پناه بر تو
که بیصدا مرا میشنوی...!
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
گر از دوست چشمت بر احسانِ اوست
تو در بندِخويشی، نه در بندِ دوست
#سعدی
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا
نگران نباش! خدا اینجاست؛ کنارمون شونه به شونه، نفس به نفس ...
🌹🌸 #ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
محیی آلدین بن عربی
در نسخههای مقالات در موارد مختلف از شیخ محمّدنامی سخن میرود: «شگرف مردی» با شخصیتی عظیم، که شمس، بزرگان زمان را در برابر او به مثابه خردهریزهایی میداند که از چرخه نخریسی در زیر دست و پای نختاب فرو میریزد. اين شیخ محمّد که شمس او را "نیکو همدرد" و «نیکو مونس» خود میخواند با شهاب نیشابوری (همان شهاب هریوه) نیز رفیق بوده است و از مرگ او آگاهی داده بوده: به روایت شمس، شیخ محمّد خواب دیده بود که شهاب بر سر کوهی میدود و زنی به دنبال او میرود. شهاب خود را به قله کوه میرساند و از آن سو سرازیر میشود. زن انگشت به دهان میگیرد و میگوید: «جان بردی». شیخ محمّد که این خواب را میبیند بامداد پگاه به مدرسه میآید. در فرو میکوبد و آواز میدهد که «شهاب الدین درگذشت» و آنگاه ناپدید میشود. طلاّب که به درِ مدرسه میآیند کسی را نمیبینند و خیال میکنند صدایی که شنیدهاند وهم و خیال بوده است. اما چون روز روشن میشود شهاب را در میان کتابها مرده مییابند که «سر بر دست نهاده بود متبسّم، جان داده»؛ این بار شیخ محمّد نیز در میان جماعت ظاهر میشود. چشم و روی رفیق را میبوسد و وداعش میکند و میرود.
این مرد عجیب که شمس در عظمتش میگوید: "کوهی بود، کوهی" کیست؟ نسخههای خطی مقالات که به دست ما رسیده است توضیحی درباره اعلام نمیدهد. حتی غالباً در اين نسخهها کوشش میشود که هویت اشخاص در زیر پوششی از رمز و اشاره نهان بماند. مثلاً در این نسخهها از خود شمس به رمز «ش» و از مولانا به رمز «م» و از رسول اکرم به رمز «ع م» و از لفظ جلالهالله به علامت «ه» یا "هو" یاد میشود. اما نسخهای از مقالات که در اختیار افلاکی بوده و او بخشهایی از آن را در مناقبالعارفین خود نقل کرده است در مواردی به حل مشکل کمک میکند و اضافاتی برای راهنمایی در شناساندن اشخاص دارد. مثلاً در نسخههای مقالات آمده است: «آن شهاب را آشکارا کافر میگفتند آن سگان» ولی در مناقب آورده است: «در دمشق آن شهاب مقتول را آشکارا کافر میگفتند آن سگان». قید «در دمشق» و «مقتول» البته روشن میگرداند که مطلب مربوط است به شیخ شهابالاین سهروردی صاحب حکمه الاشراقاست .در مناقب هویت آن شیخ محمّد را هم که شمس این همه تعظیم و تکریم در حق او داشته روشن میگرداند و تصریح میکند که مراد از شیخ محمّد عارف بزرگ عصر محییالدین محمّد معروف به "شیخ اکبر" و «ابنعربی» است. ابن عربی متولد ۵۶۰ در حدود بیست سالی میبایستی از شمس بزرگتر باشد. لحن خطابِ او هم که شمس را غالباً "فرزند" و گاهی «برادر» میخواند اين معنی را تأیید میکند. وی به سال ۵٩۸ به زیارت مکه رفت و دو سه سالی در آنجا ماند و در آن شهر با مکینالدین زاهربن رستم اصفهانی و خواهر وی که هر دو در علم حدیث از سرامدان عصر بودند اشنا شد و هم این اشنایی بود که او را در دام عشق دختر مکینالدین به نام "نظام" گرفتار ساخت، دختری که چنانکه او خود وصفش می کند زیبایی حیرت انگیز و چشمان جادویی و گفتاری شیرین داشت و چون جعبه جواهری سر به مُهر و بلند همت و صاحب کرم بود. ابنعربی غزلیاتی را به نام این دختر سروده و دفتری ساخت و نام ان را ترجمانالاشواق نهاد .
📗 شمس تبریزی_صفجه ۱۰۶ تا ۱۰۸
✍ دکتر محمد علی موحد
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
آرامش همیشه از سوی خداوند است. آرامش چیزی نیست که ساخته انسان باشد. انسان نمی تواند آن را بسازد بلکه تنها می تواند آن را دریافت کند . بنابراین باید یاد بگیریم که چگونه آن را دریافت کنیم. باید یاد بگیریم که چگونه پذیرا و آماده باشیم. باید یاد بگیریم چگونه به هستی خوش آمد بگوییم. زیبایی های بی شماری در اطراف ما وجود دارند ولی ما پذیرای آن ها نیستیم. لطف و رحمت دائماً بر ما می بارد ولی ما از وجود آن بی خبریم. آرامش الهی همیشه در انتظار ما است ولی ما آن را نادیده می گیریم، زیرا کار ها دیگری برای انجام داریم. ما مشغولیات زیادی داریم و بیش از اندازه سرگرم دنیا هستیم، به طوری که فرصتی به خداوند نمی دهیم. حتی در خواب نیز به رؤبا دیدن و فکر کردن و نقشه کشیدن مشغول هستیم. تنها برای چند لحظه در شب هنگامی که خواب دیدن متوقف می شود آرامش الهی ما را در بر می گیرد. همین چند لحظه است که باعث احی انسان می شود، باعث می شود انسان پس از خواب دوباره گ احساس طراوت و تازگی کند.
اشو
عشق، رقص زندگی
ص 127
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلالهها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیایید تا عینِ عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»
قیصر_امین_پور
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی ...
حضرت سعدی رحمه
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلربا، دلنشین، شیرین ادا، نازنین به کجا رفتی بیا تب و تابم را ببین … چه شبی دارم تنها تنهایی و تنهایی گره از گیسو بگشا تا ز سحر در بگشایی … بهار اومد که گلها رنگ و وارنگه جونم دیدن یار سر چشمه قشنگه جونم … بچینم گلی بیارم در سرایت جونم ببینم رویتریزم در پیش پایت جونم … گلنارم گلنارم غم تو بر دل دارم نفسی بنشین یارا من تشنه دیدارم … گل به گیسویت بستی ما را پریشان داری به پریشانی شادم گر تو روا میداری … بهار اومد که گلها رنگ و وارنگه جونم دیدن یار سر چشمه قشنگه جونم … بچینم گلی بیارم در سرایت جونم ببینم رویتریزم در پیش پایت جونم … دلربا، دلنشین، شیرین ادا، نازنین به کجا رفتی بیا تب و تابم را ببین … چه شبی دارم تنها تنهایی و تنهایی گره از گیسو بگشا تا ز سحر در بگشایی #شعر #عرفان #خودشناسی
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
4_5911332092720976463.mp3
5.67M
تلفیق زیبایی از زندگی و عشق
همایون شجریان:
به می عمارت دل کن
که این جهان خراب
بر سر آن است
که از خاک ما بسازد خشت
هوشنگ ابتهاج:
عشق شادی است
عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است💞
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
4_5782682038200963125.mp3
10.3M
آهنگ «به خدا» از محسن چاوشی
همه روز روزه بودن، همه شب نماز كردن، همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن، ز مدینه تا به كعبه سر و پا برهنه رفتن، دو لب از برای لبیک به وظیفه باز كردن، به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن، ز ملاهی و مناهی همه احتراز كردن، شب جمعهها نخفتن بهخدای راز گفتن، ز وجود بینیازش طلب نیاز كردن، بهخدا كه هیچکس را ثمر آنقدر نباشد كه به روی ناامیدی درِ بسته باز كردن.
شیخ_بهایی💞
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
(دفتر دوم 188)
انسان، یکی بیش نیست. این دوگانگی و تضاد درون آدمی برای مولوی همیشه محل پرسش بوده است. در این جا به این واقعیت اشاره کنم که آدمی به گمان این قلم حیوان عصبی است. حیوان است بر حسب غرایزش.
عصبی است بر اساس تضاد ها درونی خود که محصول چالش ها بیرونی است. از این رو پرخاشگری ها و زندگی روانی که ساخته ذهن انسان است و حیوان از آن بی خبر است. تفرقه متعلق به انسان هایی است که روح حیوانی و غریزی و بیولوژیک دارند. انسانی که صاحب بصیرت می شود، روح انسانی به او باز می گردد. با همه احساس یگانگی می کند. در تزاحم و اختلاف با دیگران نیست. راه تفاهم و نزدیکی می جوید. تمایلی به رویارویی و درگیری ندارد. او دست ذهن حریص و آزمند را خوانده است. پایان ماجرا را که مرگ است، هر لحظه درک می کند. انسانی که خود را از دیگران جدا نمی بیند و آثار کار خود را در همه امور مشاهده می کند، از دیگران فاصله نمی گیرد. زندگی را برای همه می خواهد. این که همه چیز، یکی است. یکی از آموزه ها پایه ای عرفان است. جدا سری حاصل انسان غفلت زده است.
پیمان آزاد
الماس های مولوی
ص 141
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸
شهرت و «من درون»
پدیده بسیار آشنای «ادعای دوستی با آدم ها سر شناس» که به طور اتفاقی نام کسی را که می شناسید بیاورید، بخشی از ترفند ها «مـن درون» برای دست یابی به هویت برتر در چشم دیگران و در نتیجه در چشـم خـودش، از طریق ارتباط با افراد «مهم» به شمار می آید. یکی از دردسر ها شهرت در این دنیا این است که تصور ذهنی جمعی، آن کسی را که هستید کاملا پنهان می کند. بیش تر مردمی که می بینید، می خواهند هویت خود، یعنی تصویر ذهنی از کسی را که هستند، از طریق ارتباط با شما به دست بیاورند. آن ها شاید ندانند که شـما به هیچ رو برایشان جالب نیستید، بلکه صرفاً تقویت یک حس ساختگی یا خیالی از خودشان است که برایشان جذابیت دارد. آن ها بر این باور هستند که از طريق شما می توانند بیش تر باشند. این اشخاص می خواهند خود را از طریق شما یا با تصویر ذهنی که از شما به عنوان آدمی مشهور دارند، یعنی آن هویت باشکوه خیالی و جمعی کامل کنند.
تصور پوچ و اغراق آمیز شهرت، فقط یکی از جلوه ها دیوانگی «مـن درون» در دنیا ما است. برخی از آدم ها مشهور به همین اشتباه دچار می شوند و خود را با داستان ساختگی جمعی و تصویری که مردم و رسانه ها از آن ها ساخته اند، یکی می انگارند و در واقع خود را برتر از انسان ها میرا می بینند. از این رو آن ها بیشتر و بیشتر با خود و دیگران بیگانه و ناشاد تر و ناشاد تر می شوند و هر چه بیش تر به محبوبیت مداوم خود وابستگی پیدا می کنند. گرد این گروه را فقط کسانی گرفته اند که به تصویر بزرگ شده آن ها غذا می رسانند. از این رو آدم ها مشهور در ایجاد ارتباط درست و اصیل ناتوان می شوند.
آلبرت اینشتین تقریباً مانند یک ابر انسان مورد تحسین همگان قرار داشت و در سرنوشت او این گونه قلم خورده بود که یکی از معروف ترین آدم ها روی این سیاره شود. این دانشمند هیچ گاه خود را با تصویر ذهنی جمعی که از او ساخته بودند، یکی ندانست. اینشتین هم چنان بدون «مـن درون» و فروتن باقی ماند. او در حقیقت از این نکتـه سـخن گفت: «میان آن چـه مـردم بـه عنـوان دستاورد ها و توانایی ها من و واقعیت آن کسی که هستم و این که می توانم چه کاری انجام دهم می بینند، تناقضی غریب وجود دارد.»
به همین دلیل، برای آدم ها معروف، ایجاد رابطه ای حقیقی و صادقانه دشـوار اسـت. رابطه خالصانه و حقیقی، ارتباطی است که «مـن درون» با تصویر سازی و خود جویی بر آن حـكـم فـرمـا نیست. در یک رابطه خالصانه، جریانی گشوده به سوی بیرون و توجهی هوشیارانه به سوی کسی دیگر موجود است که در آن نیاز وجود ندارد. آن توجه هوشیارانه، حضور است که لازمه هر رابطه درست و قابل اعتماد می باشد. «من درون» همیشه یا چیزی می خواهد یا اگر بر این باور باشد که نمی تواند چیزی از دیگری بگیرد، در حالت بی تفاوتی محض می ماند. «من درون» به شما اهمیت نمی دهـد. بـه ایـن ترتیب سه حالت حاکم در روابط «من درون» نیاز، نیاز عاجزانه ـ یعنی خشـم رنجش، سرزنش و شکایت ـ و بی تفاوتی است.
اکهارت تله
جهانی نو
ص 79 و 80
#ڪانال_معرف_و_خودشناسی_را_به_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🍃🕊💚🌹 @maarefat11
🌸🌸🌸🌸