#یادداشتطور
مدتهاست دلم میخواهد جستار بخوانم. چندین کتاب جستار ردیف کردهام و هر روز فقط آهی از دل میکشم و نگاهشان میکنم. امروز با وجود دهها کتابی که دورم ریخته است و چندین کار بر زمین ماندهام، دلم را به دریا زدم و گروه جستارخوانی را تشکیل دادم. لینکش را میگذارم تا اگر کسی همدغدغه بود، همراه شود.
اولین کتاب نجات از مرگ مصنوعی خواهد بود و بعد از آن کتابهای جستار اطراف. هر روز هم یک جستار میخوانیم و سهشنبهها و جمعهها تعطیلیم.
این هم لینک گروه
https://eitaa.com/joinchat/219808623C1a32fe5023
@macktubat
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط شما یک بار به این ویدئو نگاه کنید تا مجذوب فن بیان و نوع روایت و استخدام کلمات و نتیجهگیری معرکه یک خبرنگار در شهادت هنیه بشوید.
اگر همان ساعت نخست اعلام شهادت هنیه، به طور وسیع ، پشت دست این روایت بازی کرده بودیم ، نتیجه ای به مراتب بهتر از الان داشتیم.
بنظرم هنوز هم دیر نیست.
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
#یادداشت_کتاب
#بچه_رزمری
این کتاب از اولین کتابهای با موضوع شیطان و شیطانپرستی است. در همان زمان چاپ کتاب، حتی قبل از انتشار گسترده آن، فیلمش ساخته شد. بازیگر نقش شیطان در فیلم، یکی از شیطانپرستهای معروف است که در زمان اکران فیلم هم با تیپ شیطانی در مراسم حضور پیدا کرد. اما از طرف دیگر، یکی از اعضای فرقهی دیگری از شیطانپرستها، دختری ۱۶ ساله، به زنِ باردارِ کارگردانِ فیلم حمله میکند و او را میکُشد. احتمالا هدفشان این بوده که به مردم القا کنند: وااای، این فیلم اسرار ما را لو داده!
ولی دو نوع رفتار متضاد شیطانپرستها، نشان میدهد هدفشان پررنگ کردن خودشان در جهان بوده است. حرکتی که در دهه ۱۹۷۰ اتفاق افتاد و انقلاب الهی ایران (۱۹۷۹)، باعث شد آن طور که میخواستند در دنیا نتیجهندهد.
در مجموع دهه ۷۰ و خصوصا سال ۱۹۶۹ که یکی از سالهای مقدس شیطانپرستهاست، چنین داستانها و فیلمهایی، زیاد در جامعه منتشر شد، مثل بچه رزمری، طالع نحس، جنگیر و ...
مشابه این قضیه را چندین سال قبل درباره فرقههای فراماسونری دیدیم. فرقههایی که بیش از صد سال است وجود دارند اما در دورهای تصمیم گرفتند موجودیت خود را آشکار کنند. و هدف اصلی این بود که خود را قویتر از چیزی که هستند نشان دهند.
خلاصه اینکه شیطانپرستی و فراماسونری و ایلومیناتی و ... توهم نیست و واقعا وجود دارد اما آنقدر که ادعا میکنند قوی نیستند زیرا صحنهگردان این عالم کس دیگری است که قدرتش مافوق قدرت همه اینهاست.
خود کتاب ترس زیادی ندارد. بخصوص که مترجم کل داستان را در مقدمه لو داده، پس اگر خواستید بیشتر آدرنالین ترشح کنید، مقدمه را آخر کتاب بخوانید. و در مجموع این مدل کتابها زیاد ترسناک نیستند، برعکس فیلمهایشان. پس پیشنهادم این است فیلمهایشان را نبینید چون فقط تصویرهای ذهنی موهوم در مغز خودتان تلنبار میکنید.
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#معجزه_بنسای
این کتاب باعث شد برای اولین بار، به نظرم برسد بین خانهدار و خانه، باید ارتباطی وجود داشته باشد. تا قبل از این، فکر میکردم خانهداری با کارِ خانه رابطه دارد اما روایت آخر این کتاب ارتباط خاصی بین خانه و خانهداری برایم ایجاد کرد.
حالا چرا این مساله مهم است؟ چون من از کارهای خانه متنفرم یا با اغماض، میتوانم ادعا کنم در حد مسواک زدن و از سر اجباری که "در مزرعه دنیا باید یک کاری بکنی وگرنه علف هرز به حساب میآیی"، انجامش میدهم. اما با نگاه ارتباط میان خانه و خانهداری، دیگر خانهداری هم مثل بچهداری میشود. اجباری که چون طرف مقابلت یک موجود زنده است، خیلی دلچسبتر و باروحتر از اجبارهای عادی است.
البته قطعا وقتی خانهات اجارهای باشد، این زنده شدن خانه کمی سخت میشود ولی باز بهتر از هیچ است.
همین اول نکتهای را روشن کنم. من کتاب را از ایران صدا گوش کردم، و ترتیبی که برای روایتها میگویم، مربوط به کتاب صوتی است. چون ظاهرا ترتیب روایتها در ایرانصدا با کتاب چاپی متفاوت است. (این هم از بلاهایی است که ایرانصدا با کارهایش سر کتابها میآورد و باعث میشود انتخاب آخرم برای کتابهای صوتی باشد!)
کتاب معجزه بنسای، روایت زنان خانهدار است از خانهداری. همین قدر بینمک و بیمزه! اما باید زن باشید تا وقتی کسی از زجر روزانهتان مینویسد، بروید بخوانید تا ببینید بقیه چقدر مثل شما هستند یا نیستند.
نیمه اول کتاب، برای من بیشتر به حرص خوردن گذشت! اینکه هی پشت سر هم آدمهایی بیایند توی رویت با صدای راویهای خوشحال ایرانصدا، بگویند که اول از خانهداری بدشان میآمده ولی حالا عاشق بشور و بساب شدهاند، بیشتر من را یاد موعظه برادران روحانی روی منبر، درباره ثواب کار خانه میانداخت!!
اما از نیمه کتاب، روایتها جان گرفت. ول کرد این گیر دادن به احساسات را و رفت سراغ منطق!
از منطق مادری گفت که کار مهندسی عالیاش را رها کرد چون به این نتیجه رسید که اَهَم در زندگیاش ماندن او کنار بچههایش است.
از مادری گفت که بخاطر مشکل خاص فرزندش اول خانهنشین شد، و بعد تصمیم گرفت روح بدمد در خودش و این خانه.
از زنی گفت که از اول هم دلش نمیخواست بیرون خانه کار کند، چه با بچه چه بدون آن، و هر کاری هم تا به حال به عهده گرفته، همیشه درون خانه انجام داده! (بسیار شبیه من)
از زنی گفت که جلوی هر کار خانهای یک چرا آورده و وقتی دلیل منطقی برای آن پیدا کرده، آن را انجام داده! (ایضا مثل من)
و قسمت اوج کتاب هم، نامههای سه زن بود به سه نفر، اول نجف دریابندری، دوم ویرجینیا وولف و مهمتر از همه، جناب خانه!
این نامه آخری بود که مرا به فکر آن جمله اول یادداشتم انداخت...
در مجموع کتاب را بخوانید (یا گوش کنید) ولی نیمه اول را که میشنوید، اگر سلیقهتان مثل من است، بدون تمرکز عبور کنید و فقط به خودتان بگویید: بالاخره آدمها در دنیا متفاوتاند، همه که یکجور نیستند.
@macktubat
هدایت شده از 「شاخ ݩݕاٺツ」
این خبرو تو نباید متوجه بشی..این خبرو تو نباید بدونی!
این خبر باید بایکوت بشه تا تو نفهمی . .
این خبر نباید پخش بشه تا توی ایرانی گوشت پر بشه از تحقیر و تحقیر و تحقیر
تا دیگه به کشورت نبالی...
تا دیگه غروری از جنس ایرانی نداشته باشی!
پس نخون این خبرو و آروم از کنارش رد شو که . .
که بروبچه های #نخبه ایرانی، زدن تو گوش قهرمانی المپیاد و اختر فیزیک😎!!
که یکی از این بچه ها گل دختر #محجبه ایرانی بوده😉
🥇که هر پنج تاشون طلا گرفتن و قهرمان شدن!
که آمریکا و آلمان و انگلیس هم حریف این بچهها نشدن😆
آره...
که با وجود تمووم ما نمیتونیم ها و زدن تو سر جوونهای ایرانی و کوچیک نشون دادنشون؛
این بچه ها هم مثل ورزشکارامون، غیرت ایرانیشونو وسط گذاشتن و رو قله دنیا ایستادن😍
راستی
قرار بود نشنوی دیگه😐
پس چشماتو ببند و دیگه هیچی نگو
مگه چهار تا مدال چه ارزشی داره؟
مهم آزادیه😒!!
#یادداشت_کتاب
#زیبای_گمشده
کتاب زیبای گمشده داستانی عاشقانه درباره دختری آمریکایی است که از نوجوانی عاشق یکی از همکلاسهای خوشقیافهاش شده است و تا آخر کتاب تلاش میکند به او برسد. قصه در بستر ماجرای ۱۱ سپتامبر اتفاق میافتد و لشکرکشیهای پس از آن به افغانستان و عراق.
اگر دلتان یک داستان عاشقانه تمیز میخواهد، حتما سراغ این کتاب بروید. اما انتظار بیان حقایق تاریخی از آن نداشته باشید، چون در کتاب فقط آمریکاییهای لطیف و نایسی را میبینید که به کشورشان حمله میشود، مجبور میشوند برای پیشگیری از حملات تروریستی بعدی وارد جنگهای ناخواسته شوند، جوانان میهن را در این جنگها از دست بدهند، آن هم برای نابودی دیکتاتورهای خیلی بد کشورهای دیگر، که در داستان هیچ اشارهای نمیشود به قضیه ۱۱ سپتامبر چه ربطی دارند!
در مجموع عاشقانههای ایمی هارمن بانوپسند و جذابند و معمولا در بستر تاریخ یک کشور روایت میشوند. اما بهتر است شما در تیم نویسنده باشید وگرنه از این همه روایت تاریخی سادهلوحانه فقط حرص خواهید خورد!
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#هیولایی_صدا_میزند
کتاب "هیولایی صدا میزند" برخلاف طرح جلدش در نشرهای مختلف و همینطور عنوانش، در ژانر وحشت نیست. درواقع این نام و طراحی جلد، به جای تبلیغ مثبت، شبیه ضد تبلیغ عمل کرده است؛ در حدی که حدود سه ماه است به دلیلی باید کتاب را میخواندم اما با دیدنش رغبت نمیکردم سراغش بروم. اما با خواندن نظرات بهخوان، نظرم تغییر کرد و یک روزه تمامش کردم! در حقیقت کتاب آنقدر جالب و خوشخوان است که وقتی دست گرفتم، تا مجبور نشدم، زمینش نگذاشتم و در همان نشست اول حدود ۸۰ درصد کتاب را خوانده بودم.
داستان درباره موضوع وحشتناک سرطان است. کانر پسری نوجوان است که چند سال است با بیماری سرطان مادرش دست و پنجه نرم میکند. اما برخلاف کلیشههای همیشگی، کتاب به زاویه نگاه جدیدی پرداخته، سختیهایی که اطرافیان فرد بیمار تحمل میکنند. مسائلی از جمله: غصه بیماری عضو عزیز خانوادهات، تغییر رفتار اطرافیانی که از این موضوع و سختیای که تحمل میکنی باخبر شدهاند، خستگیهای ناشی از فشارهای داشتن عضو بیمار در خانواده (خصوصا اگر والدین یا همسر باشد) و ...
کانر هم با همه این مشکلات دست به گریبان است. علاوه بر آنها، پدرش هم سالها قبل از مادرش جدا شده و خانواده جدیدی تشکیل داده، و مادربزرگش هم آدم خاصی است که از نظر کانر اصلا شبیه مادربزرگها نیست و آبشان با هم توی یک جوی نمیرود.
در همین زمان هیولایی به سراغ کانر میآید. هیولایی که ادعا میکند کانر او را احضار کرده و آمده تا ۳ داستان برای کانر تعریف کند و او را نجات دهد. داستانهایی که هر کدام میتوانند ساعتها انسان را به فکر فرو ببرند.
کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنم؟ به همه بزرگترهایی که تجربه مشابه داشتهاند یا نداشتهاند. اما برای نوجوانان، اگر تجربه مشابهی نداشتهاند یا ندارند، کامل قابل توصیه است چون حجم غم آن شبیه واکسن عمل میکند. اما اگر نوجوانی در حال تجربه چنین وضعی است یا قبلا تجربه کرده، باید بر اساس روحیاتش، تجویز کرد که این کتاب را بخواند یا نه.
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#خوبهای_بد_بدهای_خوب
کتابِ مدرسه خوبها و شرورها یا ترجمه فارسیاش، خوبهای بد بدهای خوب، ایده بسیار جذابی را بیان میکند؛ اینکه شخصیتهای قصهها و بخصوص افسانهها، در مدرسهای درس میخوانند و برای خوب یا شرور بودن تربیت میشوند. بعد به جنگل میروند و داستان زندگی خود را میسازند. داستان زندگی آنها نوشته میشود و تبدیل به کتاب میگردد و به دست آدمهای عادی یا کتابخوانها میرسد.
اما دویست سال است یک اتفاق جدید افتاده و آن این است که هر چهار سال یکبار که مدرسه دانشآموز جدید میگیرد، دو نفر هم از همان آدمهای عادی کتابخوان، از روستای گاوالدان دزدیده میشوند و به مدرسه آورده میشوند. دو بچه که یکی به خوبی شهره است و یکی به بدی و شرارت.
تا اینجا آدم انتظار دارد با این ایده خلاقانه، یک داستان جذاب بخواند. خصوصا که همان ابتدای داستان، میبینیم که دختر خوب روستای گاوالدان میافتد در مدرسه شرورها و دختر بد، میافتد در مدرسه خوبها. چه چالش و گرهای بهتر از این!
اما هرچه در داستان فرو میرویم، تقریبا ناامیدتر میشویم. چرا؟ چون منظور نویسنده از خوبی، یا مدرسه خوبها، مدرسه پرنسسها و شاهزادههای افسانههاست. شما بخوانید مدرسه باربیها. دختران زیبا با لباسهای دامن پفی، که فقط به زیبایی اهمیت میدهند و صاف راه رفتن و ... و شاهزادههای سبکمغزی که فقط در تیراندازی و شمشیرزنی مهارت دارند.
شرورها هم آدمهای زشت و نفرتانگیز و حال به هم زن هستند.
حالا میروید جلوتر و امیدوار میشوید که سوفی،دختر زیبای مدرسه شرورها، کمی اوضاع را تغییر دهد یا آگاتا دختر زشت مدرسه خوبها، چیزی بروز دهد. این کار را هم میکنند ولی باز نویسنده انگار به دلش نمینشیند و ترجیح میدهد این دو هم همرنگ جماعت شوند یعنی آگاتا برای اینکه نشان دهد خوبی در دل است نه ظاهر، باید ظاهر خودش هم زیبا شود. یا برای اینکه نشان دهد دخترها فقط نباید منتظر شاهزادهای با اسب سفید بمانند، باید خودش هم عاشق شاهزاده شود! و همین چیزها برعکسش برای سوفی. یعنی برای اینکه نشان دهد بدی در قلب و ذهن آدمهاست نه در ظاهر، باز باید سوفی زشت و چروک و پیر شود! یعنی ظاهر هرکس باید شبیه درونش شود. چرا؟ چون ظاهرا نویسنده در داستانهای افسانهای قدیمی گیر کرده و نمیخواهد شمهای از حقیقت جهان هم در داستانش بیاید!
اما وقتی بیشتر در بطن داستان فرو میرویم، رگههای زشتتری هم پیدا میشود که دیگر مطمئن میشویم عمدی در کار است. وقتی میبینیم مخاطب مدام بین این دوگانگی گیر میافتد، پرنسس نازنازی زیبا یا فمینیست همجنسگرای متنفر از مردها؟ نویسنده اول کل داستان را با موضوع اول، حال به همزن میکند، بعد میگوید "همه ما میدانیم اولی مال افسانههای قدیم بود و به درد نمیخورد، پس به الگوی جدید رو بیاورید. عشق حقیقی که مهم نیست بین دو همجنس باشد یا جنس مخالف." تا اینجا اوکی، ما هم معتقدیم عشق حقیقی جنسیت نمیشناسد اما وقتی به بروز و ظهور آن با رفتار بینجامد (آغوش و بوسه) دیگر مشخص میشود قضیه چیز دیگر است!
این بوسهها در کل کتاب نشر پرتقال سانسور شده بود ولی هر کتابخوان نیمهحرفهای هم میتواند تک تک آنها را تشخیص دهد. خصوصا که در همه افسانههای قدیمی، طلسمها با بوسه شاهزادها و پرنسسها شکسته میشد!!
ترجمه نشر پرتقال اصلا رضایت بخش نبود. البته بخش بزرگ اشکال آن بر عهده ویراستاری کار بود ولی اشتباهات فاحش و اعصابخردکن باعث شد به این فکر کنم که نشر پرتقال آنقدر که برای طرح جلد و زلم زیمبوهایش هزینه میکند، به کیفیت متن کتاب اهمیت نمیدهد. بماند که اصلا چنین داستانهای آبکی (در موضوع ظاهری و داستانپردازی) و خطرناک (در آموزش لایههای پنهان) اصلا چرا باید چاپ شود. چیزی که ظاهرا مشابهش هم زیاد شده ولی لااقل آنها همچنان به نگاه سنتی رسیدن دختر و پسر به هم معتقدند نه این مدل نگاه صنعتی و مدرن!!!
@macktubat
#یادداشتطور
خوش به حالت. الان کنار رفقایت داری گل میگویی و گل میشنوی. چه کیفی میکنید در آغوش هم.
و ما باز تنهاتر شدیم... تا وقتی بفهمیم حسبنا الله و نعم الوکیل. آنوقت مثل تو میشویم. همه دنیا و کائنات میشود سربازمان و از هیچ چیز نمیترسیم. آنوقت دیگر برای پیروزی نمیجنگیم. برای ادای وظیفه میجنگیم. میجنگیم تا سهممان را از آنچه باید جبهه حق انجام دهد، ادا کرده باشیم و بعد با دلی آرام و قلبی مطمئن، به دیار یاران عاشق برسیم.
سلام ما را هم به همهشان برسان،
سید دوستداشتنی و شجاع ما.
@macktubat
#یادداشت_کتاب
#قمارباز
#داستایفسکی
وقتی یک کتاب روس از قرن ۱۹ و یک کتاب انگلیسی از همان زمان، که به احتمال زیاد نویسندههایشان حتی همدیگر را نمیشناختهاند، یک جور آدمها را توصیف کنند، این حس به آدم دست میدهد که شناختشان حتما درست است.
قمارباز افرادی را از ملیتهای زیادی به مخاطب معرفی میکند: روس، انگلیسی، فرانسوی و حتی لهستانی. شخصیتها خیلی به تیپ نزدیک هستند، خصوصا شخصیتهای غیر روس.
شبیه کتاب جین ایر، انگلیسیها در قمارباز هم شخصیت سرد و خشکی دارند اما بسیار درستکار و پاکدست و باشخصیت و اصیل. مردان فرانسوی شارلاتان و دو دوزه باز، و زنان فرانسوی بدکاره و هرزه و پول دوست!
لهستانیها در قمارباز گداصفت و دزد هستند و روسها ... روسها مدلهای مختلفی دارند که این باعث میشود از تیپ دور شوند؛ اما شخصیت اصلی که ظاهرا تجربه زیسته خود داستایفسکی است، آدم نسبتا احمق و احتمالا معتاد به قمار است. ژنرال، اشرافزاده روس، و آدمی است که بخاطر خوشگذرانی و زن زیبا، زندگی بچههایش را به فنا میدهد. زنها هم گرچه پاکند ولی احمقهایی سادهاند. در نتیجه میشود گفت که در این کتاب روسها همه کودن و نفهمند و فقط پولدارهایی هستند که پول حرام میکنند.
شاید عادت کردهام شخصیتهای داستایفسکی را اینقدر عمیق بشناسم، که این کتاب بخاطر کوتاه بودنش، و تک جانبه بودن شخصیتها، حس معرفی ملیت بهم داد تا رمان رئال. البته بنده خدا نویسنده سعی کرده قمار و تاثیر آن در زندگی انسانها را نشان دهد ولی برای من بیشتر شناختن نمادین شخصیت ملتها بود.
@macktubat