🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
👇ارسالی از عزیز پیشکسوت سردار حاج غلامرضا ابوطالبی👇
سردار سر فراز حاج احمد فتوحی قائم مقام فرماندهی لشکر هفده علیبنابیطالب(علیهالسلام) و پیشکسوت دفاعمقدس مورد تجلیل ریاست محترم جمهور و فرماندهان عالی نظامی قرار گرفت
و باعث خوشحالی همهی ما شد
چرا که حاج احمد عصارهی همهی رزمندگانِ لشکر۱۷ و یادگار شهید زینالدین هست
و وجودش در میادین نبرد باعث قوت قلب رزمندگان بود.
اخلاص او،
شجاعت او،
بی توقعی و کم هزینه بودن او،
موثر و تاثیرگذار بودن حاج احمد فتوحی،
محور اتحاد و همدلی نیروهای لشکر که از استانهای قم، مرکزی، زنجان، قزوین و سمنان بودن، حاج احمد فتوحی
جلوه گر بود.
حاج احمد یعنی استوانه و ستون لشکر۱۷.
هرگز فراموش نمیکنم
وقتی در عملیات فاو جلوتر از خط مقدم و حد فاصل خط خودی و بعثیهایی که مصمم بودند تا با هر شیوهی ممکن منطقه را پس بگیرند،
صدای حاج احمد پشت بی سیم که موقعیت سخت و خطر ناک خود را اعلام کرد و گفت کار تمام شد و امکان برگشت نیست،
چقدر کسانی که صدای حاج احمد را شنیدند،
نگران و اشک چشمان همه را فرا گرفت.
یکی میگفت برای نجات او حمله کنیم،
یکی میگفت از قرارگاه هلیکوپتر درخواست کنیم و....
ولی خدا او را به ما برگرداند.
حاج احمد فتوحی بحق شایسته و لایق تجلیل بود و هست.
او اسوهی همهی پیشکسوتان جهاد و شهادت و باعث افتخار همهی ماست.
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌺هفتهی دفاعمقدس گرامیباد🌺
🌹سلامتی همهی ایثارگران با اخلاص و شجاع دفاعمقدس صلوات🌹
@mabar17
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌹 خاکریز خاطرات (حرف امام روی زمین نمونه)
عملیات خیبر خیلی تنها شد.
کلی فرمانده گردان و مسئول واحد از دست داد.
جانشینش شهید شد.
فرماندهان رده بالای لشکرش مجروح شدند.
خودش ماند و جزیره و آتش سنگین عراق.
مقاومت کرد.
امام(رحمةاللهعلیه) خواسته بودند
جزایر حفظ شوند.
عملیات که تمام شد،
آمد عیادتم.
گفت:
«حاضر بودم توی جزیره بمونم
و شهید شم
تا جنازهم یک متر از خاک جزیره رو حفظ کنه
و حرف امام روی زمین نمونه.»
🎙 راوی: سردار حاج احمد فتوحی
📚 منبع: کتاب "خط عاشقی۵"، ص۱۵
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" صلوات🌷
@mabar17
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌹 خاکریز خاطرات (پارهکردن آخرین بند شهوت!)
داشتم آسمان را نگاه میکردم
که اصغر یکدفعه دستبرد توی یقهاش،
پلاکش را کند
و در دستش گرفت.
تعجب کردم.
گفتم:
«اِ.. چی کار میکنی اصغر؟»
با حالت عجیبی که هرگز تا آنموقع ندیده بودم،
گفت:
«شهادت هم یهجور شهوته.
میخوام گمنام بمیرم
تا اسیر این شهوات نباشم.»
اول فکر کردم جدی نمیگوید.
همینطور که نگاهش میکردم،
پلاکش را انداخت توی کانال ماهی.
با ناراحتی گفتم:
«بابا! اصغر! چی کار کردی؟
اگه طوریت بشه،
با همین پلاک پیدات میکنن.
چرا انداختیش؟»
گفت:
«حتی به اون هم نمیخوام وابسته بشم.»
📖 منبع: کتاب "کوچه نقاشها" (خاطرات سیدابوالفضل کاظمی، انتشارات سوره مهر، ص۴۶۲)
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌹یاد باد آن روزگاران یاد باد🌹
@mabar17
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
این رسم ما نبودکه ز یاران جدا شویم
در هجوم وحشت شب بی صدا شویم
این عهد ما نبود که در انتهای راه
ما بین کوچهها تک و تنها رها شویم
آن روزها که شوق شهادت به سینه بود
توفیقمان نبود که شبیه شما شویم
رفتید تا همچو پرستو رها شوید
ماندیم ما که همنفس سرفهها شویم
ای کاش میشد از لبتان ساغری زنیم
تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم
رفتید خوش به حال شما یادمان کنید
شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌷نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام صلوات🌷
@mabar17