061_Page.MP3
877.1K
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_61 قرآن کریم
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
🌹💕💕🌺
﷽
#مشارطه
روز پانزدهم 📝
✅ امروز دور هر چیزی؛ هر چیزی؛
هر چیزی که حدس میزنی خدای مهربون
خوشش نیاد یه خط پر رنگ بکش⭕️
نمازمون اول وقت باشه
رسم عاشـ❤️ــقے تاخیر نیست!
🗣 به اسم درد و دل غیبــت نکنیم !!
✍ فضای مجازی هم محضر خداســـــت
👌مواظب چت ها و لایک هامون باشیم.
🌹دل هاتون آسمونی و گرم ِ خـــــدای مهربون...
#فوروارد_یادتون_نره
📥ورُودبِه کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🕊🍃🌹
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃خصلت خوب
ابراهیم ازکارهای خودش حرفی نمیزد مگر جایی که لازم به آموزش و گفتن بود.
یکبار بحث در رابطه باکشتی بود که ابراهیم گفت:
«وقتی برای کشتی می رفتم همیشه با وضو بودم و همیشه هم قبل کشتی دورکعت نمازمستحبی می خواندم که یک وقت توی مسابقه حال کسی را نگیرم.»
هرجا بحث به غیبت می کشید سریع مطلب را عوض می کرد و یا مرتب می گفت صلوات بفرست.
او از کسی بد نمی گفت مگر برای اصلاحش. هیچوقت هم لباس تنگ و آستین کوتاه نمی پوشید و بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که علتش را می پرسیدند می گفت: «این کارا برای نفس آدم لازمه.»
یکی دیگر از صفات او دوری از نامحرم بود.
هروقت چشمانش به نامحرمی میفتاد خودش را تنبیه می کرد و اگر قرار بود با نامحرمی صحبت کند سرش را بالا نمی آورد.
به قول دوستانش: «ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!!»
و ابراهیم واقعا چه زیبا به عمق حدیث نورانی #امام_باقر علیه السلام پی برده بود که می فرمایند:
«سخن گفتن با نامحرم تیری از تیرهای شیطان است.»
📚سلام بر ابراهیم۱
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#پند_نامه_شهـداء
🌹شهید علی احمدزاده🌹
🍁[نماز] را به پاى دارید،
[نماز] را در سر وقت بخوانید و
[نماز] را کوچک نشمارید زیرا کوچک دانستن [نماز] ظلم کردن به خود است.🍁
#شهید_علی_احمدزاده
📥ورُودبِه کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🕊🌺🕊
#ساعت_هشت_به_وقت_عاشقی
ای گنبد توعشق،من خسته دل ایکاش
چون کفتر پر بسته ایوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش ز زوار خراسان تو بودم
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_رضا_ع
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷شهید مدافع حرم محسن حیدری 🌷
💠دیگر صدایش نیامد...💠
نیروهای خودی متوجه تحرکات دشمن شده بودند. محسن هم برای دیده بانی جلو رفته بود.
پشت بی سیم گفت:دارند دورمان میزنند. شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید.
توپخانه خودی دور تا دور تپه را میزد. مسئول آتشبار نگران نیروهای خودی بود و از محسن میخواست حواسش را بیشتر جمع کند.
محسن در جواب پشت بی سیم گفت: دوربینم را زدند، جایم بد است.
قرار شد جایش را عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بود که با اصابت ترکش از ناحیه پا مجروح شد. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه میگردند محسن باز به دنبال انجام وظیفه بود. تانکهای زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و میخواستند تک دشمن را جواب دهند. محسن که دوربینش را زده بودند، کنار یکی از تانک ها جلو میرفت تا دیدبانی کند. مسئول آتشبار، بی سیم زد. محسن جواب داد: من کنار تانک هستم. دارند ما را می زنند. داشت گرای محل خودش را میداد که در این حین، تیربارِ رویِ تانکی که محسن کنار آن قرار داشت، مورد اصابت قرار گرفت. محسن تو بی سیم گفت: دارند ما را میزنند... زدنمون... یا حسین...
و دیگر صدای محسن شنیده نشد...
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حیدری
#سالگرد_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
062_Page.MP3
1.05M
🌹🕊🌹🕊🌹
#فایل_صوتی _بسیار_زیبا
#صفحه_62 قرآن کریم
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
#سروش
http://sapp.ir/mabareshohada
🌹🕊🌹🕊🌹
💠نماز اول وقت از همه چیز براش مهّم تر بود
و حتی نمازش رو بر پست ترجیح داد
و خدا پاداش نماز اول وقتش رو بهش داد و شهید شد.
#طلبه_شهید
#مدافع_حرم #میلاد_بدری
#شهادت_اربعین۹۴
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🗓 29 مرداد
🌹سالروز شهادت
🌷سردار شهید حسن شوکت پور🌷
#شهید_دفاع_مقدس
تاریخ ولادت: 1331/09/12 مهدی شهر_ درجزین
تاریخ شهادت: 1368/05/29
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🗓 29 مرداد 🌹سالروز شهادت 🌷سردار شهید حسن شوکت پور🌷 #شهید_دفاع_مقدس تاریخ ولادت: 1331/09/12 مهد
🕊🍃🌹
🔹ان شاء الله سفر نزدیک است...🔹
✨نيمههاي شب بود و بيمارستان غرق در سكوت.
محمد نزديك تخت خوابيده بود.
حسن از دقايقي پيش بيدار شده بود و تشنه.
دلش نميخواست محمد را از خواب بيدار كند اما تشنگي داشت او را از بين ميبرد.
دوباره به برادرش نگاهي كرد و آهسته او را صدا زد: «محمد» تشنهام.»
محمد از جابرخاست و يك ليوان پر از آب به برادرش داد.
حسن آب را كه خورد به چهره برادرش نگاه كرد و پس از لحظهاي سكوت، گفت: « محمد، ان شاءالله سفر نزديك است!»
دل محمد لرزيد و با صداي خفه گفت: «چهطور مگه؟»
حسن گفت: «خواب ديدم شهيد بهشتي، حضرت امام، شهيد مرداني و دو سه نفر ديگر از شهدا پيش من آمدهاند!
مهمان من بودند. با هم نشسته بوديم و داشتيم صحبت ميكرديم.
من پيش حضرت امام از ايشان گله ميكردم كه چرا ما را تنها گذاشتيد و رفتيد!
حضرت امام فقط تبسم كردند. بعد يكي از شهدا گفت: بهتر است ايشان را هم با خود ببريم! اينجا تنها مانده است. شهيد بهشتي فرمود: فعلاً بيائيد برويم! او خودش به زودي به ما ميپيوندد.»
حسن اين را كه گفت، اشك گونههايش را با سرانگشتانش پاك كرد و دوباره گفت: «خدايا ما را هر چه زودتر به فيض شهادت برسان!» و محمد آهسته گريست!
🌹سردار شهید حسن شوکت پور🌹
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃