عاشقت بودم ولی، ناجور سوزاندی مرا
نقره داغش می کنم دل را اگر یادت کند..
نذر کردم گر ببینم رویِ زیبایِ تو را
یک صدو ده بیت، تنها خرج چشمانت کنم..
گهی گریان گهی خندان گهی چون ابر سرگردان
گهی عاقلتر از عاقل گهی نادانتر از نادان
گهی همراهِ مشتاقان به سوی قربتِ ایزد
گهی در مسلکِ مستان چنان از کار خود حیران
گهی رشته درآویزم خود از حلقه بیاویزم
گهی آرام و بی عارم چنان طفلی دهان پستان
نباشد بر منِ نالان قراری اندر این عالم
از آن روزی که بِشکَسته وفایش با مرا جانان
حسان را گر به حال خود رها سازد دمی این عشق
بَرَد شِکوِه ز دستِ دل به پیش خالقِ سبحان.