°•|🍃🌸
°•{سردار
پدر فاطمیون
#شهید_سیدحسین_حسینی🕊🌹}•°
🔴 #سرداری_که_پدر_فاطمیون_شد
◽️شهید «سیدحسین حسینی» معروف به سیــــد از دوستان و همرزمان قدیمی ابوحامــــد در سپاهیان محمد رسولالله بود که در جریان دفـــاع از حـــــرم جزو اولین نیـــروها و گروه ۲۲ نفرهای بود که به همراه ابوحامــــد به سوریه رفتند. او معـــــاون ابوحامـــــد و مسئول حفاظت فاطمیون بود《شهید حسینـــــی در بین نیروها به #پـــــدر_فاطمیـــــون معروف بود》
🔘➼┅══┅┅───┄
◽️بیشتر، کتابهای شهید مطهـــــری را میخواند. توی زندگــی، از چیزهایی که دوســــــت داشت غیر از مطالعـه، دید و بازدید، صلۀ رحم، مردمداری و احتـــرام به همه بود.
◽️هیچوقت نمیگذاشت ناراحتی، زیاد توی دلـــــش بماند. میگفت:《از کســی کینه به دل نداشته باشید، کینه ایمان را از بین میبرد》و چیـــــزی که خیلـــــی دوست داشت، اهمیت دادن به نماز بود.
°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ
#ســالــــروزشھــــادتــــــــــــــ💔}•°
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔 @mabareshohada
#عاشقانہ_شــهدایــے•|🕊♥️|•
ساک وسایل مهدی را آوردند👜
کمی زیپ آن را باز کردم🍃ـ
بوی عطر عجیبی از ساک بلند شد☺️🌬
شبیه این بو را هرگز استشمام نکرده بودم.🍃
کلا ساک را باز کردم✨
فضای خانه پر ازعطرشده بود☺️🌬
مادر و خاله ام نیز شاهد وجود این عطر بودند😍👌
چند روز بعد یکی از دوستان و همرزمان مهدی به منزل ما آمد
از او پرسیدم: شما به وسایل شهدا عطر یا گلاب می زنید؟🍃
با تعجب گفت: نمی دانم! چطور😳
گفتم:ساک مهدی
بوی عطر عجیبی دارد🌻✨
بعد رفتم و ساک را آوردم👜
وقتی بازش کردم با کمال تعجب متوجه شدم هیچ اثری از عطر نیست😳‼️
و هر کدام از وسایل داخل ساک
را بو کردم خبری از آن عطر خوشبو نبود🕊
تازه متوجه شدم🍁
که معجزه ای بود که ما عطر شهادت را دقایقی استشمام کنیم تا یک بار دیگر قدرت اعجاز شهادت را با تمام وجود درک کنیم☺️❣😔
#شهید_مهدی_ثامنیراد🕊•°
یادش گرامی با #صلوات
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
1_60983504.MP3
947.5K
☘️🌺☘️
#فایل_صوتی_بسیار_زیبا
#صفحه_372_قرآن_کریم
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ #کتاب_عارفانه 🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_سی_و_دوم ↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ (بچــه
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#کتاب_عارفانه 🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_سی_و_سوم
★★★
درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخے از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ هاے دوران بچگــے خودشــان بودند.
می رفتند مُهـــرهاے مسجــ🕌ــد را مے گذاشتند روے بخـــارے❗️
مُهرها حســــابے داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ مے خواستـــ به سجده برود مے رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ...
یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ مے آوردند. وقتے حواس ........ بود مے انداختند توے بخارے و سریع مے رفتند بیـــرون❗️
احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود.
بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجـــہ گرفتـــ. بہ جرئتـــ مے گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالاے⬆️ علݥ و معرفتــــ رسیدند.
یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـــرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستــــہ❓
بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد❗️
میـــرزا ڪه باطن پاڪے داشت عصبانے شد گفتـــ : چے ڪار می ڪنی❓ اشتباهه❗️
اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ مے داد تا خادم عصبـــانے بشه.
★★★
یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشتـــ❗️
بعد خیلے جدے پوشید و بعد از نماز وقتے همہ رفته بودند وارد مسجــ🕌ـــد شد.
فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــ🌿ــان و پاڪے داشت رفتـــ به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید❓
او هم گفت : بلہ❗️
بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچـــہ ها رو نصیحتـــ ڪنید.
بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید.
حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست❗️
بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد❗️
میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و...
میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے⁉️
خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام (ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند :
یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد.
ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند.
آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند.
به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد❗️
ادامـــہ دارد....
•═• •• 🌺••◈☘️◈••🌺 •• •═
#منبع_انتشارات شهیدهادی با کسب اجازه از
انتشارات ومولف برای تایپ.
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺