eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان ازجهنم تابهشت💗 قسمت هفتاد و دوم چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره فكر كنم اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه. چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي. صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین _ درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین _ راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید ..... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم _ چطور؟ چیزی شده ؟ امیرحسین _ نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. . . با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام. بفرماييد. اميرحسين_ سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين_ كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم_ واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه _ بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون اميرحسين_ قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قوربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين_ خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش..... اميرحسين_ راستش؟ _ هيچي اميرحسين_ هيچي؟ _ اره اميرحسين_ راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم. 🍁نویسنده: ح سادات کاظمی
بهتر بود. نباید زود تصمیم میگرفت
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان از جهنم تا بهشت 💗 قسمت هفتاد و سوم دوباره زنگ میزنه و دوباره. سه بار زنگ میزنه اما جواب نمیدم. با بهت و نگرانی فقط به صفحه گوشی خیره میشم. بعد از پنج دقیقه از همون شماره یه پیام میاد . با ترس و دستایی که کاملا میلرزیدن پیام رو باز میکنم _ سلام جیگر. خوبی ؟ چرا قطع کردی؟ یا تلفن رو جواب بده یا بیا درو باز کن. یا بیا درو باز کن؟ ادرس اینجا رو از کجا اورده؟ چند ثانیه بعد دوباره صدای زنگ موبایل تو اتاق میپیچه. _ بله؟ آرمان_ اوووووف . جوووووون. بلاخره افتخار دادی؟ _ خفه شو. بگو چی میخوای ؟ آرمان_ او لالا. چه خشن. بابا ترسیدم. میبینم که انقدر بدبخت شدی که لچک سیاه میندازی سرت میری مخ این جوجه بسیجیا رو میزنی. اخی. عزیزم. بیا که آرمان جوووونت اومده. از لحن نفرت انگیزش حالم به هم میخوره و با صدای تحلیل رفته ای میگم: چی میخوای؟ آرمان_ تورو. _ ببند اون دهن کثیفتو. آرمان_ او او. بد اخلاقی نداریما. ببین خانوم کوچولو. ما نتونستیم خیلی باهم حال کنیم. اومدم که جبران کنم . همین. حالا هم برو اون بچه ریشورو ردش کن. فردا هم میای جای همیشگی. _ درست صحبت کن. اون آقای محترم نامزد منه. محرمه منه. صدای قهقهش میپیچه تو گوشی و منو عصبی تر میکنه. آرمان_ اون آقای به اصطلاح محترم میدونه نامزد نامحترمش دوست پسر داشته؟ _ چیکار میخوای بکنی؟ آرمان_ فردا ساعت 10 جای همیشگی. بابای جوجو . و بوق ممتد تلفن. گوشی رو پرت میکنم رو زمین. خودم رو روی بالشت میزارم و طبق معمول این بالشت محکوم به تحمل اشک های من میشه. . بلاخره تصمیم خودم رو میگیرم. من باید برم. برای نجات زندگیم. برای نجات آبروم . . تای چادرم رو باز میکنم و روی سرم میندازمش. با مامان خداحافظی میکنم و به بهونه کتابخونه بیرون میام . به محض باز کردن در ، با بی ام وه مشکی رنگی روبه رو میشم. ماشین آرمان. در عقب رو باز میکنم و سوار میشم. ترکیب بوی سیگار و عطر تلخش افتضاح بود. حالت تهوع میگرم و شیشه رو پایین میکشم. آرمان_ سلام نفس. بیا جلو. _ راحتم. آرمان_ نکنه با این گونی میخوای با من بیای؟ _ مشکلیه پیاده بشم. بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن میکنه و میره همون کافه ای که یاداور تمام خاطرات تلخم بوده و ظاهرا داره میشه. از ماشین پیاده میشم و بدون اینکه منتظر آرمان بشم ، در چوبی رو هل میدم و وارد میشم. به جز یک میز که یه دختر و پسر جوون با اوضاعی افتضاح اشغالش کرده بودن بقیه میزها خالی بود، میز وسط رو انتخاب میکنم ، صندلی رو عقب میکشم و میشینم. آرمان هم بعد از من روی صندلی رو به رو میشینه. منو رو به طرفم میگیره و میگه_ عشقم انتخاب کن . منو رو ازش میگیرم و روی میز میکوبم. با نفرت تو چشم هاش زل میزنم و میگم _ من عشق تو نیستم اولا . دوما کارت رو بگو عجله دارم. آرمان_ جوووونم چه جیگری میشی وقتی عصبی میشی. _ خفه شو. کارتو بگو. آرمان_ عه. اینجوریاست؟ میخوای بد قلقی کنی؟ باشه. اصل مطلب ، میری و به اون بچه بسیجیه میگه تمام. همین. ازجام بلند میشم _ خوش گذشت. برمیگردم که از کافه خارج بشم که صداش میخکوبم میکنه آرمان_ خانواده و نامزد جونت اگه بدونن چه غلطایی کردی مثلا چیکار میکنن؟ برمیگردم طرفش_ آرمان تو خودتم میدونی ، من و تو فقط در حد یه دوست معمولی بودیم همین. مگه چیکار کردم ؟ آرمان_ اره. من میدونم تو هم میدونی. ولی ولی اونا که نمیدونن. _ با کدوم مدرک میخوای دروغتو ثابت کنی؟ آرمان_ مدرک معتبر تر از عکس، عموت و دوستای صمیمیت؟ _ چیییی؟ آرمان_ بشین. _ چی گفتی؟ عموم ؟ آرمان_ گفتم بشین. سرجام میشینم و پرسشی خیره میشم به آرمان. آرمان_ عمو جونت همونجوری که آدرست رو داد شاهد غلطای به قول خودت نکردت هم میشه. تو فتوشاپ هم که میدونی مهارت دارم. اون دوست جونیات هم که جونشون میره که فقط یک شب با من دوست باشن ، پس ، شاهد و مدرک حله . _ عموم آدرس منو داده؟ آرمان_ اوهوم. در قبال همکاری تو یه پروژه توپ. اشکام دوباره بی اجازه روونه صورتم میشن. _ از من چی میخوای ؟ آرمان_ فکر نکنم به درد ازدواج بخوری ، شایدم خوردی البته. فعلا برو اون بچه بسیجیه رو رد کن. تا ساعت 10 فرصت داری. وگرنه ، هم آدرسش رو دارم هم شمارشو. _ خیلی پستی. آرمان_ اختیار داری لیدی. از کافه بیرون میرم ، دیگه نمیتونم جلوی هق هق گریم رو بگیرم. دستم رو به دیوار میگیرم و خودم رو تا نیمکتی که تو پارک کنار کافه بود میرسونم. فکر جدایی از امیرحسین برام بدتر از مرگ بود. اما مطمئنا حاضر نمیشد با حانیه ای زندگی کنه آرمان با مدارک جعلیش میساخت یا پدر و مادر من که رو مسئله دوستی با جنس مخالف انقدر مخالف بودن و حتی از مهمونیای من خبر نداشتن. اگه با عشق از هم جدا میشدیم ، بهتر از نفرت بود. آره
👇 🌺صوت و متن بند شصت و ششم👇👇👇👇👇 🌷 بند ۶۶ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۶۶-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَزِمَنِي بِسَبَبِ كُرْبَةٍ اسْتَعَنْتُ عِنْدَهَا بِغَيْرِكَ أَوِ اسْتَبْدَدْتُ بِأَحَدٍ مِنْهَا دُونَكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۶۶: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که همراهم گشت به خاطر گرفتاری که در آن از غیر تو کمک خواستم، یا در آن گرفتاری به کسی جز تو پناه بردم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
Shab27Ramazan1400[05].mp3
2.4M
بند ۶۶ استغفار امیرالمومنین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿. @madadazshohada
*📖دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود* *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،* *فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،* *فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم* *تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ *🌷دعای غریق🌷* *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیم* ُ *یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ* *ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک* *إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* *🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷*
﷽❣ امام زمانم ❣﷽ کِی خزانم میشود مولا بهار؟ کِی کناره میرود گرد و غبار؟ یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه کِی به پایان میرسد این انتظار؟ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
قند مکرر اسم «حسین» است، والسلام شیرین‌ترین کلام، کلام حسین شد «با یک سلامِ صبح به ارباب بی کفن» روزم پر از جوابِ سلامِ حسین شد ❤️✋🏻 🌱 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌸🍃بر روی زمین و آسمانها و کرات🌸 🌸🍃در بین مناجات برای حاجات 🌸 🌸🍃زیباتر از این جمله ندیـده اسـت کسی 🌸 🌸🍃بر خاتم انبیاء محمّد(ص) صلوات🌸 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 🗓 امروز  دوشنبه ☀️  ۱۹   تیر   ١۴٠٢   ه. ش   🌙 ۲۱   ذیحجه    ١۴۴۴  ه.ق 🌲   ۱۰    جولای   ٢٠٢٣    ميلادی https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
آدما شاید تکراری بشن ؛ ولی وقتی که برن «دیگه تکرار نمیشن» پس تا هستن قدرشون رو بدونید... https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدافعان حجاب در بند قوه قضاییه، هنجارشکنان آزادانه، غرق در بیخیالی مسئولین! 🔹تعدادی از شهروندان که چند روزی جهت مطالبه برخورد قانونی با بی حجابی و مفاسد فضای مجازی در مجاورت یکی از ساختمانهای قوه قضائیه متحصن شده بودند در نیمه شب ۱۷ تیرماه بازداشت شده بودند که صبح دیروز خبر آزادی‌شان منتشر شد. 🔹این برخورد قوه قضاییه درحالیست که طبق گفته متحصنین مزاحمتی جهت رفت و آمد مردم نداشته و فقط پیگیر مطالبات به حق و قانونی خود بوده‌اند! 🔹همچنین این اتفاق درحالی رخ داده است که لایحه عفاف و حجاب هفته‌ها بلاتکلیف مانده و هنوز تصویب و اجرایی نشده است و هیچ برخورد بازدارنده‌‌ای با قانون‌شکنان نشده است! https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🌱 اللهمّ ارضِنا، وارضَ عنّا واملأ قلوبنا بالرِّضا... بارالها راضی کن ما را، و از ما راضی باش، و قلبهاے ما را از رضایت پر کن. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 شهید صید کرمی:اگر میل به حفظ سلاح مرا داری، چادرت را سلاح من بدان. 🔹️ فرازی از وصیت نامه ◇ خواهرم، حجاب تو سنگری آغشته به خون من است. می دانم بالاترین از آن هستی که تو را سفارش به پوشش و حجاب کنم. ◇ ولی بدان تفنگی که دست من است، مانند چادری است که بر سر توست. ◇ اگر میل به حفظ سلاحم داری، را سلاح من بدان. 🔹️ مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• استغفـار کن؛ غـم از دلت میره🍃 اگر استغفار کردے و غم از دِلت نرفت.. یعنـے دارے خالے بندے میکنے بگرد گناهتو پیدا ڪن و اعتراف ڪُن بهش.. اینھ رازِ موفقیت و آرامش...
سلامتی تو آرزوی هر مریضی ست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😄| همیشه به شوخی می‌گفت: مــن مــانــــــدنی نیستــــم، من شهیـــــــــد خواهم شد، قیــافه‌ام شبیه شهــداست. 😇| و آن قدر این حــــرف را تکــرار کــرده بود که حتــی همسرش هم به شوخی و خنده با او همکلام می‌شد و می‌گفــت: «وحید قرار است شهید شود.» 🙃| تمــــامی کــــارهایش را به یک انــدازه وارد می‌شد، و بقیه را می‌سپرد به خــــدا. 😌| اعتقــادش این بود که همه کـارها دست خــداست و به این مسئله باور و ایمــان قــلــبــــی داشت. ☺️| گذشت زیــادی داشت. وقتی با او برخورد نامنــاسبی انجــام می‌شــد، می‌گفت: «عیبی ندارد، فکــر می‌کنــد من نفهمیــدم، اما بگذارید دلــش خنــک شــود!» شهید مدافع حرم🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
. جانم علی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺مادر دکتر عزيزی، بسیار زیبا راز شهرت او را برملا کرد. 👌👌👌 حضرت زهرا (س) رو تو زندگیت پیدا کن. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4