eitaa logo
مکتوبات
179 دنبال‌کننده
65 عکس
5 ویدیو
0 فایل
دستنوشته‌ها... دل‌نوشته‌ها... معرفی‌ها... ارتباط با مدیر @zebads
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترم امروز این نقاشی را کشید. اصرار دارد بفرستم برای بچه‌های فلسطین، ولی نمی‌دانم چطور برسانم به دستشان. خجالت می‌کشم ولی می‌گویم. وقتی نقاشی را دیدم فکر کردم آنکه تفنگ دستش است اسرائیلی است و آن یکی فلسطینی. آخر تازه کتاب برگه‌های سفید، دیوهای سیاه را برایش خوانده بودم. اما نگاه او برعکس بود. در ذهن کودکانه او، فلسطینی‌ها قوی‌تر و بزرگترند و اسلحه دست آن‌هاست! چقدر خوشحالم که نسل جدید، فلسطین را با طوفان الاقصی می‌شناسند نه مثل ما با انتفاضه‌ی با سنگ یا مثل پدرانمان با قرارداد کمپ دیوید! پی‌نوشت: نوشته‌ها شرح نقاشی است که گفته و من نوشته‌ام. @macktubat
کتابی می‌خوانم غرق در دنیای کتاب‌ها. جمله‌ای در آن بود که وصف حال من است: شما به تعداد کتاب‌هایی که می‌خوانید، زندگی جدید تجربه می‌کنید. چند روز پیش، در دو روز پشت سر هم، دو زندگی جدید تجربه کردم. آن‌قدر این دو زندگی نزدیک به هم بود که نتوانستم یادداشت‌های جداگانه برایشان بنویسم. هر دو آن‌ها را هم بچه‌های مدرسه پیشنهاد کردند. زهرای اول، تازه کتاب بی‌صدایی را خوانده بود. آن‌قدر با شوق و ذوق از آن گفت که ترغیب شدم بخوانم. گفتم: درباره چیست؟ گفت: دختری در یک دهکده زندگی می‌کند. همه اهالی دهکده، به علتی نامعلوم، ناشنوا هستند و حتی برخی در حال کور شدن‌ هستند. اما دخترک ناگهان شنوایی‌اش را به دست می‌آورد. گفتم: خب؟ گفت: بقیه‌ش رو نمی‌گم، اسپویل می‌شه! خندیدم و کتاب را برداشتم که آخر هفته بخوانم. از آنجایی که زهرا هم آن را یک روزه خوانده بود، می‌دانستم باید کتاب سبکی باشد. این شد که من هم ۶،۷ ساعته خواندمش و مدت زیادی همراه این کتاب و دنیای آن، ناشنوا شدم، تلاش کردم اوضاع را بهتر کنم و حتی عشقی درونی را تجربه کردم. [بی‌صدایی کتابی فانتزی است در بستر فرهنگ چینی. (شاید هم ژاپنی یا کره‌ای) در نتیجه کتابی تمیز به حساب می‌آید و حتی عشق و عاشقی داستان هم پاک و تمیز است و مدام صحبت از ازدواج است و احتمال شدن یا نشدن آن.] فردای آن روز رفتم سراغ کتاب بعدی. پیشنهاد زهرای دوم. این یکی فقط با یک جمله توانست ترغیبم کند کتابی که حتی طرح جلدش ذره‌ای جذبم نمی‌کرد را به دست بگیرم و یک شبه بخوانم. آن روز زهرا توی کتابخانه گفت: زندگی من به دو بخش تقسیم می‌شه، قبل از خوندن این کتاب و بعدش! قطعا نمی‌توانستم این جمله را بشنوم و راحت از کنار آن بگذرم. آن هم از زبان نوجوانی که به منطقی بودن می‌شناختمش و می‌دانستم به این راحتی‌ها احساساتی نمی‌شود. پس کتاب خداوند شبان من است را شروع کردم. فصل اول کتاب جذبم کرد چون آخر ماجرا را همان اول گفت! دختری ارمنی که مسلمان شده و برای حفظ اسلامش از خانه فرار کرده و با یک پسر غریبه ازدواج کرده است!! از فصل دوم با سونا همراه شدم تا بفهمم دقیقا چه اتفاقی برایش افتاده که در این مسیر پیش رفته و در این تجربه تازه، یک بار دیگر مسلمان شدم، به شیوه‌ای جذاب و دلچسب، شاید به شکلی که همیشه دوست داشتم مسلمان می‌شدم... [کتاب خداوند شبان من است، قصه مسلمان شدن دختری ارمنی-ترک است. سونا و خانواده‌اش ساکن روستای ارمنی‌کند، نزدیک تبریزند. داستان در زمان شروع قدرت گرفتن رضاخان و ماجراهای مقاومت سردار جنگل در مقابل او می‌گذرد. داستان آشنایی سونا با اسلام، به شیوه‌ای غیر کلیشه‌ای و جالب و متناسب با جغرافیاست. درواقع نویسنده به زیبایی از ترک بودن اولین شاهان شیعه ایرانی استفاده کرده و توانسته ماجرایی خیالی (یا شاید واقعی) از زندگی یک دختر روستایی و مسیحی را در بستر تاریخی و حقیقی از ایران معاصر بگنجاند. اشراف نویسنده به محدوده جغرافیایی استان آذربایجان و اردبیل، همه چیز را واقعی‌تر می‌کند. هرچند در قسمتی از داستان مشخص نیست بالاخره منظور نویسنده از مقصد سفر سونا و پدرش، اردبیل است یا تبریز! اما در مجموع کتاب روایتی ناب و جذاب از عشقی حقیقی در دل دختری سرگشته و در پی یافتن حقیقت است.] @macktubat
گیل‌گمش ظاهرا کهن‌ترین افسانه جهان است. اما اینکه منظور از کهن، چند سال قبل است، نمی‌دانم. از به کار بردن اسم فرات در داستان، می‌توان فهمید محدوده جغرافیایی آن باید بین‌النهرین باشد. اما موضوع آن چیست؟ گیل‌گمش موجودی نیمه‌خدا-نیمه‌انسان است. در داستان از او به شاه گیل‌گمش هم تعبیر شده است. او مردی بسیار قوی و زیباست که در ابتدای داستان با موجودی آشنا می‌شود با ظاهری انسانی که پدر و مادرش حیوان بوده‌اند. (غزال و یک وحوش دیگر) او در دشت‌ها زندگی می‌کند، علف می‌خورد و از شیر حیوانات ارتزاق می‌کند. این دو با هم ماجراهایی را پشت سر می‌گذارند که قسمت عمده کتاب است. در نهایت آنچه فرجام هر آدمی است به سراغشان می‌آید. در واقع دوست عزیز گیل‌گمش می‌میرد و گیل‌گمش در جستجوی راهی برای نجات از مرگ آواره می‌شود و باز ماجراهایی با خدایان از سر می‌گذراند. اگر بخواهم در یک جمله کتاب را توصیف کنم، باید بگویم: اگر می‌خواهید به کسی نشان دهید زندگی بعد از مرگ باید وجود داشته باشد، این کتاب را به او بدهید، تا بفهمد "انسان اگر تصور کند پس از مرگ نابود می‌شود، چگونه همه زندگی به کامش زهر خواهد شد." اما یک نکته حاشیه‌ای هم در کتاب وجود دارد. گیل‌گمش در جستجویش برای یافتن راه فرار از مرگ، به یکی از خدایان می‌رسد، اوتَنَپیشتیمِ دوردست، که البته برای ما خیلی آشناست. او همان نوح است. در ماجرایی که او برای گیل‌گمش تعریف می‌کند و شرح می‌دهد که چگونه از انسانی فانی بودن به مقام نامیرایی و خداوندی رسیده، شرح طوفان نوح را برایمان بازگو می‌کند؛ و جالب اینجاست که داستان او بسیار زیاد به روایت تورات از طوفان نوح شبیه است. درواقع همان روایت است با یک تفاوت، اینکه در تورات هنوز خجالت می‌کشیدند از خدایان صحبت کنند و همه بدی‌ها و قساوت‌ها و عصبانی شدن‌ها و ... به یک خدا نسبت داده شده اما در گیل‌گمش، خوبی‌ها به برخی خدایان و خصوصیات بد و آوردن طوفان به برخی دیگر نسبت داده شده است. این هم برایم جالب بود که در زمان قدیم، باوجود همه کفر و شرکی که وجود داشته، نوح نبی در داستان‌ها تا مقامی خداگونه بالا برده شده بود. اما متاسفانه تلاش‌های ابلیس برای انحراف ماجرای نوح در دنیای امروز چنان به ثمر نشسته که در فیلم‌ها حضرت نوح پله‌پله از یک پیرمرد ساده (نسخه‌های قدیمی‌تر) به یک داعشی خون‌خوار که نقش جلاد خداوند را به عهده دارد (در نسخه ۲۰۱۴) تبدیل شده‌است! خیلی خوب است بررسی کنیم که نوح علیه‌السلام با شیطان چه کرده و چه سیلی‌ای به او زده که او بیش از اغلب پیامبران و اولیاء، در صدد خراب کردن تصویر ایشان میان انسان‌هاست... پی‌نوشت: کتاب ترجمه احمد شاملو است. ولی گاهی اسامی و کلمات چنان عجیب‌اند که یک نفر باید متن احمد شاملو را برایمان ترجمه کند! این شاعر گرانقدر آنقدر تلاش کرده زبان کتاب با زبان کهن متن اصلی قرابت داشته باشد که برخی لغات داستان خودش نیاز به ترجمه به زبان فارسی معیار دارد!! @macktubat
خواستم تصویر کتاب را برای یادداشتم پیدا کنم، پس نوشتم گوهر شب‌چراغ. اما چیزی که برایم آمد، تصویر جلد کتاب نبود... باطن کتاب بود. در توصیف گوهر شب‌چراغ نوشته شده‌بود: این گوهر، روشنایی بخش راه گم‌شدگان در شب است و برخی دیگر، آن را سنگی با خواص جادویی و ماورائی می‌دانند. دیدم این جمله بهترین توصیف برای کتاب گوهر شب‌چراغ و شخصیت حاج شیخ غلام‌رضا یزدی است. سال‌هاست کتاب تندیس پارسایی را به توصیه آقای امینی‌خواه خریده‌ام؛ اما هنوز فرصت خواندنش را پیدا نکرده‌ام. البته قطر کتاب و نثر غیر جذابش هم مزید بر علت بود. تا اینکه دیدم همخوانی کتاب گوهر شب‌چراغ در گروه همخوانی شروع شده است، من هم که کتاب را داشتم، پس معطل نشدم. وقتی مقدمه را خواندم و فهمیدم داستان‌های این کتاب، همان خاطرات کتاب تندیس پارسایی است که نویسنده دستی به سر و گوششان کشیده و با قلمی جذاب و قرار دادن جزئیات داستانی، کشش خوانده شدن را در آن‌ها بیشتر کرده، وقت را تلف نکردم و کتاب را جرعه جرعه سر کشیدم و چه روح‌بخش بود... گوارای وجود همه خوانندگانش! این کتاب را باید خواند. خواند و لذت برد... پی‌نوشت: چقدر طرح جد کتاب را دوست دارم، بیشتر بخاطر فونت و گرافیک حروفِ عنوان کتاب. مدتی است فهمیده‌ام آنقدر که من به بازی با فونت عنوان کتاب و طراحی جذاب با حروف علاقه دارم و این کار باعث می‌شود جذب یک کتاب شوم، تصویر جلد کتاب‌ها جذبم نمی‌کند. این را وقتی فهمیدم که در نمایشگاه مدرسه، باوجود تصویر جلدهای قشنگ‌تر انتشارات پرتقال، من به جلد رمان‌های نوجوان نشر افق بیشتر جذب می‌شدم. @macktubat
منی که هیچ‌وقت پرتقال‌خوان نبودم، در یک حرکت انتحاری و بخاطر نمایشگاه مدرسه، تصمیم گرفتم روزی یک رمان پرتقال بخوانم تا وقتی با بچه‌ها صحبت می‌کنم، دست پر باشم. حالا چرا روزی یکی؟ این توهم از آن روزی برایم ایجاد شد که رمان "بی‌صدایی" را از ظهر تا شب خواندم. فکر کردم همه‌ی کتاب‌های پرتقال همینجوری است. اما وقتی "چلنجر دیپ" را شروع کردم و دیدم هر شب چند صفحه بیشتر پیش نمی‌رود، فهمیدم همه‌ی کتابهای پرتقال هم، هلو برو تو گلو نیست! "خواهر عروسکی" اما چیزی بین این دو کتاب بود. نه مثل چلنجر دیپ همه چیز روی هوا بود، نه مثل بی‌صدایی جذاب و روان و سریع پیش برو. خواهر عروسکی درباره دختری ۱۴ ساله به نام جینی است. جینی اوتیسم دارد و همین بیماری مشکلاتی برایش ایجاد کرده از جمله اینکه نمی‌تواند به راحتی احساساتش را بیان کند. زاویه دید کتاب اول شخص است یعنی ما کل ماجرا را از زبان و درون ذهن یک بچه اوتیستیک می‌خوانیم. این مدل روایت شیوه جدیدی بود و جذابیت‌های خاص خودش را داشت. مثلا برای یک والد این فایده را دارد که یک بار بالاخره می‌فهمد توی ذهن بچه‌های کوچک چه می‌گذرد. زیرا ذهن جینی ۱۴ ساله بسیار شبیه یک کودک ۴،۵ ساله است. همه بچه‌های ۴،۵ ساله سالم هم معمولا نمی‌توانند دقیقا بفهمند نام احساسی که دارند چیست یا نمی‌توانند وقتی بمباران سوال یا اطلاعات بشوند، بفهمند باید چه جواب بدهند و چیزهایی از این قبیل. به همین دلیل، فارغ از ماجرای داستان، پیشنهاد می‌کنم همه‌ی آدم بزرگ‌ها این کتاب را بخاطر شخصیت‌پردازی‌اش بخوانند. اما ماجرای کتاب چیست؟ جینی مادری دارد به نام گلوریا که معتاد بوده و با جینی بد رفتاری می‌کرده. در سن ۹ سالگیِ جینی، پلیس او را از مادرش می‌گیرد و مادر را دستگیر می‌کند. جینی از آن به بعد تبدیل به فرزندخوانده می‌شود اما ۵ سال است تلاش می‌کند با مادرش ارتباط برقرار کند و بقیه نمی‌گذارند. چرا؟ چون جینی ۵ سال قبل وقتی توسط پلیس از خانه گلوریا برده شد، بچه عروسکش را درون چمدان زیر تخت گذاشت تا کسی او را پیدا نکند. کسی که جینی ادعا می‌کند بچه واقعی است و بقیه فکر می‌کنند عروسک است... کتاب ماجرای جذابی دارد اما بعد از حدود یک سوم داستان که بالاخره خواننده می‌فهمد بچه عروسک عروسک بوده یا بچه واقعی، دچار یاس فلسفی می‌شود که خب بقیه کتاب قرار است چه بگوید؟! ولی کمی که داستان پیش می‌رود، می‌فهمیم این کتاب داستان بچه عروسک نیست بلکه داستان جینی است. اینکه جینی بالاخره پیش خانواده‌ای که او را به فرزندی قبول کرده‌اند می‌ماند یا همراه مادرش می‌رود یا پدر بیولوژیکی‌اش او را پیش خود می‌برد یا ... کشمکش دیگر داستان این است که خانواده جدید جینی، بعد از ۲ سال نگهداری از او، خودشان بچه‌دار شده‌اند و حالا دچار این ترسند که یک بچه اوتیستیک که توسط مادرش سالها دچار آزار می‌شده، به نوزاد آسیبی نرساند! از جایی که مخاطب ماجرای بچه عروسک را رها می‌کند و به سرنوشت جینی علاقه‌مند می‌شود، داستان دوباره روی ریتم تند می‌افتد و کتاب خوب و سریع پیش می‌رود. آیا کتاب برای نوجوان هم مناسب است؟ در واقع داستان موارد متعددی از ناهنجاری‌های اخلاقی دارد که با فرهنگ ما سازگار نیست. مهمترینش همین بی‌پدر بودن بچه‌های داستان است یا حضور دوست (پسر) گلوریا در خانه او که موجب ترس جینی می‌شده، اما این موارد در داستان به شکل خوبی سانسور شده و اشاره‌ها آنقدر گذراست که نوجوان تاثیر بدی نمی‌پذیرد؛ خصوصا که این مدل زندگی مربوط به شخصیت منفی و معتاد داستان است. در نتیجه کتاب برای نوجوان ۱۳،۱۴ سال به بالا قابل استفاده است و مشکل خاصی ندارد. @macktubat
شنیده‌اید وقتی کسی زیاد غر می‌زند می‌گویند: اگه راست می‌گی خودت آستین بالا بزن و یه کاری بکن! حالا بالاخره بعد از چند سال یک عده بلند شده‌اند و یک کاری کرده‌اند کارستان! سال‌هاست هروقت گفته‌ شده برای کودک و نوجوان ایرانی، فیلم ایرانی بسازید، گفته‌اند: نمی‌شود! امکانات نیست! و هزار بهانه دیگر! آخرش هم فیلم‌هایشان یا فیلم بزرگسال بوده با بازیگر نوجوان و کودک یا شده فیلم‌هایی که فقط پر از رقص و آوازند و عمو فلانی که مجری محبوبی است می‌آید خودی در آن نشان می‌دهد! البته چند سالی است در زمین انیمیشن کارهای نسبتا خوبی تولید شده، هرچند آن هم نهایتا سالی یکی! ولی در برخی از آن‌ها هم نمادهای خاصی از فرهنگ ایرانی نمی‌بینیم. یعنی اگر آن‌ها را بزنند تولید مالزی یا اندوزی، خیلی نیاز به تغییر خاصی ندارند. خصوصا بعد از اینکه فهمیدم یکی از آن‌ها را با حذف برخی قسمت‌های انیمیشن، کاملا فرهنگ‌زدایی کرده‌ و در سرزمین‌های اشغالی هم اکران کرده‌اند!! در دوره زمانه‌ای که دیگران برای فرزندان ما خوراک‌هایی می‌سازند که ذره به ذره‌اش پر از نماد و نشانه پنهان و آشکار برای جذبشان به فرهنگ سکولار غربی است، ما هنوز در فکر لایت کار کردن و پنهانی کار کردنیم! بگذریم... سالهاست از اکران کلاه قرمزی و خواهران غریب در سینما گذشته و شاید اینها آخرین خاطرات من از دیدن فیلم غیر بزرگسال در سینما بوده‌اند. اما همین‌ها هم یا مخاطبشان خردسال بود یا اقتباس از داستان‌های خارجی! بالاخره بعد از سال‌ها، فیلمسازان ما رفته‌اند سراغ اقتباس از کتاب‌های نوجوان ایرانی (کتاب باغ کیانوش از انتشارات کانون). در نتیجه محصول می‌شود یک فیلمنامه قوی، با فضاسازی و فرهنگ کاملا ایرانی، که هم خشونت و ضد فرهنگ ندارد و هم هیجان به قدر کافی دارد. باغ کیانوش داستان چند نوجوان روستایی است در دوران جنگ که تلاش می‌کنند خلبان هواپیمای عراقیِ سقوط کرده در روستایشان را دستگیر کنند. فیلم از تعلیق و کشش بالایی برخوردار است. در عین اینکه ریتم تند و غیر یکنواختی دارد، به حد کافی فرصت تنفس به مخاطب کم سن و سال می‌دهد تا اتفاقات در ذهنش ته‌نشین شود و دچار گیجی ناشی از انباشت اتفاقات پی‌در‌پی و سریع نشود. همچنین در بخش‌هایی، به زیبایی از جلوه‌های ویژه فانتزی و انیمیشنی استفاده شده که کودکِ درونِ بزرگسالان را هم جذب می‌کند. طنز هم کمابیش در صحنه‌هایی وجود دارد که ممکن است مخاطب را بخنداند. اما طنزها بیشتر کودکانه‌اند. قسمت‌هایی از داستان هم برای دهه شصتی‌ها بیشتر قابل فهم است تا دهه ۸۰ و ۹۰ی ها. بخصوص بحث شوخی‌ها درباره موز. گروه سنی مخاطب +۹ سال انتخاب شده است. این مساله دو دلیل دارد. اول وجود صحنه‌های خشن یا کمی ترسناک مثل چاقو خوردن خلبان عراقی یا درختان با شاخه‌های متحرک در شب، که می‌تواند برای کودکان زیر ۸،۹ سال ترسناک باشد. و دلیل دوم روند و ریتم فیلم است. داستان فیلم در بخش‌هایی خطی نیست و فلش‌بک دارد. خصوصیتی که فیلم را نوجوان‌پسندتر می‌کند. این روال می‌تواند برای کودکان کم سن و سال، فهم ماجرا و دنبال کردن فیلم را سخت کند. البته که در دیالوگ‌ها الفاظی مثل دیوانه و ... هم وجود دارد که برای خردسالان ممکن است بدآموزی شمرده شود. در نهایت اگر کودک دبستان دو یا نوجوان دارید، یا اگر کودک و نوجوان درونتان زنده است، دیدن این فیلم را از دست ندید. @macktubat
این کتاب به خصوص اسم خاصش، همیشه برایم شبیه یک معما بود. بالاخره به همت گروه ری‌را خواندنش را شروع کردم. ماجرای کتاب داستان زندگی یک قاضی آمریکایی است. قاضی پیتر آلتگِلد. کسی که اصالتا آلمانی است و وقتی ۳ ماهه بوده همراه خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت می‌کند. داستان با شرح سختی‌های زندگی او از دوران کودکی آغاز می‌شود و کم‌کم پیش می‌رود. در فصل بعدی آلتگلد قاضی شده و در فصل بعد فرماندار. اما اصل ماجرا زمانی شروع می‌شود که او تلاش می‌کند بر خلاف جریان آب شنا کند. ماجراهای کتاب مربوط به نیمه دوم قرن ۱۹ ام است. زمانی که آمریکا تقریبا همه زمین‌ها را از چنگ بومی‌های ساکن این کشور درمی‌آورد و مهاجرین کم‌کم به ساکنین این قاره تبدیل می‌شوند. در همین دوران، شرایط سخت زندگی کارگران، پای سوسیالیسم را به این کشور باز می‌کند و اتحادیه‌ها تلاش می‌کنند با ورود به سیاست، حقوق پایمال‌شده ایشان را زنده کنند. آلتگلد که تا زمان فرمانداری عضو حزب دموکرات است، تحت تاثیر ظلم‌هایی که می‌بیند کم‌کم تغییر رویه می‌دهد و تلاش می‌کند برخلاف روال معمول، که دو حزب آمریکا همیشه نماینده ثروتمندان هستند، این‌بار به دفاع از مظلومین برخیزد. اما تلاش‌های او یکی پس از دیگری شکست می‌خورد تا در نهایت مخاطب متوجه شود جمله یکی از شخصیت‌های کتاب چقدر واقعی است، اینکه حکومت آمریکا اُلیگارشی* است نه دموکراسی! داستان کتاب به زیبایی تلاش‌های انسان‌های آزاده و مستقل را در راه مبارزه با قوانین ظالمانه و حتی امپریالیسم آمریکا به نمایش می‌گزارد. پیشنهاد می‌کنم حتما داستان زندگی این قاضی را بخوانید تا بفهمید در آمریکا هم انسان‌هایی وجود دارند که متوجه وضع ظالمانه می‌شوند و تلاش می‌کنند از راه قانون و اصلاح وضع موجود همه چیز را درست کنند اما ... * «حکومت گروه اندک» یا oligarchie اصطلاحی است که اشاره‌های تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نه‌تنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران کوچک و فاسد است و در برابر توده مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است @macktubat
قصدم از خواندن این کتاب با توجه به توضیحاتش این بود که اگر جذاب است، به نوجوانان پیشنهادش کنم تا برای یادگیری احکام به شکل غیر مستقیم و داستانی از آن استفاده کنند. اما کتاب با آن چیزی که فکر می‌کردم خیلی تفاوت داشت. اول اینکه چیز غیر مستقیمی در کار نبود. داستان درواقع دو بخش است، اول ماجراهای دو جوان هم‌اتاقی در دانشگاه که قسمت داستانی و طنز کتاب را تشکیل می‌دهد. بخش دوم قسمت آموزش‌ها است که کاملا مستقیم توسط یکی از این دانشجوها به دیگری یاد داده می‌شود. در آخر هر فصل هم قسمتی به عنوان جزوه احکام دوره‌ی نوجوانی این دانشجو آمده که تقریبا مرور همه این نکات است و حتی سوال و جدول و ... هم دارد. تا اینجای ماجرا حتما برای شما هم مشخص شد که کتاب احتمالا بیشتر به درد کلاس‌های آموزش احکام می‌خورد یا کسی که واقعا دنبال آموختن احکام است و می‌خواهد به جای رساله عملیه از یک کتاب داستانی آن‌ها را بیاموزد! اما وقتی مطالب آموزشی را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم همه نکات، اولیه‌ترین نکات احکامند یعنی تقلید، وضو، نماز، تیمم و غسل. پس اینکه این کتاب برای چه رده سنی مناسب است کاملا به مخاطب شما بستگی دارد. اگر با فرد مذهبی سر و کار دارید که از کودکی این مسائل را می‌آموزد، کتاب به درد کودک ۸ و ۹ ساله می‌خورد (که البته به دلیل شخصیت‌های غیر کودک کتاب شاید زیاد برایش جذابیت نداشته باشد) اما اگر مخاطب این‌ها را در کودکی نیاموخته، به دلیل استفاده از شخصیت‌های بزرگسال، کتاب محدودیت سنی خاصی ندارد. @macktubat
بیشتر کتاب را به شکل صوتی پای گاز گوش کردم، حین سرخ کردن بادمجان‌های چیپسی. اوایل صدای کم خواننده کتاب که از قضا همان نویسنده هم هست ناراحتم می‌کرد، چون باید از وسط صدای کارتون شبکه پویا و پس‌پس زودپز و جیلیز ویلیز روغن توی ماهیتابه، به زور می‌فهمیدم چه می‌گوید. اما نیمه دوم کتاب، دیگر صداهای محیطی را نمی‌شنیدم و کلمات مستقیم وسط مغزم حک می‌شد. شاید قرار گرفتن پای گاز که صحنه توصیف شده بسیاری از پس‌زمینه‌های داخل کتاب بود هم بی‌تاثیر نبود! زن‌آقا روایت یک زن است از یک ماه سفر تبلیغی همراه با همسر روحانی‌اش، به یکی از روستاهای جنوب. تا اینجایش برایم خیلی چیز خاصی نبود. درست است تجربه این‌جور سفرها را ندارم ولی رفت و آمد به روستاها، توانایی خیال‌کردن چنین شرایطی را برایم آسان کرده بود. اما از وسط کتاب به بعد و بخصوص قسمت‌های انتهایی کتاب بهم نشان داد چه چیز این سفر تبلیغی خاص بوده که باعث شده ایده نوشتنش به ذهن تجربه‌کننده آن برسد. پایان متفاوت سفر، برخلاف پایان‌های گل و بلبلی محتمل، باعث شد بااینکه از اول قصدش را نداشتم، برای کتاب یادداشت بنویسم، و آن را به دیگران پیشنهاد کنم. @macktubat