ًَ 👇تقویم نجومی یکشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
(تقویم همسران)
⬅️ اولین و کاملترین مجموعه کانال های تقویم نجومی،اسلامی.
✴️ یکشنبه👈 6 آذر / قوس 1401
👈2 جمادی الاول 1444👈27 نوامبر 2022
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی
⭐️احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری عقد و امور ازدواجی.
✅مسافرت.
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅خرید و فروش.
✅و قرار داد نوشتن خوب است.
👼مناسب زایمان و نوزاد شایسته تربیت شود. ان شاءالله.
🚘سفر: مسافرت خوب است.
@taghvimehamsaran
🔭 احکام نجوم.
🌓امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️فرزند به دایه سپردن.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️برداشت محصول.
✳️کندن چاه و قنات.
✳️شکار و صید و دام گذاری.
✳️تشکیل شرکت و امور مشارکتی.
✳️وام و قرض دادن و گرفتن.
✳️و جراحی و معالجات خوب است.
💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید مطمئن با قیمت مناسب...👇
@Herz_adiye_hamrah
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث حاجت روایی می شود.
💉🌡حجامت.
#خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، خوب نیست.
💑مباشرت:
مباشرت امشب برای صحت جسم مفید و فرزند حاصل از آن حافظ قران گردد.ان شاءالله.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 3 سوره مبارکه " آل عمران " است .
نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه ....
و چنین استفاده میشود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد . ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
@taghvimehmsaran
💅 ناخن گرفتن:
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز:
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
@taghvimehmsaran
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب.
کتاب تقویم همسران:نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 37 747 297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد.
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇
لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇
@taghvimehmsaran
ای دی ادمین.... 🆔👇
@tl_09123532816
لینک عمومی کانال در پیام رسان ایتا و سروش.👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
#صبحتان_حسینی
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهید بابک نوری
۲🌷شهید امیر سیاوشی
۳🌷شهید روح الله قربانی
۴🌷شهید جهاد مغنیه
۵🌷شهید آرمان علی وردی
روز اول👈🏼 ۱ آذر🌷
روز دوم👈🏼۲ آذر🌷
روز سوم👈🏼۳ آذر🌷
روز چهارم👈🏼۴ آذر🌷
روز پنجم👈🏼۵ آذر🌷
روز ششم👈🏼۶آذر🌷
روز هفتم👈🏼۷آذر
روز هشتم👈🏼۸آذر
روز نهم👈🏼 ۹آذر
روز دهم👈🏼 ۱۰آذر
روز یازدهم👈🏼۱۱آذر
روز دوازدهم👈🏼۱۲آذر
روز سیزدهم👈🏼۱۳آذر
روز چهاردهم👈🏼۱۴آذر
روز پانزدهم👈🏼۱۵آذر
روز شانزدهم👈🏼۱۶آذر
روز هفدهم👈🏼۱۷آذر
روز هجدهم👈🏼۱۸آذر
روز نوزدهم👈🏼۱۹آذر
روز بیستم👈🏼 ۲۰آذر
روز بیست ویکم👈🏼۲۱آذر
روز بیست دوم👈🏼 ۲۲آذر
روز بیست وسوم👈🏼۲۳آذر
روز بیست وچهارم👈🏼۲۴آذر
روز بیست وپنجم👈🏼۲۵آذر
روز بیست وششم👈🏼۲۶آذر
روز بیست وهفتم👈🏼۲۷آذر
روز بیست وهشتم👈🏼۲۸آذر
روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹آذر
روز سی ام👈🏼 ۳۰آذر
روز سی ویکم👈🏼 ۱دی
روز سی دوم👈🏼 ۲دی
روز سی سوم👈🏼 ۳دی
روز سی وچهارم👈🏼 ۴دی
روز سی وپنجم👈🏼 ۵دی
روز سی وششم👈🏼 ۶دی
روز سی وهفتم👈🏼 ۷دی
روز سی وهشتم👈🏼 ۸دی
روز سی ونهم👈🏼 ۹دی
روز چهلم👈🏼 ۱۰دی
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽
⚘خاطرهای از شهید روحاللهقربانی⚘
◽️رفته بودند جنوب.توی فکه یکی از رفقایش مداحی میکرد و روضه میخواند. یکدفعه روحالله بلند شد و گفت: سید رسیدی به گوشواره...
◽️از حضرت رقیه سلام الله علیها بخون... از بیابونهای داغ... پای برهنه... دستهای سنگین دشمن... میگفت و بلند بلند گریه میکرد. از خود بی خود شده بود. همه با دیدن حال روحالله به گریه افتادند. عاشق حضرت رقیه سلام الله علیها بود.
◽️همین که شنیده بود تکفیریها تا حرم حضرت رقیه سلام الله علیها رسیده بودند، داشت دیوانه میشد. حتی نمیتونست غذا بخوره. میگفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومیها برسند نزدیک حرم حضرت رقیه سلام الله علیها..
➕مــــن بـایـــد بـــــرم
◽️انقدر بیقراری کرد تا او را پذیرفتند.
آن هم به حضور ... و با بهترین رفتنها.🕊⚘
@madadazshohada
✨﷽✨
کوتاه ترین د*عا برای بلندترین آرزو:
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
ظهور تنها راه نجات است. 💚 *
تقصیر شما نیست ڪه تصویر شما نیست
من آینهاے پُرشده از گرد و غبارم💔
@madadazshohada
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
🟡شهید مدافعحرم #رضا_حاجی_زاده
🌻همسر شهید نقل میکنند: رضا میدانست که من طاقت دوریاش را ندارم. بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی!
🌻او اصلا حرفی نمیزد. وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در؛ چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم.
🌻او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل. اصلا دادزدن بلد نبود.
🌸
🌸🌼
🌸🌼🌺
@madadazshohada
📹 #کلیپ_استوری | حضرت آیتالله خامنهای: شیعه یاد گرفته است که با فضیلتترین اعمال، #انتظار_فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى ــ ولو سختترین شرایط باشد ــ شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این انتظار به او نیرو میدهد و او را قدرتمند میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و #امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به طرف اصلاح حرکت میکند. این یک ابزار عمدهاى است در دست شیعه که از متن اعتقادات تشیّع سرچشمه میگیرد و این بسیار چیز باارزشى است.
⛅ #مهدویت
@madadazshohada
تلنگرانه🌿
یهبندهخداییمیگفت
گلزارشهداکهرفتیباخودتفکرکن...
تصورکناگراینشهداازجاشونبلندبشن
چهجمعیتیمیشن...
چهجمعیتیپرپرشدنکهماآرامشداریم...
خیلینامردیهیادمونبرهچقدرشهیددادیم!🍃
#مدیون_خون_شهداییم!
یازهرا:
سلام
دوستان برای پسر ۱۴ ساله کاپشن در حد نو نیاز داریم
۳ پسر ششم ابتدایی هم جوراب ولوازم التحریرندارند
معلم به نماینده کلاس اطلاع داده
اگه کسی میتونه کمک کنه بسم الله👇👇
@madadazshohad
پدر این بچه هارو ترک کرده ورفته ومادر میره سرکار ومستاجر
خیرین کانال که میتونن کمک کنن یاعلی بگید👇👇
6037691618179626
فقط بعداز واریز بگید برای بچه هاست
#اخلاق_شهدایی
🌷همسرم، شهید کمیل خیلی با محبت بود. مثل یه مادری که از بچهاش مراقبت میکنه از من مراقبت میکرد. یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود. خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم و خوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه....
🌷بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه.... دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی.... شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم، دیدم....
🌷دیدم کمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنکه روی سرم میچرخونه تا خنک بشم. پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز کمیل صفری تبار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@madadazshohada
:
:
🌹🌾🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهید کمیل صفری تبار بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
♥️از اول نامزدیمون…
با خودم کنار اومده بودم که من…
اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت…
یه روزی از دستش میدم…
اونم با شهادت…
وقتی که گفت میخواد بره…
انگار ته دلم…آخرین بند پاره شد…
انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم…
نمیتونستم گریه کنم…
چون میترسیدم اگه گریه کنم…
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم…
یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم…
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره…
ولی ایمانم اجازه نمیداد…
یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت…
چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و…
انتظار شفاعت داشته باشم…
در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم…
اشکامو که دید…
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت…
“دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا💔
سالگرد شهادت مدافع حرم #شهید_حمید_سیاهکاری_مرادی🌹 گرامیباد...
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷 @madadazshohada
خریدار عشق
قسمت7
صبح زود بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،کتابا رو گذاشتم داخل کیفم رفتم پایین
مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی!
- سلام به مامان جونم...
مامان: بشین صبحانه بخور
- دستتون درد نکنه،مامان داداش رفت
مامان: اره بعد نماز رفت...
- اهوم
صبحانه رو خوردم و رفتم لباسمو پوشیدم ،و کیفمو برداشتم از مامان خدا حافظی کردم و رفتم سر کوچه ،نگاه کردم ماشین نبود
شماره سهیلا رو گرفتم...
- الو کجایین پس!
یخ زدم تو سرما
سهیلا : نزدیکیم بابا
گوشی و قطع کردم ،دستامو به هم میسابیدم تا گرم بشم با رسیدن ماشین سهیلا ،پریدم تو ماشین ....
مریم: چقدر زود اومدی
سهیلا: همش به خاطر مال دنیاستااا ...
- دیونه،بخاری رو زیاد کن ،یخ زدم
مریم : باشه
حرکت کردیم سمت دانشگاه
- خوب: مشخصات این آقا رو میخوام
مریم: سجاد احمدی ،قد ۱۷۰، رنگ پوست سفید ،دارای یه خواهر و یه پدر و مادر ، غذای مورد علاقه اش قیمه بادمجون ، رنگ مورد علاقه اس ، آبی، گل مورد علاقه اش، یاس
- هوووووو، دقیق این اطاعات از کجا اوردید
، مگه میخوام شوهرم بدین ، اسم و فامیل و شماره موبایلشو میخوام همین ،چه مخی هستین شما...
سهیلا: دیگه تو این کارا خبره شدیماااا...
- میگمااا، یه موقع خانواده ام نفهمن!
بد میشه برام....
مریم: نترس بابا، مگه میخوای چیکارش کنی میخوایم ببینیم اینم مثل پسرای دیگه هم اینکاره اس یا نه بچه مثبته..
- باشه بابا
سهیلا: راستی با بچه بسیجیا هم خیلی میپره
- بهش نمیخوره والا به خدا
مریم: دقیقن ،حالا بقیه دست خودتو میبوسه
- باشه ، فقط چون شما ها رو دیده داره ،میترسم شک کنه،تا یه مدت با هم نباشیم بهتره
سهیلا : فکر خوبیه، فقط کلاس تمام شد بیا پارک نزدیک دانشگاه ،با هم بریم...
- باشه
رسیدیم دانشگاه و رفتیم سمت محوطه
چشمم بهش افتاد ،قلبم تن تن میزد
تا حال از اینکار نکردم من...
رفتم سمت کلاس از بچه ها جدا شدم و رفتم یه صندلی نزدیک صندلی احمدی نشستم
زیر چشمی نگاهش میکردم به ببینم چکار میکنه
،سرش تو کتاب بود دستام میلرزید ،
یه نگاهی به پشت سر کردم
سهیلا و مریم هی لبخونی میکردن که تو میتونی خرش کنی ...
ای بمیرین که هر چی میکشم از دست شماهاست ...
خریدار عشق
قسمت8
هر روز به بهانه های مختلف میرفتم ازش جزوه میگرفتم،یه روز تصمیم گرفتم مستقیم باهاش حرف بزنم یه روز تو محوطه نشسته بودم
که دیدم از داخل ساختمون دانشگاه داره میاد بیرون چند تا پسر هم همراهش میاومدن
از طرز لباس پوشیدنشون فهمیدم
که بچه های بسیج دانشگاهن
رفتم نزدیکشون شدم
- سلام
همه برگشتن نگاهم کردن:علیک السلام
- ببخشید آقای احمدی میتونم باهاتون صحبت کنم (همه به احمدی نگاه میکردن)
احمدی: بله بفرمایید درخدمتم
( یه نگاهی به بقیه انداختم):
اگه میشه خصوصی بقیه هم شنیدن این حرف از احمدی خداحافظی کردن و رفتن
احمدی:بفرمایید،درخدمتم ...
-هومممم، چه جوری بگم ...
احمدی: اتفاقی افتاده؟
-نه،میخواستم بگم،من ازشما ...
(لعنتی،چقدر سخته گفتنش )
احمدی:از من چی؟
(چقدرخنگه این پسره،حتمن باید تاآخرشو بگم)
- من از شما خوشم اومده...
احمدی: (مثل چوب خشک شده بود)
ببخشید من باید برم...
- حرف بدی زدم؟
(احمدی،بدون هیچ حرفی رفت،منم دویدم سمتش رفتم جلوش)
-کجای حرف بد بود که شما رفتین؟
احمدی(زیر لب یه استغفرلله گفت):
خواهرمن گفتن این حرفا برازنده شما نیست
- خوب چیکار کنم ،برم خونمون ،میاین خواستگاری...
احمدی: لا اله الا الله،برین کنار خواهر
(خواهر ،خواهر ،شیطونه میگه بزنم تو سرش ،اینگار کشته مرده اشم )
گوشیم زنگ خورد و احمدی رفت...
- چیه سهیلا
سهیلا: اوه او ،زد تو برجکت پس ،بیا نزدیک پارک بریم...
- باشه اولین بارم بود که همچین حس تنفری داشتم نسبت به کسی که اینقدر مغرور و از خود راضی بود....
سوار ماشین شدم
- من دیگه نیستم
مریم : علیک سلام
سهیلا: هنوز وقتت مونده هاا...
-گفتم که ،دیگه نیستم، پسره ی احمق ،یه جوری خودشو تحویل میگیره که انگار یوسف پیامبره من ام زلیخا...
مریم: خوشم میاد که یکی هم اومده روی مخ تو
با کیفم زد تو سر مریم : زهره مار
سهیلا: عع بهار،جا زدن نداشتیم...
- به خدا این دفعه بگه خواهر میزنم اون عینکشو تیکه تیکه میکنم ...
مریم: فک کردم میخوای خودشو تیکه تیکه کنی که...
- بریم خونه حوصله ندارم
سهیلا: باشه بابا آروم باش تو. ..
@madadazshohada