28.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۶ آذر ۱۴۰۲...
همایش دانشجویی بود ...
با عنوان گام دوم ...
درجمع عده ای فرهیخته و توانمند ...
نخبگانی عالم و عاقل ...
یک جای این همایش اما با همه جا فرق داشت ...
دو روز تمام کارمان شده بود التماس که کمکمان کنند تا حاضرین را #سورپرایز کنیم ...
و موافقت شد ، مطمئنم نظر مادرمان بود ...
یک مهمان خیلی ویژه داشتیم...
درست لحظه ای که هیچ کس فکرش را هم نمی کرد ، مادر نظر کرده بود و فرزندش دلمان را میزبانی کرد ...
برخلاف عرف متداول حاضرین را دعوت کردیم که پشت به سن بایستند ...
تعجب را درچشمان حضار می شد دید ...
و ...
مهمانمان از راه رسید ...
و حالا همان چشمان متعجب را میدیدم که دیگر بارانی بودند و در رثای #شهید_خوشنام دُر می فِشاندند ...
هرکس با هر تفکری که آنجا بود برای شهیدمان اشک می ریخت ...
چه مبارک محفلی بود و چه فرخنده مهمانی ...
محفلمان مزین شد به استخوانی که پلاک نداشت اما شمیم عطر زهرا را با خود آورده بود ...
#سید برایمان روضه خواند از مادرش ...
و برکت مجلس دوچندان شد ...
یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که فرمود :
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
#اللهم_اجعلنی_من_المجاهدین
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادت_فی_سبیلک
#پایگاه_مقاومت_بسیج_شهدای_امداد
#استان_مازندران