وقتی یهویی ورق برگشت
نگو شانس بود،
نگو نفهمیدم چی شد،
بگو خدا خواست.
اگه یهویی ورق برگشت یعنی یکی
از اون بالا حواسش بهت هست
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
"السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَقْتُولُ الشَّهِيدُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنَ وَصِيِّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ و رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ"▫️🔳▫️
ترسے از فقر ندارند گدايان کريم
دست خالے نروند از در احسان کريم
حاجت خواستہ را چند برابر داده است،
طيب الله بِہ اين لطف فراوان کريم
🏴 سالروز شهادت باب الحوائج حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیهما را به محضر مقدس أعلیحضرت ولیعصر بقیةالله الأعظم عجل الله فرجه الشریف و محبان آن حضرت تسلیت و تعزیت عرض مینماییم.
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
نماهنگ مدیونتم.mp3
2.34M
پای سفره تو شد حاجت دلم روا..🖤
عمری توی غصهها
اسمتو زدم صدا
صحن کاظمینته
سرپناه هر گدا
#استودیویی🔊
#شهادت_امام_کاظم
#مداحی 🥀
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
﷽
🔹 مدل چادر:عربی اصیل
نگین
💟 مشخصات چادر:
ندای اصل کره
و مهاراجه اصل
بسیار لطیف و سبک
(این پارچه بسیار مرغوب است)
✏️مشاور فروش
@HOSSEIN_14
—————————————
فروشگاه حجاب کوثر👇
—————————————
🌺🍃 @foroshgah_koosar
————————————
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدونه #فصل_هفدهم همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدوده
#فصل_هفدهم
آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.»
یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!»
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو.
نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.»
گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.»
انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.
از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!»
گفتم: «آره، چطور؟!»
گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.»
خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.»
گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!»
گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.»
ادامه دارد...✒️
📚 #رمان_خوب
#سلام_امام_مهربانم ✨
وقتی رایحه ی یاد تو
به خیال من رسوخ میکند ،
تک تک ویرانه هاے قلبم را
آذین میبندم برای تصور تو ؛
عزیزتریــن میهمان ناخوانده من ...
کی آمدنت را به ما هدیه میکنی؟!
خدا کند که بیایی...
🌹الهی ❤️
آنچه را امیدوارم به من ارزانی دار،
و از آنچه بیمناکم امان ده،
و رحمت سودمند خویش صله من ساز،
که تو کریم تر کسی هستی که دست سوال پیش او دارند .🍂🌸🍂
(دعای سی و دوم صحیفه ی سجادیه)
سلام💐
آسمونتون آبی و دلتون از
غصه خالـــــی.
روزتون پر خیر و برکت
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت_صدوده #فصل_هفدهم آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد.
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠#قسمت_صدویازده
#فصل_هفدهم
دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.»
کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.»
قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!»
دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!»
قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.»
زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکوییت.
نشست وسط بچه ها، آن ها را دور و بر خودش جمع کرد، با آن ها بازی می کرد.
دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت، از رفتارش تعجب کرده بودم، انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود، اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود، سمیه ستار را قلقلک می داد، می بوسید، می خندید و با او بازی می کرد.
فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟»
گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.»
گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه ، گناه دارد بنده خدا ، دل شکسته است.»
همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیه ستار را با خودمان آوردیم، فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد، نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش ، به سمیه ستار برس ، نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.»
گفتم: «کی برمی گردی؟!»
گفت: «این بار خیلی زود!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
📚 #رمان_خوب
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
▫️ آرزوهایم را صف میبندم و باز، به تو میرسم؛ تویی که هر چه را که بخواهم، باز تو بهتر از آنی!
سلام بر تو مولایی که بر هر آرزویی، مقدمی!
✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
✨🌷﷽🌷✨
آنقدر هوای مردم را داشتی،
که آیه به آیه
🔆 خدا برایت پیغام میفرستاد
که جان عزیزت رو اینگونه
به سختی نینداز...
تو
💜 محبوب خدای دو عالم بودی...
بهانهی خلقت زمین و
آسمان...
و جهان هنوز
عطر مهربانیات را حس میکند...🌱
✨💖✨۲۷ رجب
مبعث پیام آور
آسمانی ، الگوی زیبائی
مهربانی، بیگناهی و سبب
رحمت الهی مبارکباد ، در
پناه حضرتشان بلا دور
سربلند و شاد ودر
سلامتی کامل
باشید
🕊 ☘️اللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم☘️🕊
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃