آغوش خود را بازکن، محکم مرا دربر بگیر
حَیَّعَلیٰخَیرِالعَمل، یعنی همین آغوشها
وضعیت روحیم، مثل یه خمیر دندونه تموم شدست، هی با زور و فشار، سعی میکنم یکم اشتیاق بکشم بیرون از ته وجودم، ولی کلا هیچی نیست :)
آن گونه غریبم ك کسی نیست به غربت ،
بد جورِ خراب است دلم مثلِ قیامت ،
در خویش فرورفتم و در خویش شکستم
این خنده ك بر لب زدهام نیست حقیقت
آن قدر از این خلقِ پرم سخت ك دیگر . .
نه میلِ سخن دارم و نه گوشِ نَصحیت ،
درشهر بسی گشتم و یک جرعه وفا نیست
چیزی ك در این قوم زیاد است، خیانت
تا کی همه را بر سرو بر شانه گرفتن!
هرکس ك خوشش نیست بگویش به سلامت
این گونه ك دنیا به سرم ریخت عذابش ،
ای مرگ دوصد بار به اجدادِ تو رحمت ،
این سادگیام بود ك مرا از تو جدا کرد
نگذار بیفتد همهاش گردنِ قسمت . .
پرسید ك دنیایِ تو بی من به چه شکل است
گفتم ك چنین است فقط حسرتُ حسرت!(:
اوج تنهایی؟
اونجایی که فقط خودت میدونی که چی داره بهت میگذره.
شما رو نمیدونم ولی حال دل من اصلا اوضاع جالبی نداره .