#خودسازیباشهدا🌹
زنگ زد گفت:سامان همین الان
وسایلتو جمع کن، دو روز بریم قم
گفتم: بابک جان میشه چند روز
دیگه بریم؟گفت:نه همین الان!
با اصرارم که بود دوتایی راه
افتادیم از رشت رفتیم قم
اونجا ازش پرسیدم: بابک
این همه عجله و اصرار برای
چی بود؟!گفت: برای فرار از گناه!
اگه میموندم رشت، دچار یه
گناه میشدم برای همین اومدم
به حضرتمعصومه(س) پناه آوردم
👤به روایت رفیق شهید
#شهید_بابک_نوری
دیدی رفیق؟
👈🏾شهدا اینجوری از گناه فرار میکردن🏃♂
اون وقت ما گاهی با دستای خودمون خودمونو تو معرض گناه قرار میدیم🙂💔
https://eitaa.com/madadazshohada
#خودسازیباشهدا🌹
رفته بودیم اردوی مشهد. من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.😕
یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.علی آقا اومد پیش من و گفت: تو نمیری بازار؟!!
گفتم: راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهمکنم و پولیبرای خریدسوغاتیندارم.😥
گفت:باشه و رفت.
یکی دو ساعت بعد اومد و گفت: من میخوام برم بازار خرید، بیا باهم بریم.
رفتیم بازار.علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه.
فردا صبح ☀️هم به طرف تهران حرکت کردیم.
وقتی رسیدم خونه، در ساکمو🎒 که باز کردم دیدم تمام اون سوغاتی ها تو ساک منه😲 و علی آقا اونا رو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود.😊
#شهید_علی_خلیلی ❤️
#نای_سوخته📕
z:
🌺eitaa.com/madadazshohada
#خودسازیباشهدا🌹
معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.
خانم معلم آمد سراغش.دستش را انداخت زیر چانه اش كه «سرت را بالا بگیر ببینم😠» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد.
از كلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نكرده بود.
خونه که رسید گفت: دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟
معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست.
میخوام برم قم؛ حوزه.
👤شهید مصطفی ردانی پور•.
یه پسره خوب از نگاه به صحنه ی حرام متنفرهههه
حاضره فرار کنه ولی یه لحظه هم نگاش به حرام نیوفتههه✖️🏃🏼♂
یه سوال
تو چقدر از نگاه به صحنه ی حرام متنفری؟!
http://eitaa.com/madadazshohada
#خودسازیباشهدا🌹
مےگفت هر ڪارے مے خواهم بكنم
اول نگاه میڪنم ببينم امام زمان
از اين ڪار راضيه؟!🤔
مےگفت اگر مے بينيد امام زمان
از ڪاری ناراحت مےشود انجام ندهيد !👌🏻
👤شهید نادر مهدوی•.
z:
🌺eitaa.com/madadazshohada
#خودسازیباشهدا🌹
{ نـگاه حــرام }
💥بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجاب تو بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست،مثل تهرانه .
گفت : باید چشممون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیق شهادتــ را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
🕊شهید محمد هادی ذوالفقاری 🕊
کسی که ارزوش شهادته از لذت حرام متنفر و فرااااریه🏃🏼♂
چون میدونه با تجربش چیزای خیلی بهترو از دست میده🤕💔
z:
🌺eitaa.com/madadazshohada
📖 #خودسازیباشهدا ( نامحرم )
چند خانم رفتند جلو سؤالاتشان رو بپرسند .
در تمام مدت سرش رو بالا نیاورد ...
نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود .
خانم ها ڪه رفتند ، رفتم جلو گفتم :
تو اونقدر سرت پایینہ نگاه هم نمیڪنی بہ طرف ڪه داره حرف میزنہ باهات ،
اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبی و اثر حرفات ڪم شہ؟!
گفت : من نگاه نمیڪنم تا خدا منو نگاه ڪنه!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه🌷
http://eitaa.com/madadazshohada