#طنـــــــز_جـبـهــــــــــه😍
👈 #محاسن_بغل_دستی😉🔻
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.👌
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت “ #یاذوالجلال_و_الاکرام “رسیدید، که در ادامه آن جمله “ #حرّم_شیبتی_علی_النار ” می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️
هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یکی از #بچه های_شوخ بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟😁
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد 😂
.چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😜😄
@mabareshohada
#طنز_جبهه #بلندشدن_برای_نماز
💠شهید بروجردی بچه ها را برای نمازصبح بلند می کرد:
می گفت: «اگر آیه آخر سوره کهف رو بخونین، هر ساعتی که بخواین بیدار می شین.»
آمد بالای سرم گفت «مگر آیه رو نخوندی؟» گفتم: چرا؟!
گفت: «پس چرا دیر بلند شدی؟» درست موقع اذان بود😊.
گفتم: نیت کرده بودم سر اذان بیدار بشم که شدم.😂
خندید. گفت: «مرد مؤمن، این رو گفتم برای نمازشب بلند شین!»
گفتم: حاجی ما خوابمون سنگینه. اگر بخواهیم برای نماز شب بلند بشیم، باید کل سوره کهف رو بخونیم، نه آیه آخرش رو!😊😂
@mabareshohada
#طنز_جبهه
💠هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.
دوست داشتم به جبهه بروم و امداد غیبی رو از نزدیک ببینم تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.بچه ها از دستم ذله شده بودند بس که هی از امداد غیبی پرسیده بودم.
یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار شده بودیم گفت:
«میخواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه؟»
با خوشحالی گفتم:
«خوب معلومه!»
نا غافل نمیدونم از کجا قابلمه در آورد و محکم کرد تو سرم.
تا چانه رفتم تو قابلمه.
سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد.
آنها میخندیدن و من گریه میکردم!
ناگهان زمین و زمان بهم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد.
دیگر باقی اش را یادم نیست.
وقتی به خودم اومدم که دیدم سه نفر به زور دارند قابلمه رو از سرم بیرون میکنند!
لحظه ای بعد قابلمه در اومد و من نفس راحتی کشیدم.
یکی از آنها گفت پسر عجب شانسی داری.
تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدن جز تو.
ببین ترکش به قابلمه هم خورده!
اونجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چی!!؟
#طنز_شهدا
📚 رفاقت به سبک تانک
🍃🌹@mabareshohada
#طنز_جبهہ♥✨
پیشنهاد میکنم در حال خوندن این متن چیزی نخورین😬😶
شلمچه بودیم .از بس که آتش سنگین شد، دیگه نمی تونستیم خاکریز بزنیم.
حاجی گفت: «بلدوزرها رو خاموش کنید بزارید داخل سنگرها تا بریم مقّر».
هوا داغ بود و ترکش کُلمَن آب رو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم.
به مقر که رسیدیم ساعت دو نصفه شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرف یخچال. یخچال نبود.گلولهی خمپاره صاف روش خورده بود و برده بودش تو هوا.
دویدیم داخل سنگر.
سنگر تاریک بود، فقط یه فانوس کم نور آخر سنگر میسوخت.
دنبال آب میگشتیم که پیر مرادی داد زد: «پیدا کردم!» و بعد پارچ آبی رو برداشت و تکون داد.
انگار یخی داخلش باشه صدای تَلق تَلق کرد. گفت: «آخ جون».
و بعد آب رو سرازیر گلوش کرد. میخورد که حاج مسلم- پیر مرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت: «کسی به حرفش گوش نداد.
مرتضی پارچ رو کشید و چند قُلُپ خورد.».به ردیف همه چند قُلُپ خوردیم. خلیلیان آخری بود.
تَهِ آب رو سر کشید.پارچ آب رو تکون داد و گفت: «این که یخ نیست. این چیه؟!»
حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت: «من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست، اما کسی گوش نکرد، منم گفتم گناه دارن بزار بخورن!»
هنوز حرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم:وای!.
از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشهای سرشو پایین گرفته بود تا...!
که احمد داد زد:«مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلمش! مثل آبنبات.».😂
اصلاً فکر کنید آب انار خوردید.😀😂😝
#دلاتونشاد😄
🕊🕊🕊🕊
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء👇
🍃🌺 http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e 🌺
#طنز_جبهه
"شیر پاک خورده"
اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.😰😰
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم.
یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر بران است.
تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.🏃♂️🏃♂️🏃♂️
لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.😯
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام 😂😂😂
--------------------------
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada 🍃🌺
☺️لبخند بزن 😊🌹
💥 #گـاومـــان_زاییــــده
.
💖 بیسیم چی سنگرمان زخمی شده بود.
بدون مقدمه مرا گذاشتند پای بیسیم.
از ڪد رمز و جزییات آن هیچ چیز نمی دانستم.
شنیده بودم ڪه در اصطلاح مخابراتی وقتی می گویند گاو ؛ منظور قبضه صد و بیست میلیمتری است.
صدای بیسیم بلند شد.
از دیده بانی بودند، اعلام ڪردند گاوتان را آماده دوشیدن ڪنید، منظورشان این بود ڪه قبضه را در موقعیت شلیڪ قرار دهید و من منظور او را نفهمیدم 🙃 داشتم فڪر میڪردم ، چه کنم چه نکنم.
هر چه به مغزم فشار آوردم ، فایده ای نداشت.
گفتم : گاومان زاییده لگد می زند.
😂😂😂😐
از آن طرف خط دیده بان با اوقات تلخی بلند گفت : مرد حسابی حالا چه وقت شوخی است ، گاومان زاییده دیگر چه صیغه ای است؟ 🙄درست حرف بزن.💖
✅به یاد عزیزانی ڪه در آن شرایط جنگ، خنده بر لبان رزمندگان می نشاندند.🌺
#طنز_جبهہ
#خاطرات_ناب
#فوروارد_یادتون_نره
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
☺️لبخند بزن 😊🌹
* حاجے بزن دنده دو
🌹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🌹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🌹انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجــــــــــــــــــــے.جون مادرت بزن دنده دددددددوووو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#طنز_جبهہ
#خاطرات_ناب
#فوروارد_یادتون_نره
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
#طنز_جبهه
🎤رزمنده ای تعریف میکرد،میگفت:
تو یکی از عملیاتها بهمون گفته بودن موقع بمبارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین...
.
.
.
منم که چیزی بلد نبودم،از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان! 😂
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
🍃🕊🍃🕊🍃🕊
#طنز_جبهه
"تأیید نابه جا"
سال ۶۱، پادگان ۲۱ حمزه، فخرالدین حجازی آمده بود منطقه برای دیدن دوستانش...
طی سخنانی خطاب به بسیجیان روی ارادت و اخلاصی که داشت، گفت: 📢من بند کفش شما هستم👞😳
یکی از برادران، نفهمیدم خوابــ😴ـــ بود یا عبارت درست برایش مفهوم نشده بود😶، از آن ته مجلس با صدای بلند در تأیید و پشتیبانی از حرف او تکبیر سر داد.✊✊
جمعیت هم با اللّه اکبر خودشان بند کفش بودن او را قبول کردن😂😂
🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃
--------------------------
╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
@mabareshohada
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
#طنز_جبهه
"سر به سر عراقی ها"
هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم. گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: صفر من واحد. اسمعونی اجب بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: الموت لصدام
تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت.
از رو نرفتم و گفتم: بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم.
به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم:انت جیش الخمینی
طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: الموت بر تو و همه اقوامت
همین که دیدم هوا پس است، عقب نشینی کرده، گفتم: بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم.
ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت:مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها..." دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کردیم و دیگه هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم....
--------------------------
🌹🍃🕊🍃🌹
┅─🍃🌸🍃─┅─╮
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
@mabareshohada
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠💠💠➖➖➖💠💠💠 #طنز_جبهه 😂
#دلتان_شاد
🎥 روایت حاج محمد احمدیان از رئیس دزدهای گردان
🤣وقتی پلّکان هواپیمای امام دزدیده می شود❗️
--------------------------
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃@mabareshohada 🍃
•••❀•••
#طنز_جبهه『°•.≼😂≽.•°』
توی سنگر هرکس مسئول کاری بود.😎
یکبار خمپارهای آمد و خورد کنار سنگر؛ به خودمان که آمدیم؛ دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است.🥺
نمیتوانست درست راه برود.
از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچهها انجام دادند...😇
کمکم بچهها به رسول شک کردند...🤨
یک شب چفیه را از پای راستش بازکردند و بستند به پای چپش...🤫
صبح بلند شد؛ راه افتاد؛ پای چپش لنگید!🤭
سنگر از خنده بچهها رفت روی هوا...😂
تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده...😬
خیلی شوخ بود؛ همیشه به بچهها روحیه میداد؛ اصلابدون رسول خوش نمیگذشت.😌
#شهید_رسول_خالقی
ٵللِّھُمَ؏َـجِّلِلِوَلیڪَالفَرج°•🌱📿•°
یا ابا عبدلله الحسین🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@mabareshohada
#شهدا
🕊
#طنز_جبهہ😁
پُست نگهبانۍ رو
زودتر تَرک ڪرد!
فرمانده گفت :
۳۰۰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فکر ڪرد.
وگفت: برادرا بلند صلوات!
همه صلوات فرستادن
گفت: بفرما
از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂📿
#شهید_ابراهیم_هادی♥️🕊
سالروز شهادتت مبارک 🌷
@mabareshohada
#طنز_جبهه😄
اول كہ رفتہ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره⛔️
🌱يہ روز يكۍ از بچہها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد😱
📝در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت: مااسمك؟[اسمت چيہ؟]⁉️
😉رفيقمون هم كہ شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ😁
🙃باور نمۍكنيد تا چند دقيقہ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنہ نتونست!😅
ول كرد گذاشت رفت و ما همينطور مۍ خندیدیم😁
#لبخند_بزن_مومن 😁😉
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
#طنز_جبهه
🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون 😂😂😂😂
🌹شادی روح شهدا صلوات
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺