eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
7.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
30 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن تبلیغات در مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/3693085358Ce30425eed9
مشاهده در ایتا
دانلود
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽ ⚘🍃 ‌ از اول نامزدیمون💍 با خودم کنار اومده بودم که من ، اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت💔 یه روزے از دستش میدم😞 اونم با ... وقتی كه گفت میخواد بره🚶 انگار ته دلم ، آخرین بند پاره شد💔 انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده ... اونقد ناراحت بودم ... نمیتونستم گریه کنم ... چون میترسیدم اگه گریه ڪنم ، بعداً پیش ائمه(ع) شمـ 😞 يه سمت بود و يه سمت ... احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره❌ ولی ایمانم اجازه نمیداد ... یعنی همش به این فکر میکردم که ... چطور میتونم تو چشماے (ع)نگاه کنم و ... انتظار شفاعت داشته باشم😕 در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم اشکامو که دید😢😭 دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت😭 " دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا "😭 راحت کلمه ی ❤... دوستت دارم ...❤ 💕... عاشقتم ...💕 رو بیان میڪرد ... روزی که میخواست بره … گفت : "من جلو دوستام ، پشت تلفن نمیتونم بگم ❤ ❤ میتونم بگم ... دلم برات تنگ شده ...💔 ولی نمیتونم بگم ... چیکار کنم ...؟!" گفتم ... " تو بگو یادت باشه ، من یادم میفته ...☺️ از پله ها که میرفت پایین ... بلند بلند داد میزد ... ❣یادت باشـه ... ❣یادت باشـه ... منم میخندیدم و میگفتم : 💕یادم هسسست ... 💕یادم هسسست ...😭 . . ✍🏻روایت همسر ♥️🕊 . . بازآۍ دلبرا کھ دلم بۍقرار توست..💔 http://eitaa.com/madadazshohada
🌷🌷 خندید و گفت دیدی بالاخره به دلت نشستم؟! زبانم بند امده بود من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم، لال شده بودم... خودش جواب خودش را داد رفتم مشهد یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمیگی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه! پاک پاک که دیگه به یادت نیفتم نشسته بودم گوشه رواق که یهو سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست خیر کنن و بهتون بدن... نظرم عوض شد دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشی حالا فهمیدم که الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد انگار دست امام بود و دل من... ❤️ @madadazshohada
🌷 به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چندتا نظامی پشت در هستند، گفتند: "منزل جناب سرهنگ شیرازی؟" دلم لرزید. گفتم :" جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ " گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم." و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق . نوشته بود:" برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم." یک نفس راحت کشیدم. اشک امانم نداد. به روایت همسر شهید صیاد شیرازی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @madadazshohada