eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
19.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
440 ویدیو
72 فایل
کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» ✨ ما توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. دوره‌های ما فعلا در دو دپارتمان زیر برگزار می‌شه: 🔸دپارتمان نویسندگی 🔸دپارتمان روایت انسان ☺️ خانم میم هستم، بیاین باهم گپ بزنیم: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچقدر چهار جوان اصرار کردند که ما در این شهر غریب هستیم، مرد حاضر نمی‌شد که آن‌ها را در خانه‌اش مهمان کند و از آن‌ها پذیرایی کند. مرد از آن‌ها می‌خواست که به شهری دیگر بروند. ولی آن وقت شب؟ در این سیاهی که چشم چشم را نمی‌بیند؟ مرد گفت پس امشب را در بیابان‌های اطراف شهر بخوابید. که یک‌مرتبه باران شدیدی گرفت؛ انگار خدا بازی‌اش گرفته باشد؛ مرد چاره دیگری نداشت. با اکراه تمام، چهار جوان را همراه خود به خانه برد؛ در حالی که مراقب بود، کسی از همشهریانش متوجه آن‌ها نشود. | @mabnaschoole |
مرد می‌خواست مهمانانش را از همسرش پنهان کند؛ ولی کار از کار گذشته بود؛ مگر می‌شد چهار مرد غریبه وارد خانه شوند و زن خانه متوجه نشود؟ مرد از همسرش خواهش کرد که: «یک امشب را؛ فقط همین امشب، با من مدارا کن.» زن به همسرش اطمینان داد؛ اما چند لحظه بعد، خودش را به پشت‌بام خانه رساند... آتشی را روشن کرد؛ دود آتش که بلند شد، همه شهر متوجه شدند که داستان از چه قرار است... | @mabnaschoole |
یکی یکی مردهای شهر، از خانه‌شان بیرون آمدند؛ در آن تاریکی شب، حتی با چشم بسته هم می‌توانستند خانه مرد را پیدا کنند. هرکس تلاش می‌کرد از دیگری سبقت بگیرد؛ بعضی‌ها از شدت هجوم مردم، توی دست و پا می‌افتادند و دوباره از جا بلند می‌شدند. چیزی نگذشت که همه مردان شهر، خودشان را به در خانه مرد رسانده بودند. عرق شرم، روی پیشانی مرد نشست. | @mabnaschoole |
نبض رگ‌های گردن مرد، در آن سیاهی شب نیز به چشم می‌آمد. ملتمسانه از همشهریانش خواهش کرد: «دست از این کار بردارید...» مکث کرد؛ گفتن این جمله برایش سخت بود؛ دخترانش، پاره‌های قلبش بودند که بیرون از تنش می‌تپیدند؛ اما لب باز کرد و گفت: «اصلا بیایید به خواستگاری دختران من؛ جواب من هم از الان روشن است.» مردها اما، بی‌حیا داخل خانه سرک می‌کشیدند؛ «این حرف‌ها رو بی‌خیال؛ واسه خواستگاری دخترات حالا وقت زیاده؛ بگو ببینم! حالا این مهمونای عزیزت کجان؟» «ما به حق خودمون قانعیم؛ تو هم قانع باش! یکیش واسه تو، سه تای دیگه مال ما. خوبه؟» مرد نگران بود که این حرف‌ها به گوش مهمانانش برسد؛ که یک مرتبه احساس کرد، اهالی شهر قصد ورود به خانه را دارند... | @mabnaschoole |
حجت الاسلام نخعیشهری که زیر و رو شد.mp3
زمان: حجم: 9.25M
🎙 داستان شهری که زیر و رو شد 🔻 حجت‌الاسلام نخعی روایت عجیب عذاب قوم لوط را اینجا بشنوید. این محتوا، بخشی از جلسه پانزدهم از فصل دوم روایت انسان است. | @mabnaschoole |