⬅️ اهل بیت علیهم السلام خاندان کرم هستند و هر کسی با آنان معامله ای انجام داده قطعا بیشترین سود را برده‌اند؛ ♦️ چرا که مال آنها و دعای آنان موجب برکت فراوان است. ♦️در ادامه داستان زیبای غلام امام حسین علیه السلام را تقدیم کرده و سپس ارتباطش با امام زمان عج را تقدیم میکنیم: 👈 داستان غلام باوفای امام حسین ع روزی اباعبدلله با اطرافیانش به باغ خود رفت. ♦️در این باغ، غلامی کار می کرد که نامش «صافی» بود. چون امام(ع) به باغ نزدیک شد، غلام را دید که نشسته و نان می خورد. ♦️ امام حسین(ع) بدو نگریست و زیر درخت خرمایی نشست که ایشان را می پوشانْد و غلام نمی توانست ایشان را ببیند. ♦️غلام، یک گرده نان را بر می داشت و نصف آن را به طرف سگش می انداخت و نیم دیگر را خودش می خورد. حسین(ع) از این کار غلام در شگفت شد. ♦️چون غلام از خوردنْ آسوده گشت، گفت: سپاس، خداوند جهانیان را. خدایا! مرا بیامرز و سَرورم را بیامرز و به او برکت بده، چنان که به پدر و مادر او برکت دادی، به رحمت خودت، ای مهربان ترینِ مهربانان! ♦️در این هنگام، حسین(ع) برخاست و فرمود: «ای صافی!». غلام، وحشت زده برخاست و گفت: سَرورم و سَرور همه مؤمنان! من شما را ندیدم. مرا ببخش. ♦️ حسین(ع) فرمود: «مرا حلال کن، ای صافی؛ زیرا من، بدون اجازه تو به باغت وارد شدم». ♦️صافی گفت: به سبب فضیلت و کرم و سَروری خودت چنین سخنی را می گویی، سَرورم! ♦️حسین(ع) فرمود: «دیدم که نیمی از گرده نان را به سگَت می دهی و نیم دیگر آن را خود می خوری. این کار چه معنا دارد؟». ♦️غلام گفت: سَرورم! هنگامی که من نان می خوردم، این سگ به من می نگریست. من از نگاه او شرم کردم. 📌 آخر، این هم سگِ توست که باغت را در برابر دشمنان حفظ می کند. من برده تو ام و این، سگ توست و هر دو با هم، روزی از تو رسیده را خوردیم. ♦️حسین(ع) گریست و فرمود: «تو در راه خدا آزادی و با طیبِ خاطر، دو هزار دینار به تو می بخشم». ♦️غلام گفت: اگر مرا آزاد می کنی، من باز هم می خواهم عهده دار باغ تو باشم. ♦️حسین(ع) فرمود: «مرد، هر گاه سخنی بر زبان می آورد، شایسته است که آن را با عمل خود تأیید کند. 📌 من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأیید کردم و باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشیدم؛ 📌 ولی این گروه از اطرافیان من آمده اند تا میوه و خرما بخورند. آنها را به خاطر من، میهمان خود بدار و ارجشان نِه. خداوند در روز رستاخیز، بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقی و ادبت، به تو برکت دهد!». ♦️ غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشیدی، من هم آن را وقف اطرافیان و شیعیان تو می کنم. 📌بر مؤمن شایسته است که همچون نوه پیامبر خدا باشد.(عجب غلام زرنگی بود !) ⬅️ نکات معرفتی داستان در این ماجرا چند نکته مهم وجود دارد در رابطه با امام و غلام: 👈۱. امام ناظر ماست و کوچکترین خدمت ما را شاهد است . ♦️حتی دعای برای ایشان بعد از خوردن یک لقمه نان. 👈۲. امام هیچ خدمتی را بی پاسخ نمی‌گذارد. ♦️غلام دعا کرد امام علاوه بر دعا، او را آزاد نمود. 👈۳. همیشه عطاء امام بیش از تصور ماست. ♦️عبد فکر کرد امام او را آزاد کرده اما نمی‌دانست که باغ را نیز به او بخشیده است. 📌 (امام همان ابتدا از غلام برای ورود اجازه خواست ، یعنی باغ را بی حساب بخشیده بود.) 👈۴. در مقابل میتوان نکاتی را از غلام باوفای امام حسین آموخت : ♦️الف) ظاهراً عادتش آن بوده که بعد از هر غذایی برای امامش دعا کند‌. ♦️ب) دعا برای پدر و مادر امام علیهم السلام. ♦️ج) ادب بالای غلام هنگام سخن گفتم با حضرت. ♦️د) ادب کردن به سگ نگهبان چون منسوب به امام حسین است. ♦️ه) همه چیزش را از امام زمانش می‌دانست. (من و سگ هر دو از نانی خوردیم که روزی از جانب تو بود) ♦️و) رفتارش را شبیه امامش کرد ( امام بخشید ، او هم باغ را به شیعیان امام وقف کرد.) ♦️ز) قانع نبودن او می‌توانست به همان باغ و آزادی و درهم قانع شود 📌 اما آنقدر غنای نفس داشت که باغش را وقف شیعیان حضرت کرد و خودش نیز نگهبانی آن را رها نکرد . 👌 آفرین به این غلام و خوشا به حال هر کسی که چنین معامله‌ای با امامش انجام دهد. https://eitaa.com/maaref_kootah_ir
شنبه / مهدویت ✅معامله با امام زمان عج ⬅️ اهل بیت علیهم السلام خاندان کرم هستند و هر کسی با آنان معامله ای انجام داده قطعا بیشترین سود را برده‌اند؛ ♦️ چرا که مال آنها و دعای آنان موجب برکت فراوان است. ♦️در ادامه داستان زیبای غلام امام حسین علیه السلام را تقدیم کرده و سپس ارتباطش با امام زمان عج را تقدیم میکنیم: 👈 داستان غلام باوفای امام حسین ع روزی اباعبدلله با اطرافیانش به باغ خود رفت. ♦️در این باغ، غلامی کار می کرد که نامش «صافی» بود. چون امام(ع) به باغ نزدیک شد، غلام را دید که نشسته و نان می خورد. ♦️ امام حسین(ع) بدو نگریست و زیر درخت خرمایی نشست که ایشان را می پوشانْد و غلام نمی توانست ایشان را ببیند. ♦️غلام، یک گرده نان را بر می داشت و نصف آن را به طرف سگش می انداخت و نیم دیگر را خودش می خورد. حسین(ع) از این کار غلام در شگفت شد. ♦️چون غلام از خوردنْ آسوده گشت، گفت: سپاس، خداوند جهانیان را. خدایا! مرا بیامرز و سَرورم را بیامرز و به او برکت بده، چنان که به پدر و مادر او برکت دادی، به رحمت خودت، ای مهربان ترینِ مهربانان! ♦️در این هنگام، حسین(ع) برخاست و فرمود: «ای صافی!». غلام، وحشت زده برخاست و گفت: سَرورم و سَرور همه مؤمنان! من شما را ندیدم. مرا ببخش. ♦️ حسین(ع) فرمود: «مرا حلال کن، ای صافی؛ زیرا من، بدون اجازه تو به باغت وارد شدم». ♦️صافی گفت: به سبب فضیلت و کرم و سَروری خودت چنین سخنی را می گویی، سَرورم! ♦️حسین(ع) فرمود: «دیدم که نیمی از گرده نان را به سگَت می دهی و نیم دیگر آن را خود می خوری. این کار چه معنا دارد؟». ♦️غلام گفت: سَرورم! هنگامی که من نان می خوردم، این سگ به من می نگریست. من از نگاه او شرم کردم. 📌 آخر، این هم سگِ توست که باغت را در برابر دشمنان حفظ می کند. من برده تو ام و این، سگ توست و هر دو با هم، روزی از تو رسیده را خوردیم. ♦️حسین(ع) گریست و فرمود: «تو در راه خدا آزادی و با طیبِ خاطر، دو هزار دینار به تو می بخشم». ♦️غلام گفت: اگر مرا آزاد می کنی، من باز هم می خواهم عهده دار باغ تو باشم. ♦️حسین(ع) فرمود: «مرد، هر گاه سخنی بر زبان می آورد، شایسته است که آن را با عمل خود تأیید کند. 📌 من گفتم: بدون اجازه تو به باغت وارد شدم و سخن خود را تأیید کردم و باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشیدم؛ 📌 ولی این گروه از اطرافیان من آمده اند تا میوه و خرما بخورند. آنها را به خاطر من، میهمان خود بدار و ارجشان نِه. خداوند در روز رستاخیز، بر تو ارج نهد و به سبب خوش اخلاقی و ادبت، به تو برکت دهد!». ♦️ غلام گفت: اگر تو باغت را به من بخشیدی، من هم آن را وقف اطرافیان و شیعیان تو می کنم. 📌بر مؤمن شایسته است که همچون نوه پیامبر خدا باشد.(عجب غلام زرنگی بود !) ⬅️ نکات معرفتی داستان در این ماجرا چند نکته مهم وجود دارد در رابطه با امام و غلام: 👈۱. امام ناظر ماست و کوچکترین خدمت ما را شاهد است . ♦️حتی دعای برای ایشان بعد از خوردن یک لقمه نان. 👈۲. امام هیچ خدمتی را بی پاسخ نمی‌گذارد. ♦️غلام دعا کرد امام علاوه بر دعا، او را آزاد نمود. 👈۳. همیشه عطاء امام بیش از تصور ماست. ♦️عبد فکر کرد امام او را آزاد کرده اما نمی‌دانست که باغ را نیز به او بخشیده است. 📌 (امام همان ابتدا از غلام برای ورود اجازه خواست ، یعنی باغ را بی حساب بخشیده بود.) 👈۴. در مقابل میتوان نکاتی را از غلام باوفای امام حسین آموخت : ♦️الف) ظاهراً عادتش آن بوده که بعد از هر غذایی برای امامش دعا کند‌. ♦️ب) دعا برای پدر و مادر امام علیهم السلام. ♦️ج) ادب بالای غلام هنگام سخن گفتم با حضرت. ♦️د) ادب کردن به سگ نگهبان چون منسوب به امام حسین است. ♦️ه) همه چیزش را از امام زمانش می‌دانست. (من و سگ هر دو از نانی خوردیم که روزی از جانب تو بود) ♦️و) رفتارش را شبیه امامش کرد ( امام بخشید ، او هم باغ را به شیعیان امام وقف کرد.) ♦️ز) قانع نبودن او می‌توانست به همان باغ و آزادی و درهم قانع شود 📌 اما آنقدر غنای نفس داشت که باغش را وقف شیعیان حضرت کرد و خودش نیز نگهبانی آن را رها نکرد . 👌 آفرین به این غلام و خوشا به حال هر کسی که چنین معامله‌ای با امامش انجام دهد. https://eitaa.com/maaref_kootah_ir