چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم.
به ردیفِ غزل و، قافیه و، واژه قسم
که من از شعر، فقط عشقِ تورا میخواهم :)
کاش میشد بهت پیام بدم و بگم که خیلی
تنهام و حالم بده ولی بعدش یادم میوفته
تو باعث شدی این حال بد رو داشته
باشم .
اندر غمت آواره ام،آواره ای بیچاره ام
گم گشته ام در کوی تو،ای یار پیدا کن مرا
وقتی یکی حالش بد بود و میگفت دارم
میمیرم،خندم میگرفت و میگفتم:
مگه میشه به خاطرِ یه غم مُرد؟
بعدها که تو یه غمِ بزرگ گیر کردم فهمیدم آدما وسطِ غم و غصشون میمیرن.
شاید ظاهراً همه چیز خوب باشه ، اما روح
جون میده و نفس کم میاره!
آدمارو تو ناراحتی رها نکنید،اونا واقعا
میمیرن...
‹ مَبـهوت ›
-
به ما گفتی :
صبوری کن صبوری
صبوری چه خاکی برسروم کرد :)))))
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی
میگویند که درد، آدم ها را به هم نزديک مىكند؛ به من بگو کداممان شاد هستيم که این همه از هم دور ماندهایم ؟
بیوفا با اینکه میداند دلم در گیرِ اوست
مثلِ یک بیگانه او از من جدایی میکند
صبر پرید از دلم، عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بیاَمانِ تو.
هدایت شده از - تَراوشاتِذهنِمَن -
مثل قاتل که سرِ صحنهیِ جُرمش برود
کاش میآمد و میدید که چه با ما کرده :)