ما یعنی یکی انگاری با ذهنی که داریم برای خود جهنم درست می کنیم . توهم بعنی من ، ذهنی هستم که طی قرنها شستشو و شرطی شده است . این ذهن است که فکر و عمل مرا جهت می دهد . چون ذهن در هر شرایطی که باشد محدود است ، با توهم پروری ، خودش و دیگران را نابود می کند . بنابراین همه ما نیاز به چراغ آگاهی داریم که از توهم کسی بودن بیرون بیاییم . ما بجز توده انرژی که بصورت گوشت و پوست در آمده چیز دیگری نیستیم .
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لب باز کن با نگاه به این سنگ
یا این کتیبهی همیشهی دلتنگ
لب باز کن با نگاه به یک گُل،
یا با نگاه به سبزه
اینک کنار تو، ترکیب سبز و خاک،
خط و خاطرهی من
کاری بکن که هیچ نکردی،
راهی برو که هیچ نرفتی
شعری بخوان، نخوانده، نگفته
لب باز کن، چیزی بگو که هیچ نگفتی
یک جمله، یک پدیدهی تازه،
بیمبتدا، بیقید، بیخبر
♥️با قلبِ سرخ اما، با نگاهِ تر
ای آه من، دعای من را مستجاب کن
هر کس که آفرید، گناهش ثواب کن
📻 #محمدابراهیم_جعفری
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
Asil_Music_حسین_علیزاده_سه_تار_نوازی_67892_121.mp3
3.66M
عاشقم؛
اهلِ همین کوچهٔ بن بستِ کناری
که تو از پنجرهاش
پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا
کوچه کجا
پنجرهٔ باز کجا
من کجا
#عشق کجا
طاقتِ آغاز کجا
#فریدون_مشیری
تار نوازی
#حسین_علیزاده
🌻💛
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
Shahram Nazeri - 01 - Bia Saghi.mp3
5.69M
🎼 استاد ناظری عزیز
بیا ساقی
از آلبوم شورانگیز ساخته استاد علیزاده
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
پنهان چون دل_همایون شجریان.mp3
7.94M
#همایون_شجریان
🎶پنهان چون دل
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
هوشمندی آدمی، باب نجات است
مولانا شمسالدین میفرمود که قافلهای بزرگ به جایی میرفتند. آبادانی نمییافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بیدلو. سطلی به دست آوردند و ریسمانها. و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند، هم بریده شد! بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی میبستند و در چاه فرو میکردند، برنمیآمدند! عاقلی بود، او گفت: من بروم. او را فروکردند. نزدیکِ آن بود که به قعر چاه رسد، سیاهی با هیبتی ظاهر شد. اين عاقل گفت: «من نخواهم رهیدن، باری تا عقل را به خود آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن!». این سیاه گفت: «قَصّه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الّا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی». گفت: «فرماا». گفت: «از جایها کجا بهتر؟ا». عاقل گفت: «من اسير و بیچاره ویام. اگر بگویم «بغداد» یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم!». گفت: «جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد*، اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد. و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد!». [آن سیاه] گفت: «احسنت! احسنت! رهیدی. آدمی در عام تویی! اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از اين خونی نکنم. همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم». بعد از آن اهل قافله را از آب سیراب کرد.
اکنون غرض از اين، معنی است* . همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الّا مقلّدان* همین نقش را میگيرند. دشوار است با ایشان گفتن. اکنون هم این سخن را چون در مثال دیگر گویی، نشنوند!
شرح :
غرض از این حکایت اثبات رجحان معنی بر صورت است. چنانکه هیچیک از افراد آن قافله نتوانستند پاسخی مناسب بدان دیوِ مهیب بدهند و نجات یابند. اما از آن میان فقط یک تن پاسخی عاقلانه بدو داد و هم خود و هم دیگران را از دست هلاکت نجات بخشید. آنان فقط صورت آدمی داشتند و اما آن یک تن معنای آدمی داشت.
این حکایت عیناً در اسکندرنامه منثور که ظاهراً در اواخر قرن پنجم یا نیمه اول قرن ششم تألیف شده با انشایی بسیار فصیح و شیوا آمده است (حواشی فروزانفر، ص ۲۹۸-۲۹۹).
*جایگاه، آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد: مولانا این معنی را در مثنوی با لطافتی تمام آورده است:
گفت معشوقی به عاشق: کای فتی
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشتر است؟
گفت: آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنّت است ارچه که باشد قعر چاه
(دفتر سوم۳۸۰۸_۳۸۱۰)
*اکنون غرض از این،معنی است: غرض از حکایات و امثال و قصصی که مولانا نقل میکند القای مقصود و تفهیم نکات معنوی است نه نقّالی و داستانسرایی.
ای برادر! قَصّه چون پیانهای است
معنی اندر وی مثال دانهای است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
(دفتر دوم ۳۶۲۲_۳۶۲۳)
*مقَلدان: مولانا در آثار خود خصوصاً در مثنوی بس قوی و وسیع، به صفت تقلید نقد و طنز آورده است. و تقلید در زبان مولانا به هر علم و عمل و حال گفته میشود که ظاهری آراسته و درونی زار داشته باشد. همچون کالبد بیجانِ بزک کرده!
بس خطر باشد مقلّد را عظیم
از ره و رهزن، ز شیطان رجیم
(دفتر پنجم ۲۴۵۰)
📗 شرح کامل فیهمافیه، ص ۲۴۷ تا ۲۴۹
✍ استاد کریم زمانی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
record_122.mp3
11.84M
🔊 فایل صوتی
💬 زندگی پس از مرگ
عقلانیت انتقادی
🎙ابوذر شریعتی
حجم : 6MB
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
🔅#پندانه
✍ سیرتت رو زیبا کن
🔹هیچکس انتخاب نکرده که با چه قیافهای، در چه خانوادهای و در چه شرایطی به دنیا بیاید.
🔸هیچکس را بهخاطر هیچچیزش تحقیر یا مسخره نکنیم. درباره دیگران قضاوت نکنیم.
🔹همان اندازه که به یک دکتر، مهندس و... احترام میگذاریم، به یک کارگر، مستخدم و... هم احترام بگذاریم.
🔸خودمان را از هیچکس برتر نبینیم. خاکی باشیم. ما وجودمان از گل ساخته شده، پس همیشه خاکی باشیم تا بوی ناب آدمیزاد بدهیم.
🔹صورت زیبا روزی پیر، پوست خوب روزی چروک، اندام خوب روزی خمیده و موی زیبا روزی سفید خواهد شد.
💢تنها قلب زیباست که زیبا خواهد ماند.
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
.
عبور گاو از کمر انسان
همان طور که به احتمال زیاد میدانید در باور هندو، گاو حیوان مقدسی است و یکی از راههایی که هندیها فکر میکنند باعث میشود تا این تقدس شامل حالشان شود، این است که روی زمین بخوابند و گاوها کمرشان را حین عبور از مسیر لگد کنند. این رسم عجیب در محله گارابادا واقع در ایالت غربی گجرات انجام میشود. ساکنین گارابادا بر این باور هستند که لگدمال شدن کمر افراد بهوسیله سُم گاو، سبب کم شدن مشکلات آنها در زندگی میشود. البته فرصت لگد شدن توسط گاوها نصیب هرکسی نمیشود و اگر پای گاو به کسی بخورد، نشانه خوش اقبالی او در این مراسم است.
این افراد در روز اول جشنواره دیوالی یک شب را در معابد به دعا کردن سپری میکنند و فردای آن روز در مسیر گاوها دراز میکشند. قبل از اجرای مراسم نیز گاوها کاملاً تزیین شده هستند. نکته تعجببرانگیز این است که برخلاف سایر مراسم عجیب هند، تاکنون گزارشی مبنی بر صدمات جدی و فوت افرادی که در مسیر رفتوآمد این گاوها قرار گرفتهاند، وجود نداشته است. با وجود اینکه این رسم در همه نقاط هند برگزار نمیشود اما به هر حال گاو برای هندیها احترام دارد.
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
برادر من ... برادر تو ...
در یک جامعه و رابطه سالم و هنجار "برادر من" و "برادر تو" عضوی از کل جامعه بشريت اند - مثل برادری در یک خانواده. در یک خانواده اگر برادری به هر علتی نتواند کار کند آیا نباید سهمی در ارتزاق داشته باشد
خواهيد گفت در آن صورت هر فرد سعی می کند طفیلی و انگل دیگران بشود، و نتیجتا کار و تولید جامعه مختل خواهد ماند. دید ما نسبت به همه قضایای زندگی محدود است، دوگانه، ناقص و غیر یکدست است. ما از موضع خود یعنی از درون یک وضعیت ناهنجار پر خشم و استثمارگر می خواهیم ادراکی داشته باشیم از فرد، جامعه و روابطی که خرد، سلامت، عشق، عدم خشونت، و در یک کلمه فطرت حاکم بر آن است. معیار ما در نگرش به یک رابطه سالم، یک “هستی“ ناسالم است. مثلا ما از یک طرف فرض را بر جامعه ای قرار می دهیم که از افرادی هنجار و سالم تشکیل شده است، و در عین حال همین انسان را یک انسان استثمارگر، فریب کار، مفت خور و طفیلی تصور می کنیم. غافل از اینکه چنان انسانی - به فرض محال خودش هم که بخواهد کار نکند - خلاقيت فطری خود را نمی تواند از تجلی بازدارد.
انسان فعلی میل خلاقیت خود را از دست داده است؛ دچار فلج روحی شده است. خشم و نفرت، میل فريب و استثمار، و نیاز به استتار ناتوانی به وسیله نمایش براساس سمبل ها و علایم، و بسیاری عوامل دیگر او را فلج کرده است؛ او را بدلی ساز بار آورده است؛ او را طفیلی و انگل صفت کرده است. در نزد بسیاری از افراد و اجتماعات ناسالم کار نکردن و مفت خوردن حتی یکی از نشانه های زیرکی و زرنگی نهفته در خود است و موجب مباهات، ما تصور می کنیم یک انسان فطرت محور نیز چنین است انسان بیمار همه چیزش از روی اجبار، اکراه و تكلف است؛ از روی شوق، رغبت و خودانگیختگی ذاتی در کار و زندگی و روابط نیست. آزاردیدگی از زندگی، در تمام زمینه ها و روابط یک حالت قهر و بیزاری به او داده است. انسانی که میل فریب یکی از مهم ترین انگیزه های حاکم بر “هستی“ او است هر چیز، هر عمل و هر هدف را از بعد ابزار فریب می نگرد؛ بنابراین نظر به فایده واقعی و ذاتی چیزها ندارد. برای او کافی است که یک لباس ظاهرا مفيد بر اشتغالات خود بپوشاند و آنرا وسیله فریب قرار دهد. حال ما چنین انسانی را ضابطه نگرش و سنجش انسان و جامعه ای قرار می دهیم که نه با خشم آشنا است، نه با تفرد و جدایی، نه با دید نمایش، نه با ديد سوداگری و نه با ميل فریب و استثمار، چنان انسانی با یک درون تجزیه نشده و نیرومند، و با شوق فطری زیستن و میل خلاقیت در رابطه با زندگی و انسان ها است.
محمد جعفر مصفا
هله
ص 225 و 226
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
هوشمندی آدمی، باب نجات است
مولانا شمسالدین میفرمود که قافلهای بزرگ به جایی میرفتند. آبادانی نمییافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بیدلو. سطلی به دست آوردند و ریسمانها. و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند، هم بریده شد! بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی میبستند و در چاه فرو میکردند، برنمیآمدند! عاقلی بود، او گفت: من بروم. او را فروکردند. نزدیکِ آن بود که به قعر چاه رسد، سیاهی با هیبتی ظاهر شد. اين عاقل گفت: «من نخواهم رهیدن، باری تا عقل را به خود آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن!». این سیاه گفت: «قَصّه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الّا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی». گفت: «فرماا». گفت: «از جایها کجا بهتر؟ا». عاقل گفت: «من اسير و بیچاره ویام. اگر بگویم «بغداد» یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم!». گفت: «جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد*، اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد. و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد!». [آن سیاه] گفت: «احسنت! احسنت! رهیدی. آدمی در عام تویی! اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از اين خونی نکنم. همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم». بعد از آن اهل قافله را از آب سیراب کرد.
اکنون غرض از اين، معنی است* . همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الّا مقلّدان* همین نقش را میگيرند. دشوار است با ایشان گفتن. اکنون هم این سخن را چون در مثال دیگر گویی، نشنوند!
شرح :
غرض از این حکایت اثبات رجحان معنی بر صورت است. چنانکه هیچیک از افراد آن قافله نتوانستند پاسخی مناسب بدان دیوِ مهیب بدهند و نجات یابند. اما از آن میان فقط یک تن پاسخی عاقلانه بدو داد و هم خود و هم دیگران را از دست هلاکت نجات بخشید. آنان فقط صورت آدمی داشتند و اما آن یک تن معنای آدمی داشت.
این حکایت عیناً در اسکندرنامه منثور که ظاهراً در اواخر قرن پنجم یا نیمه اول قرن ششم تألیف شده با انشایی بسیار فصیح و شیوا آمده است (حواشی فروزانفر، ص ۲۹۸-۲۹۹).
*جایگاه، آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد: مولانا این معنی را در مثنوی با لطافتی تمام آورده است:
گفت معشوقی به عاشق: کای فتی
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشتر است؟
گفت: آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنّت است ارچه که باشد قعر چاه
(دفتر سوم۳۸۰۸_۳۸۱۰)
*اکنون غرض از این،معنی است: غرض از حکایات و امثال و قصصی که مولانا نقل میکند القای مقصود و تفهیم نکات معنوی است نه نقّالی و داستانسرایی.
ای برادر! قَصّه چون پیانهای است
معنی اندر وی مثال دانهای است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
(دفتر دوم ۳۶۲۲_۳۶۲۳)
*مقَلدان: مولانا در آثار خود خصوصاً در مثنوی بس قوی و وسیع، به صفت تقلید نقد و طنز آورده است. و تقلید در زبان مولانا به هر علم و عمل و حال گفته میشود که ظاهری آراسته و درونی زار داشته باشد. همچون کالبد بیجانِ بزک کرده!
بس خطر باشد مقلّد را عظیم
از ره و رهزن، ز شیطان رجیم
(دفتر پنجم ۲۴۵۰)
📗 شرح کامل فیهمافیه، ص ۲۴۷ تا ۲۴۹
✍ استاد کریم زمانی
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣شاد باش.
#سخنرانی #دکتر الهی قمشه ای
هنگامی که احساس شادی می کنی،
در واقع نیروی شادی را به جهان هستی عرضه می کنی
و در نتیجه
تجربه های شاد،
موقعیت های شاد و
افراد شاد
بر سر راهت قرار می گیرند.
هر احساسی که امروز به خود و زندگی داشته باشی
فردا نیز همان را دریافت خواهی کرد؛
این یک قانون است.
پس همواره مراقب باش
که چه احساساتی را از وجودت به جهان ساطع میکنی..
این شعار را همیشه با خود تکرار كن:
«حس عالی = زندگی عالی و شگفت انگیز.🍃🍃🍃🍃
🌻💛🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸کانال معرفت و خودشناسی گنجینه مطالب عرفانی