⏱ساعت سه نیمه شبِ دوازدهم بهمن ۹۵، #شهید_سعید_علیزاده به فاصله کمتر از یک متر از آقا نوید آسمانی شد.
📜به گواهی خیلی از دوستانش، حال و هواش بعد از شهادت شهید سعید طور دیگه ای شد و حس جاموندن تمام وجودش رو بعد از شهادت سعید گرفته بود.
😢 حسرتی که خیلی اوقات در چشمانش می دیدم، بعد از شهادت شهید علیزاده، هرکاری از دستش برمیومد، برای رفیق آسمانیش انجام داد، به ویژه در پرکردن جای خالی سعید برای مادرش.
🔸یه روز که خیلی حالش منقلب بود و معلوم بود حسابی دلش هواییه، بهم گفت :
"دیشب بعد نماز مغرب سعید اومد بهم سرزد، کنارم نشست و حال و احوالمو پرسید و خووب حسش کردم که کنارمه"
حتی به مادر شهید زنگ زد و گفت که حاج خانوم دیشب آقاسعید پیش ما بود.
✍روایت همسر #شهید_نوید_صفری
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
💔
دوازدهم اردیبهشت۶۸، شب بیست و سوم ماه رمضان به دنیا آمد.
پسر ریزنقشی که سیاهی موهای انبوهش تا پیشانیاش را پوشانده بود. لمس انگشتان ظریف و کوچکش آرامش دنیا را به جانم ریخت.
هنوز اسم نداشت. قبل از به دنیا آمدنش، هر وقت به حاجی میگفتم برای بچه اسم انتخاب کنیم، سرسری میگرفت.
میگفت: «خانمجان، مثل بقیه بچهها وقتی دنیا اومد، یه اسم خوب براش انتخاب میکنیم.»
از بیمارستان که رسیدیم خانه، مریم وضو گرفت. روی کاغذ چندتا اسم نوشت و لای قرآن گذاشت.
علی دستش بین صفحات قرآن چرخید و یکی از کاغذها را برداشت. مریم نگاهی روی کاغذ انداخت و با خوشحالی فریاد زد: «سعید... اسم سعید در اومد بابا.»
حاجی نگاهی به صورت معصوم بچه انداخت و گفت: «خوشنام باشه! سعید یعنی سعادتمند و خوشبخت.» بین همهمان هیچ کس به اندازه علی خوشحال نبود. هر کس از راه میرسید، جلوجلو میگفت:«اسم داداش کوچیکم سعیده»
📚«من سعیدم»
#شهید_سعید_علیزاده
سالروز ولادت
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4