📌#روایت_کرمان
«پرواز مستقیم»
🍃 تو قسمت بازسازی عتبات کار میکنم.المیرا خیلی دلش میخواست یه بار با من بیاد کربلا.دنبال فرصتی میگشتم بتونم ببرمش زیارت.اما المیرا اینقدر بیتاب بود که صبر نکرد من برگردم؛خودش رفت پیش امام حسین.
چند روز قبل از این اتفاق به من گفته بود "بابا تو که حرم هستی دعا کن من شهید بشم."دعاش کردم؛اما نمیدونستم اینقدر زود مستجاب میشه.
📝راوی: پدر شهید المیرا حیدری
🖋نویسنده: فاطمه زمانی
🥀شهید المیرا حیدری
https://eitaa.com/madadazshohada
📌#روایت_کرمان
🔆شهیدی که جای قبر شهید گمنام دفن شد.
✨شانزده سال بیشتر نداشت که دوندگی کرده بود که برای روستایشان شهید گمنام بیاورند.
اسم نوشته بود، یک بار بهشان گفتند نمیشود. یک بار گفتند میشود ولی باید بروید توی نوبت.
منتظر بود که نوبتشان شود.
آخر سر گفته بود شما عرضه آوردن یک شهید را هم ندارید.
🍂جای شهید گمنام را آماده کرده بود، پایین قبرستان روستا. آستین بالا زده بود که روستا را از گمنامی در آورد. تلاشش بالاخره نتیجه داد. وقتی که خبر شهادتش همهجا پخش شد، روزنامهها تیتر زدند؛ تشييع شهیده در روستایی که شهید نداشت.
📝 راوی: زهرا یعقوبی
🥀 #شهیده_زینب_یعقوبی
@madadazshohada