🔹امروز به رسم هر ساله در آستانه سالروز ۱۳ آبان، جمعی از دانشآموزان و دانشجویان سراسر کشور با حضور در حسینیه امامخمینی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
💠 در این مراسم تعدادی از دانش آموزان عزیز مدارس علوم و معارف اسلامی شهید مطهری از شهرهای مختلف شرکت داشتند.
دانش آموزان عزیزی که در این مراسم حضور داشتند، میتوانند روایت خود از این دیدار را تا ۱۶ آبان ماه به شناسه @Heydari1368 در پیامرسان ایتا ارسال نمایند.
#روایت_دیدار
─┅─✵💠✵─┅─
@maarefiha
─┅─✵💠✵─┅─
🌐Sch.motahari.ac.ir
54.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش سرکار خانم سیده تارا سادات دانش آموز دبیرستان دخترانه علوم و معارف اسلامی شهید مطهری (ره) یاسوج از دیدار رهبر معظم انقلاب با دانش آموزان در آستانه روز مبارزه با استکبار جهانی
#روایت_دیدار
─┅─✵💠✵─┅─
@maarefiha
─┅─✵💠✵─┅─
🌐Sch.motahari.ac.ir
📝روایت سرکار خانم محدثه حکیمی، دانش آموز دبیرستان دخترانه علوم و معارف اسلامی شهرکرد
✍روایت یک تنفس متفاوت...
نفس در سینه ها حبس شده است و دل ، صحنه ثبت هر دم و بازدم.
آرام آرام که لحظه وصال قریب تر می شود، حال غریب شور وعشق، و بغض و اشک،هر لحظه باضربان های رو به فزونی قلب ، پمپاژ می شود به سر تاسر وجود ؛ سرتاسر وجود همه ما و همه در و دیوار اینجا.
در مسیر هر چه به اینجا نزدیک تر می شدیم،ذوق و اشتیاق مان وبی قراری هایمان هم بیشتر می شد؛تا اینکه رسیدیم!
واین هنگام ، اوج تمام احساسات مان بود؛ از لحظه ی دریافت خبر دیدار،تا کنون . دیگرنفس ها ،برای هر دم وبازدم،از دل اذن می گرفتند و التماس بغض می کردند تا امان شان دهد.
ثانیه ها هر کدام سال ها می گذشت و قدم ها هر کدام کیلو متر ها طول می کشید...
ولحظه ای صدای پای نفس های کسی،همه بی قراری ها را بر سر قرار می نشاند ؛ وبغض ها ی شیرین را اشک می کند ؛ونفس ها ،
نفس های محبوس را پرواز می دهد ؛در اوج آسمان دل.
با گام های استوار،نستوه وپر هیبت ،قدم بر اینجا می گذارد و با هر قدمش،عزت وافتخار ، وغرور واقتدار را هر چه بیشتر در وجودمان احساس می کنیم.
باهمان لبخند همیشگی وروحی آرام ، پیش می آید وتمام اشک ها ولبخند ها وذوق هایمان را ،با همان دست الهی اش پاسخ می گوید.
واین گونه خوشامد می گوید ،همه ما را ؛همه مایی که فرزندان خودش خواندمان❤
با آن که صلابتی دارد از جنس آسمان، و عظمتش را هیچ کوهی نمی فهمد ،اما لطافتی دارد ،فراتر از گلبرگ وشبنم ؛ومحبتی نورانی از جنس همان "رحماء بینهم" ها.
نوبت به فرامین حضرتش که می رسد،اول توصیه ای دارند برایمان:
"ذکر وشکر" ؛ذکر حق تعالی وانس با کتاب حق و دعا؛ و شکر ، یعنی شناخت نعمت ها وفراموش نکردن شان.
بعد می رویم سراغ اصل مطلب روزگار،ما واستکبار ؛ ودلیل تقابل مان با آن.
پدر مهربان یک ایران ،برای بچه های کوچک دانش آموزش،داستان حوالی آبان ۴۵ سال پیش را می گوید ؛
ازفتنه خانه ای در پایتخت ایران اسلامی.
وبعد ،می رویم سراغ سرطان عالم..
با اینکه بارها فرموده و تاکید کرده ، اما باز هم می گوید ؛ ازخیانت برخی کشورها ،تا خود کد خدا ،که همه وهمه ،حکم حیات را دارند برای این سگ هار.
اینجا که می رسیم ،شاید بیشتر از همیشه به خود ببالیم،به نظامی که در آن حیات داریم وحیاتی که در این نظام می گذرد؛که تماما ساختارش مقابله با هر چه لکه ننگ است بر جبین بشریت وحقوق آن.....
راستی ؛این یکی از نعمت های حق تعالی است که باید بشناسیم و فراموشش نکنیم وقدر بدانیم.
صحبت ها که رو به پایانند،دفتر دل با حسرتی اشک آلود از آغاز یک فراق دیگر،این شیرین ترین خاطره ی عمرش را با سر فصل "یک تنفس متفاوت" برای همیشه ثبت وضبط می کند،با تک تک اجزایش.
تا قبل از این نفس ها حبس بودند ومجال پرواز نداشتند ؛
اما بعد ،جانمان تنفسی را یافت ؛ که با هرچه دم وبازدم تا کنون بود ،فرق داشت .
انگار معدن نفس ها را یافته بودیم ؛آقای نفس!
حالا تنها دغدغه ی نفس هایم ،این است که نکند لحظه ای ، نفس های پدر رنگ حسرت داشته باشد،یا در هوای غبار غم گرفته،نماند.
و آرزوی هر روز وشبم ،ماندن پای این آقا ونفس هایش ،تا نفس آخرین ، ودیدن لبخند رضایت حضرت صاحب الانفس ،عج الله تعالی فرجه ،به هنگام صبح سپید آن جمعه است؛
به حق همین " والصبح اذا تنفس" !
#روایت_دیدار
─┅─✵💠✵─┅─
@maarefiha
─┅─✵💠✵─┅─
🌐Sch.motahari.ac.ir
روایت سرکارخانم مائده زینلی دانش آموز پایه دوازدهم دبیرستان دخترانه علوم و معارف اسلامی شهید مطهری همدان
به نام خدا
از همدان ساعت ۳:۳۰ راه افتادیم سمت تهران خیابانها شلوغ بود و ترافیک امان نمیداد در راه انواع و اقسام مداحی و آهنگهای مذهبی را گوش دادیم حال جذابی داشتیم همه یک عشق خاص و شوق غیر قابل وصفی داشتند ساعت ۹:۳۰ شب به زور و بلا دانشگاه شهید مطهری را پیدا کردیم و در خوابگاه آنجا مستقر شدیم شام جوجه خوردیم که خیلی خوشمزه بود بعد از کلی حرص دادن خانم هوشیار ساعت ۱۰:۳۰ خاموشی زدیم البته دوستان تا ساعت ۳ خواب نداشتند ساعت ۴ صبح با صدای زنگ گوشی خانم چراغی همه بیدار شدیم نماز خواندیم و صبحانه را خوردیم و ساعت ۵:۳۰ باز هم با کلی حرص دادن خانم هوشیار و خانم ربیعی از خوابگاه آمدیم بیرون و راه افتادیم سمت بیت رهبری ساعت ۶:۳۰ رسیدیم بیت خیلی شلوغ بود همه جای بیت صدای شعار میآمد همه با عشق منتظر دیدار رهبر انقلاب بودند صف طولانی بسته شده بود یک ربع کامل درون صف بودیم تا کارتهایمان را تحویل دهیم کارتها را که تحویل دادیم تازه اول راه بود باز هم یک ربع دیگر در صفی دیگر بودیم تا شناسنامههایمان چک شود خلاصه بگویم چندین دفعه در صفهای مختلف شرکت کردیم تا کاملاً از بالای سر تا نوک پایمان را بگردند و بعد از کلی سختی شیرین بالاخره به حسینیه امام رسیدیم موجی از عشق به پا بود حال وصل نشدنی که همه داشتند تماشایی بود حتی کسانی که دو یا سه بار هم آمده بودند باز هم همان شوق اول را داشتند بعد از کلی شعار دادن و گوش دادن به حرفهای مجری ساعت ۱۰:۳۰ حضرت آقا وارد سالن بیت شدند چشمان همه پر از اشکهای زیبایی بود مردم در هیاهو بودند که رهبر جانمان را ببینند بیت خیلی شلوغ بود و جایمان نیز تنگ بود فرشهای بیت بسیار فرشهای ضعیفی بودند ولی حال مان خوب بود بعد از ورود آقا تا چند دقیقه در حیرت آقا بودم و چیزی متوجه نمیشدم مداح معروف ایران آقای حسین طاهری در وصف قدرت ایران سرودهای خواند و جمعیت را در هیاهو برد بعد از آن سرودهای انقلابی خواندیم و رهبر شروع کردند به صحبت کردن در بین حرفهایشان تکبیرهای به جایی گفته میشد حضرت آقا میفرمودند شما دو چیز را از من به عنوان پیشنهاد بپذیرید ۱ همیشه به یاد خدا باشید ۲ شکرگزار باشید درس بخوانید که در این دنیا درس خواندن نیز شرکت در جبهه جنگ است بخوانید که اگر نخوانید دشمن درس میخواند و این یعنی پیروزی باطل بر حق رهبر جانمان که از بیت خارج شد همچنان شور درون ما جریان داشت و شعارهایمان تا یک ربع دیگر ادامه پیدا کرد لحظه خروج رهبر جمعیت زیادی در جلوی مان بود خانمی از جایش بلند شد و من روی صندلی رفتم تا رهبر جانم را ببینم دوست نداشتم خارج شوم از آن بیت پربرکت ناهار مهمان بیت بودیم قورمه سبزی بسیار خوبی را خوردیم و بعد از ناهار به سمت پارک هوافضا رفتیم آنجا هم جای جالبی بود یک چهارم نیروی موشکی و هوایی ایران را دیدیم و با هواپیماهای مختلف عکس گرفتیم در آنجا فهمیدیم که شهید تهرانی چقدر برای ملت ما زحمت کشیده است و بعد از خواندن نماز مغرب به سمت همدان راه افتادیم دوست نداشتیم برگردیم در زندیه شام خوردیم و ساعت ۱۲ شب به همدان رسیدیم سفر جذاب و پر روزی بود و با دوستان بسیار سفر لذت بخشی داشتیم امیدوارم باز هم بتوانم به دیدار حضرت آقا بروم
#روایت_دیدار
─┅─✵💠✵─┅─
@maarefiha
─┅─✵💠✵─┅─
🌐Sch.motahari.ac.ir