eitaa logo
مجموعه فرهنگی قرآنی معارج
279 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
71 فایل
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی حتی یردا علی الحوض اطلاع رسانی برنامه هاوگزارش فعالیت های مجموعه فرهنگی قرآنی معارج رهنان،خیابان شهید مطهری،چهارراه طاحونه،روبروی تاکسی سرویس نوید،جامعة القرآن رهنان ارتباط با مدیران @mesbah9082 @Mehdi_charmi
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ نون حلال 📌 بحث تقسیم اراضی که پیش آمد، عبدالحسین گفت: «دیگه این روستا جای زندگی نیست؛ آب و زمین رو به زور گرفتن و می‌خوان بین مردم تقسیم کنند؛ بدتر اینکه سهم چندتا هم قاطی این‌هاست.» رفتیم مشهد؛ خانه‌ی یکی از اهالی که خالی بود. موقتا همان‌جا ساکن شدیم. مانده بود کار. دو ماه شاگرد سبزی‌فروشی شد و پانزده روز شاگرد لبنیاتی؛ اما سر هیچ‌ کدام دوام نیاورد. می‌گفت: «سبزی‌فروشه که سبزی‌ها رو خیس می‌کنه تا بشه، لبنیاتیه هم جنس خوب و بد رو قاطی می‌کنه و غش و داره. از همه بدتر اینه که می‌خوان منم مثل خودشون بشم.» بعد از آن یک بیل و کلنگ برداشت و رفت سر گذر. بعد از سه چهار روز یک بنّا پیدا شده بود که عبدالحسین را با خودش ببرد. جان کندن داشت، مزدش هم روزی ده تومن بود ولی به قول عبدالحسین «هیچ طوری نیست، نون نون پاک و حلالیه، خیلی بهتر از اون دو تاست.» 📚 از کتاب ؛ زندگینامه‌ی شهید @quran_rehnan
✳ غذای پادگان برای رزمنده‌هاست 📌 پدر عازم سنندج شد. بعد از طی راه طولانی، خسته و گرسنه رسید به پادگان. مستقیم رفت سراغ محمد. وقتی فهمید پدر هنوز غذا نخورده، گفت: «بابا شرمنده‌ام! یه کم طول می‌کشه غذا بیارم. راستش غذاهای پادگان فقط برای رزمنده‌هاست. باید برم شهر براتون غذا بخرم.» 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۶ 📖 ص ۸۶ 📛
✳ من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! 📌 سرایدار مدرسه‌‌ای که در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» ❤ @quran_rehnan
✳ فرمانده زیر کولر! 🔻 حسین نشسته بود داخل قایق که چند تا از نیروها پریدند توی قایق و گفتند: «ببخشید برادر اگه می‌شه ما رو ببر اون طرف آب.» رسیدند به وسط آب که یکی از آن‌ها گفت: «فکر می‌کنید الان توی این گرما فرمانده لشکر چه کار می‌کنه؟» بعد هم که جوابی نشنید ادامه داد: «من که مطمئنم با یه زیرپوش نشسته توی دفترش زیر کولر.» یکی از نیروها گفت: «بهتره حرف خودمون رو بزنیم.» ولی او ادامه داد: «آخه همه‌ی سختی‌ها مال ماست، اون‌ها که کاری نمی‌کنند.» یکی دیگر از نیروها با عصبانیت گفت: «اگه ادامه بدی می‌اندازیمت تو آب، مگه نه برادر؟» حاج حسین اما با خنده‌ی روی لبش هیچ جوابی نداد. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۱ 📖 ص ۵۴ ❤ @quran_rehnan
✳ نماز شب 🔻 مسئولیت خوابگاه با من بود و معمولا برای اطمینان از این‌که تاسیسات خوابگاه دچار اشکال نشده باشد، به قسمت‌های مختلف خوابگاه سر می‌زدم. خیلی وقت‌ها ساعت ۴ صبح آقای را در می‌دیدم. اول فکر می‌کردم که چون با سه چهار نفر دیگر در یک اتاق هست، به نمازخانه می‌رود تا در جای خلوت درس بخواند. بعدها متوجه شدم که ایشان می‌خواند. 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطره‌ی ۱۰ 👤 به نقل از یکی از کارمندان دانشگاه ❤ 🗓 ۸ آبان؛ سالروز شهادت دکتر مجید شهریاری @quran_rehnan
✳ فرمانده‌ای که برای روستایی‌ها گل لگد می‌کرد! 🔻 زمانی که با هواپیما پرواز می‌کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و دره‌ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می‌کرد. آن‌گاه پس از اتمام مأموریت، با ماشین قدیمی‌ای که داشت مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی‌ها برمی‌داشتیم و از میان کوه‌ها و دره‌ها با چه مشکلاتی رد می‌شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود. 🔺 شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی‌ها می‌داد، از آنها می‌پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی‌ها می‌گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می‌کرد برای آن‌ها حمام می‌ساخت و من به چشم خودم می‌دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال می‌کرد، حمام را می‌ساخت و برای برق آن، به‌ علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می‌خرید و روشنایی آن‌ها را تأمین می‌کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می‌کشید. 📌 متن کامل: http://fna.ir/32dxa 👤 راوی: حجت الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری 📚 منبع: ماهنامه شاهد یاران 📍۱۵ مرداد؛ سالروز شهادت سرلشکر عباس بابایی ❤ @quran_rehnan
✳️ به دنیا دل نبنده هر که مَرده! 🔻 همه‌ی کسانی که با ابرام بودند، می‌دانند؛ ابرام خیلی دست‌ودلباز بود. اگر کسی به ابرام می‌گفت عجب ساعت قشنگی، یا عجب لباس قشنگی داری، ساعت یا لباس یا هر وسیله‌ی دیگری را که داشت، درمی‌آورد، می‌گفت بیا! مال تو! هیچ‌وقت دل به چیزی نمی‌بست. یک جمله داشت که همیشه آن را می‌گفت: «به دنیا دل نبنده هر که مَرده!» 📚 از کتاب | روایت زندگی و خاطرات | ج۱ 📖 ص ۲۱۳ ❤️ @maarej_rehnan