eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*نام و نام خانوادگی: مجید صانعی موفق *محل تولد : همدان *تاریخ ولادت: 1358/03/28 *تاریخ شهادت : 1394/07/23 *محل شهادت: حلب سوریه *نحوه شهادت: اصابت تیر به پهلو *مدت عمر: ۳۶ سـال *محل مزار : گلزار شهدای همدان 🕊🌹‏‏شهید مجید صانعی موفق در سال 1358 در همدان متولد شد. ‏از جمله افراد مخلصی بود که تمام زندگی خود را وقف اسلام و انقلاب و تربیت سرباز برای ولایت و حضرت صاحب زمان (عج) کرده بود. ‏ایشان رییس کمیته بازرسی هیات ورزش های رزمی استان همدان ; بنیانگذار و نماینده رسمی سبک نینجوتسو در استان همدان بودند. ‏عاقبت در تاریخ 27 مهر ماه سال 94 در دفاع از حرم آل الله در سوریه به درجه عظیم شهادت نایل گردید. کتاب ابوطاها زندگینامه و خاطرات شهید مدافع حرم مجید صانعی میباشد. شهید مدافع حرم🕊🌹
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهیدصانعی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید* @madadazshohada
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_دوم_‌همراه✍ دعوا و قهر هم که میکردیم باز با هم بودیم انگا
@madadazshohada 📚 ✍ از آنجا به بعد دیگر شدیم رفیق صمیمی ساعتهای زیادی با هم بودیم چه سرکار چه وقت هایی که آزاد بودیم ماهی یک بار تقریباً یک مشهد دوسه روزه می.رفیتم من خودم امام رضایی بودم؛ ولی حال نوید وقت زیارت خیلی خوب بود. البته شاید تأثیر بستنی هایی بود که دو تا دو تا می خورد! جریان بستنی ها را نوید برایت نگفته؟ نه مطمئنم اگر گفته باشد هم یک جاهایی را سانسور کرده با نوید رفته بودیم مشهد جمعه بود و باید برمی گشتیم تهران . شنبه کار خیل مهمی داشتیم. از حرم که آمدیم بیرون قبل از اینکه برویم به سمت فرودگاه رو کردم به نوید و گفتم بریم یه بستنی عربی بزنیم بعد بریم فرودگاه؟» نوید نتوانست مقاومت کند خیلی طول نکشید تا هر دو روبه روی هم نشسته بودیم پشت میزبستنی فروشی بستنی ها را که خوردیم سریع رفتیم به سمت فرودگاه وقتی رسیدیم توی سالن هواپیمایی که قرار بود ما را سوار کند رسیده بود تهران خیلی دیر شده بود. حسابی کلافه بودیم هم به کار مهم فردا نمی رسیدیم و هم پول بلیت را از دست داده بودیم. شروع کردیم به بد و بیراه گفتن به همدیگر نوید سرخ شده بود و میگفت: «کارد تو اون شکمت بخوره می مردی بستنی عربی نمیخوردی؟» من هم میگفتم: «حالا خوبه من دو تا بیشتر نخوردم اون سه چهار تایی که تو بیشتر خوردی تو وقت اضافه بود!)) 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 / @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تصویری شگفت انگیز از رودی که به دریا می ریزد... 🔸 اینجا مهران ، ۱۴۰۰ سال پس از فریاد مظلومیت مردی که عالم را به هم ریخت. 🌟 اربعین امسال چشم جهانیان را چنان خیره کرده که نزدیک است از حدقه بیرون بزند. @madadazshohada
-هرچه‌میخواهی‌طلب‌کن ازشهنشاه‌نجف رونزن برغیرِحیدر روسیاهت‌می‌کنند... ❤️ دعا گوی دوستان در حرم امیرالمومنین هستم یا علی @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم مولا امیرالمومنین( ع) دعاگوی دوستان بودم به نیابتتون نماز خوندم ودعاکردم بشدت شلوغ بود دلمون شکست که ضریح رو بستن😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ۳۷ سال پیش یکی از جوانترین فرماندهان کشورمان در جنگ تحمیلی به مقام رفیع شهادت نائل آمد؟! ⊰•🌹🕊•⊱ 🗓 ١١ شهریور ‌١٣۶۵، در عملیات کربلای ‌٢ بر بلندای قله ‌٢۵١٩ حاج عمران، کاوه، مرد آوازه شجاعت‌ها که خودگذشتگی‌هایش فراموش‌ناشدنی است، شهید شد. او خود را فرزند کردستان معرفی کرده بود. 🌷 روحیه انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه می‌زدند، اشک می‌ریختند و ضد انقلاب را نفرین می‌کردند. 💔پیکرش را که به مشهد آوردند محرم بود. جمعیت زیادی برای تشییع پیکر او آمدند. برای همین بود که تشیع جنازه ۶ ساعت طول کشید. قطعه شهدای بهشت رضا (سلام الله علیه) حالا سالهاست که میزبان سردار جوانی است که رشادت‌هایش لرزه بر دشمن می‌انداخت. الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهیدکاوه💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_دوم_‌همراه✍ از آنجا به بعد دیگر شدیم رفیق صمیمی ساعتهای ز
@madadazshohada 📚 ✍ با بدبختی همان شب برای یک پرواز دیگر دو تا بلیت گرفتیم لحظه آخری بودیم و کارت پرواز نداشتیم. انگار سوار مترو شده بودیم. دستمان را گرفته بودیم به محفظه ی بار بالای صندلی ها و ایستاده بودیم وسط راهرو هواپیما از خجالت زیر نگاه مسافرها داشتیم آب میشدیم وسط این بی آبرویی خانم مهماندار اسم ما دو نفر را توی بلندگو صدا کرد. من که تکان نخوردم زدم روی شانه ی نوید و گفتم: «هرکی بستنی بیشتر خورده خودش بره مهماندار به نوید گفته بود یک صندلی خالی جلوی هواپیماست و یکی هم توی کابین خلبان خلاصه آن بستنی های اضافه آن شب نوید را برد نشاند بغل دست کاپیتان پروازنوید درشت تر از من بود؛ ولی هر دو خوش خوراک بودیم چقدر رستوران رفتیم با هم نوبتی حساب میکردیم یک بار نوبت من بود نوید آمد جلو گفت: «بذار من حساب کنم داداش! من هم بی معطلی گفتم باشه تو حساب کن.» بعد از شهادت دیدم توی دفترچهی محاسبه ی اعمالی که برای خودش داشت نوشته بود محاسبه ی اعمال ۱۳۹۵/۱۱/۲۳صبح بیدار شدم رفتم سر کار همه چی خوب بود ظهر بود که از سر کار با علی برگشتیم تنبلی ،کردم از آنجا با علی رفتیم ناهار خوردیم پول ناهار را من حساب کردم و یه کم بهم سخت گذشت اومدیم درمانگاه به کم جو و غرور من رو گرفته بود دوباره برگشتیم خونه تا نماز مغرب بعدش به خانمم نگفتم خونه هستم و خودش اومد هیئت خونه ی آقا مرتضی. بعد هیئت کمی زیاد خندیدم. خانمم رو رسوندم و برگشتم گاز نزدم و با بنزین اومدم و به بابا کلک زدم شش مورد نارضایتی داشتم. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و رحمت الله امیرالمؤمنین می‌فرمایند که عوامل شکل گیری شخصیت انسان عبارت اند از وراثت ‌. محیط و اراده.... و چه محیطی، بهتر از اربعین برای تربیت🌱👌 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید هوشنگ وحید دستجردی در سال ۱۳۰۴ در اصفهان متولد شد، پدرش شادروان حسن وحید دستجـــردی مؤسس و مدیر مجله ادبی ارمغان بود. وی پس از پشت سر گذاشتن دروس ابتدایی و متوسطه در سال ۱۳۲۸ وارد آموزشگاه شهربانی شد که دوره‌های عالی را نیز طی کرد که مسئولیت‌های در رده‌های مختلف شهربانی را بر عهده داشت و بعد از گذشت ۳۲ سال خدمت در پست‌های مختلف باز نشسته شد. سرتیپ شهید وحید دستجردی از همان ابتدا روحیه‌ای مذهبی داشت و هر شب به مسجد می‌رفت، از خواهر ایشان نقل شده است که در آن ایام نماز شب ایشان به هیچ وجه ترک نمی‌شد. وی مقلد حضرت امام خمینی (ره) بود و پایبندی خویش را به وظایف دینی، بار‌ها و بار‌ها به نمایش گذاشته بود. شهید دستجردی از آن دست نمونه‌ها و الگو‌هایی است که در حیطه ظلم و فساد رژیم شاهنشاهی، خود را پاک نگاه داشت و به اصلاح جامعه نیز پرداخته است. وی با پیروزی انقلاب اسلامی در اسفند ۱۳۵۷ دوباره به خدمت در شهربانی دعوت شد که در سمت‌های مختلف رئیس شهربانی اصفهان ‚ سرپرست اداره بازرسی ‚ اداره مبارزه با مواد مخدر، معاون انتظامی مشغول به کار شد و در نهایت نیز در ۲۴ اسفند ۱۳۵۹ به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. سرهنگ وحید دستجردی در فاجعه انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ که شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر حضور داشتتند، به شدت زخمی شد و شش روز بعد (یعنی در تاریخ ۱۴ شهریور ۱۳۶۰) بر اثر جراحات وارده شده، به درجه رفیع شهادت مفتخر شد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. سرتیپ هوشنگ وحید دستجردی از مجاهدان و رهروان راستین انقلاب بود که در راه آرمان‌های والای بنیانگزار جمهوری اسلامی گام نهاد و در مسیر دستیابی به اهداف خویش دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید هوشنگ وحید دستجردی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
📚 ✍ که باید برطرف کنم،تنبلی صبح،سختی مهمان کردن علی،غرور در درمانگاه،صادق نبودن، خنده ی زیاد،کلک بنزین به بابا؛حسابی داشت روی نفس خودش کار میکرد میبینی چقدر به جزئیات کارهایش دقیق شده بود نوید هم مثل من مثل خیلی های دیگر، یک آدم معمولی بود. همیشه با معرفت بود خوش برخورد ،بود مهربان، بود اهل نماز و روزه و هیئت بود ولی معمولی بود. نوید از یک جایی به بعد شروع کرد به تغییر کردن من میفهمیدم وقتی دستم را میگرفت و میبرد پیش رفقای جدیدش تا به همدیگر معرفی مان کند می فهمیدم افتاده توی جاده ی دیگری TY .آخ ! نشستم پای درددل زمان از دستم رفت باید بزنم به جاده بهتر است تا شر نشده برسم به مشهد بقیه ی حرفها را پشت ماشین برایت میزنم توی جاده بدون هم صحبت رفتن سخت است کدام هم سفر بهتر از تو، سعید ؟! 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ روزت را زیبا کن! عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم❤ @madadazshohada
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشینشو فروخته برای خدمت به امام حسین... دست به دست کنید این رو تا برسه به دست اون افرادی که حرف مفت زدن جزئی از زندگی پوچ شون هست و میگن: خرج موکب ها رو میده..!!!😁 آخه آدم جاهل اربعین سالیان سال که در این خاک مقدس برپاست و خیلی ها نبودن و امام حسین برقرار بود با بهترین پذیرایی.. شاهد این موضوع سال ست که راه ها بسته بود و هیچ موکبی وارد نشد و همه چی هم برقرار بود و زیارت میلیونی هم چیزی از جمعیتش کم نشد.. البته یه عده قرار نیست بفهمند.. بزاریم تو همون نفهمی خودشون بمونند.. شما ببینید و صفا کنید و لذت ببرید .. @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز براتون یه آقانخودچی اوردم😄 چقدرم نازه هزار ماشاالله🥰😍 خادم کوچولوی ارباب❤ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سید «ابوالفضل موسوی» فرزند سیّدعلی‌اکبر، در تاریخ ۱۳۵۰/۱/۱ هجری‌شمسی همزمان با عید نوروز در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف و از سلاله سادات، در روستای هفتادر از توابع بخش عقدای اردکان دیده به جهان گشود. تولّد او که دوّمین فرزند خانواده بود، شادی و سرور عید را برای خانواده دو چندان کرد. والدین متدیّن و ولایی به تأسّی به اهل بیت (علیهم السّلام) نام زیبا و دلربای علمدار کربلا، حضرت ابو الفضل، را برای او انتخاب کردند تا باشد که او نیز در راه با وفاترین یار سیّدالشّهدا (ع) قدم بردارد و با این اعتقاد در تربیتش کوشیدند. کودکی را در سایه پر محبّت پدری زحمتکش و در دامان مادری متعهد گذراند؛ امّا این طریق با صفا بسیار زودگذر بود و در ۵ سالگی سایه پر مهر پدر بر اثر تصادف از سر او رخت بر بست و سیّدعلی‌اکبر به رحمت ایزدی رفت. مسئولیّت تربیت و پرورش سیّدابوالفضل بعد از پدر بر دوش مادر فداکارش قرار گرفت. در ۶ سالگی به مدرسه رفت و در دبستان مکتب الصّادق روستای هفتادر، دوره ابتدایی را گذراند. سپس، چون در زادگاهش مدرسه راهنمایی نبود؛ دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شمس شمس‌آباد عقدا که در نزدیکی هفتادر بود، گذراند. سپس در کنکور دانشسرای تربیت معلّم روستایی شرکت کرد و در دانشسرای تربیت معلّم امام خمینی (ره) میبد پذیرفته شد. در سال دوّم دانشسرا بود که عشق به امام و انقلاب و خدمت به مردم او را بر آن داشت که تحصیل را رها کرده و راهی جبهه گردد. محیط پاک و بی‌آلایش روستا و تربیت دینی و صحیح او را جوانی متدیّن و مذهبی ساخته بود. برای دیگران خصوصاً مادر فداکارش احترام خاصّی قائل بود. اهل نماز و روزه و مجالس مذهبی و قرآن و دعا بود. مؤدّب بود و دوست داشتنی. دوستان و هم‌کلاسی‌ها او را دوست می‌داشتند. در سال ۱۳۶۵ که در کلاس دوّم تربیت معلّم بود، نیاز جبهه‌ها به رزمنده، نگذاشت در وطن بماند و غربت اسلام را نظاره کند. کلاس و درس و آغوش گرم خانواده و تنها مادر خود را گذاشت و در بسیج ثبت نام کرد و پس از فرا گرفتن آموزش نظامی، راهی جبهه‌های نور علیه ظلمت شد و سنگرنشینی عشق و ایثار و دفاع از اسلام را انتخاب کرد. دو دفعه به جبهه اعزام شد و مدّت ۴ ماه و ۱۱ روز از بهترین زمان عمر و جوانی را در راه اسلام و جهاد گذراند و در انتظار پیروزی یا شهادت به سر برد. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۶/۵/۱۴ در منطقه عملیّاتی سردشت و در عملیّات نصر ۷ بر اثر اصابت ترکش به شکمش به شدّت مجروح شد و با پرواز روح بلندش به ملکوت به فوز عظیم شهادت نائل شد و به جنان پر کشید و بر سفره با وفاترین سرباز سالار شهیدان، ابوالفضل (ع)، مهمان شد. پیکر پاکش پس از تشییع با شکوه توسط مردم شهید پرور اردکان و منطقه عقدا در گلزار شهدای هفتادر عقدا به خاک سپرده شد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید موسوی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
#کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_دوم_‌همراه✍ که باید برطرف کنم،تنبلی صبح،سختی مهمان کردن علی،غرور در درمان
📚 ✍ حواست بود گفتم یک روز نوید دست من را گرفت و برد پیش رفقای جدیدش؟ سال ۹۳ بود فکر میکنم یک روز گفت بیا برویم پیش رفیق که تازه پیدایش کردم خیلی رفیق دوست بود پای رفاقت خیلی معرفت خرج میکرد. هر کاری از دستش بر می آمد برای رفقایش میکرد وقت دامادی من سنگ تمام گذاشت شب عروسی همه ی کارها را روبه راه کرد قبل از مراسم کمک داد وسایل سنگین را چند طبقه با هم بردیم بالا نصب مهتابی ها چراغ ها، دوش حمام و خلاصه بیشتر کارهای فنی خانه را نوید برایم انجام داد ندار بودیم با هم توقع جبران از هم نداشتیم؛ ولی با خودم قرار گذاشته بودم تمام محبت هایش را سر مراسم ازدواجش جبران کنم فرصت نشد. نوید برای رفتن عجله داشت. در عوض روز تشییع پیکرش تمام تلاشم را کردم که توی رفاقت کم نگذارم خیلی با هم از شهادت حرف میزدیم قول و قرار برادری بسته بودیم با هم قرار گذاشته بودیم هر کسی اول شهید شد دست آن یکی را هم بگیرد قسم خورده بودیم. نوید هیچ وقت بدقول نبود هیچ وقت بی معرفت نبود لابد کم کاری از خودم بوده، نه سعيد؟ داشتم میگفتم حرف توی حرف آمد من را برد بهشت زهرا. قطعه ی پنجاه وسه . رفتیم سر قبر جوان شهیدی که از بچه های مدافع حرم بود. گفت: «من اتفاقی با این شهید آشنا شدم داشتم از سر مزارش رد میشدم، نگاه و چهره ش من رو جذب کرد.» 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 /