چند روزی بود رفته بود جبهه دل تنگش بودن و نگرانی ام روز به روز بیشتر میشد
این نگرانی و دلتنگی را با تمام وجود احساس می کردم
عصر یکی از همان روزهای دلتنگی صدای زنگ تلفن را شنیدم و سریع خودم رو به تلفن رسوندم
تنها چیزی که آن لحظه میتوانست آشوبم را آرام کند ! صدای حسین
بعد از حال و احوال های اولیه گفت آبجی یه زحمتی برات دارم کتاب های درسی رو برام از کتاب فروشی بگیر
با تعجب گفتم : تو که الان جبهه ای چطور می خوای درس بخونی ؟کتابایی مثل جبر و مثلثات بدون کلاس تو جبهه؟
که با خنده ی دلنشینش گفت : درسته که داریم می جنگیم ولی از درس نباید عقب بمونیم
وقتی از جبهه برگشت امید نداشتم بتواند از این درس های سخت قبول شود
وقت گرفتن کارنامه باورم نشد ! بدون معلم تمام دروس را با نمره بالا قبول شده بود
#شهید_حسین_بیدخ 🌸
راوی : خواهر شهید طوبی بیدخ
برگرفته از کتاب فروردین 61